جدول جو
جدول جو

معنی مآشیر - جستجوی لغت در جدول جو

مآشیر
(مَ)
جمع واژۀ مئشار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مئشار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشیر
تصویر مشیر
(پسرانه)
آنکه در کارها با او مشورت می کنند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مشیر
تصویر مشیر
اشاره کننده، مشورت کننده
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
جمع واژۀ تأشیر. چیزی که بدان ملخ میگزد. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به تأشیر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مؤتمر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مؤتمر و مآمر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مأدور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مأدور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مؤخّر. (ناظم الاطباء).
- مآخیرالشی ٔ، پسین و آخرین جزو از چیزی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مِءْ)
صاحب نشاط. مؤنث و مذکر در آن یکسان است و گویند: ناقهمئشیر و جواد مئشیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
صاحب مشورت و مشورت کننده. (غیاث) (آنندراج). مشورت کننده و تدبیرکننده و وزیر و صاحب مشورت. (ناظم الاطباء). اسم فاعل است بمعنی مشورت کننده، و در اصطلاح ارباب سیاست فوق وزیر است. (از محیطالمحیط) :
هشیاردر مشاورت شه بود از آنک
اندرخور مشاورت شه بود مشیر.
فرخی.
عبدوس کدخدا و مشیر و مدبر آن لشکر است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 448).
طبیعت ندانم چه باشد مشیر
اگر تو بدانی بگویم رواست.
ناصرخسرو.
تو را بدانچه کنی رای پیر و بخت جوان
به حل و عقد ممالک مشیر باد و مشار.
مسعودسعد.
معین اوست فلک چون مشیر اوست جهان
یکی چه نیک معین و یکی چه نیک مشیر.
مسعودسعد.
مشیر و ندیم و مونس او کسانی بودند که هم به عقل و هم به فضل و ذکا و زبان دانی و آداب نفس آراسته بودندی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 72).
فضل و دولت را مداری ملک و ملت را مشار
دین و دولت را پناهی عز و حشمت رامشیر.
سنایی.
... به وزیر و مشیرو به معاونت و مظاهرت محتاج نگشت. (کلیله و دمنه).
به هر گناه مشارالیه خلق شدم
از آنکه وسوسۀ دیو بد مشیر مرا.
سوزنی.
این حدیث آمد دراز ای ناگزیر
بازگو اضلال فرعون و مشیر.
مولوی.
ظهیر سریر سلطنت ومشیر تدبیر مملکت. (گلستان).
- مشیران سلطنت، وزیران دانا و آگاه. (ناظم الاطباء).
، اشارت کننده. (غیاث) (آنندراج). با دست اشاره کننده، و هر چیزی که بدان اشاره میکنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
در تازی کهن: نشان دهنده نمارنده (نمار اشاره)، سگالشگر رایزن و در تازی نوین: سپهبد اشاره کننده، مشورت کننده: رای زننده: صاحب الرای والکمالات مبارک مشیر همایون وزیر. . ، جمع مشیرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشیر
تصویر مشیر
((مُ))
مشورت کننده، تدبیرکننده
فرهنگ فارسی معین
رایزن، مستشار، مشاور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جار و جنجالسروصدا، طعام دادن در ایام سوگواری ماه محرم، روستایی از توابع دهستان پنج کرستاق کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
مشاور
دیکشنری اردو به فارسی