شام. در برابر صبح. (از برهان). وقت شام. (آنندراج). شام. مقابل صبح. (ناظم الاطباء). نزدیک شب هنگام. تنگاتنگ غروب. آفتاب زرد: عبدالمطلب را سوی ابرهه آورد و چون به لشکرگاه رسید روز بیگاه بود خبر به ابرهه بردند که مهتر مکه آورده اند و آن شب ابرهه را نتوانست دیدن. (ترجمه طبری بلعمی). بکوه و بیابان و بیراه رفت شب تیره تا روز بیگاه رفت. فردوسی. امروز ما را (سلطان محمود) که شراب خوردیمی و ترا (سلطان مسعود) شراب دادیمی اما بیگاه است... این نواخت بیابی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 128). چرابصحبت شریف حضرت خواجه نمی شتابی من او را عذر گفتم که روز بیگاه است. (انیس الطالبین ص 26)، دیرهنگام در شب. در دل شب. دیری از شب گذشته. نزدیک صبح. دیرگاه. دیروقت. دیری از شب: بدانست خسرو که سالار چین چرا رفت بیگاه از دشت کین. فردوسی. آنگاه بیگاه برخاستند چنانکه تاریک بود. (قصص الانبیاء ص 212). شبی بیگاه که جماعتی از عزلتیان بعیادت حضرت ایشان آمدند. (انیس الطالبین ص 157). هوا بغایت سرد بود و شب بیگاه شده بود. (انیس الطالبین ص 152). شبی بیگاه شده بود و ما را معلوم نبود که منزل حضرت خواجه کدام است. (انیس الطالبین ص 135)، غیروقت. (برهان) (آنندراج). بی وقت. بی موقع.بی هنگام. (ناظم الاطباء). در غیرموقع. نابوقت. نابجای. نه بوقت معلوم خویش. بی وقت. بیگه. (یادداشت مؤلف). وقت نامساعد. نابهنگام: چو بیگاه گازر بیامد ز رود بدو گفت جفتش که هست این درود. فردوسی. همه کار بیگاه بی بر بود بهین از تن مردمان سر بود. فردوسی. - بیگاه کردن نماز را، قضا کردن آن. (یادداشت مؤلف) : اول وقت نماز است نماز آریدش پیش کز کاهلی بیهده بیگاه کنید. سنایی. - بیگاه و گاه، وقت و بیوقت. بیوقت و وقت. در تمام مدت شب و روز. در هر زمان: هزاران هزار از یلان سپاه بدرگاه برداشت بیگاه و گاه. اسدی. وز خس و وز خار به بیگاه و گاه روغن و پینو کنی و دوغ و ماست. ناصرخسرو. - گاه و بیگاه، مخفف، گه گاه. گاهگاه. وقت و بی وقت. در همه وقت: جز راست مگوی گاه و بیگاه تا حاجت نایدت بسوگند. ناصرخسرو. ملک میراند لشکر گاه و بیگاه گرفته کین بهرام آن شهنشاه. نظامی. بهشیاری و مستی گاه و بیگاه نکردم جز خیالت را نظرگاه. نظامی. نبود ایمن ز دشمن گاه و بیگاه بکوه و دشت میشدراه و بیراه. نظامی. گاه و بیگاه در سفر بودم. سعدی. حافظ چه نالی گر وصل خواهی خون بایدت خورد در گاه و بیگاه. حافظ. رجوع به گاه شود. - گه و بیگاه، وقت و بی وقت. در هر موقع. در هر وقت. مخفف گاه و بیگاه: هر جا که بوم تا بزیم من گه و بیگاه بر شکر تو رانم قلم و محبر ودفتر. ناصرخسرو. ، درنگی. تأخیر. توقف. (ناظم الاطباء). درنگ. (برهان) (آنندراج از مؤیدالفضلاء)
شام. در برابر صبح. (از برهان). وقت شام. (آنندراج). شام. مقابل صبح. (ناظم الاطباء). نزدیک شب هنگام. تنگاتنگ غروب. آفتاب زرد: عبدالمطلب را سوی ابرهه آورد و چون به لشکرگاه رسید روز بیگاه بود خبر به ابرهه بردند که مهتر مکه آورده اند و آن شب ابرهه را نتوانست دیدن. (ترجمه طبری بلعمی). بکوه و بیابان و بیراه رفت شب تیره تا روز بیگاه رفت. فردوسی. امروز ما را (سلطان محمود) که شراب خوردیمی و ترا (سلطان مسعود) شراب دادیمی اما بیگاه است... این نواخت بیابی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 128). چرابصحبت شریف حضرت خواجه نمی شتابی من او را عذر گفتم که روز بیگاه است. (انیس الطالبین ص 26)، دیرهنگام در شب. در دل شب. دیری از شب گذشته. نزدیک صبح. دیرگاه. دیروقت. دیری از شب: بدانست خسرو که سالار چین چرا رفت بیگاه از دشت کین. فردوسی. آنگاه بیگاه برخاستند چنانکه تاریک بود. (قصص الانبیاء ص 212). شبی بیگاه که جماعتی از عزلتیان بعیادت حضرت ایشان آمدند. (انیس الطالبین ص 157). هوا بغایت سرد بود و شب بیگاه شده بود. (انیس الطالبین ص 152). شبی بیگاه شده بود و ما را معلوم نبود که منزل حضرت خواجه کدام است. (انیس الطالبین ص 135)، غیروقت. (برهان) (آنندراج). بی وقت. بی موقع.بی هنگام. (ناظم الاطباء). در غیرموقع. نابوقت. نابجای. نه بوقت معلوم خویش. بی وقت. بیگه. (یادداشت مؤلف). وقت نامساعد. نابهنگام: چو بیگاه گازر بیامد ز رود بدو گفت جفتش که هست این درود. فردوسی. همه کار بیگاه بی بر بود بهین از تن مردمان سر بود. فردوسی. - بیگاه کردن نماز را، قضا کردن آن. (یادداشت مؤلف) : اول وقت نماز است نماز آریدش پیش کز کاهلی بیهده بیگاه کنید. سنایی. - بیگاه و گاه، وقت و بیوقت. بیوقت و وقت. در تمام مدت شب و روز. در هر زمان: هزاران هزار از یلان سپاه بدرگاه برداشت بیگاه و گاه. اسدی. وز خس و وز خار به بیگاه و گاه روغن و پینو کنی و دوغ و ماست. ناصرخسرو. - گاه و بیگاه، مخفف، گه گاه. گاهگاه. وقت و بی وقت. در همه وقت: جز راست مگوی گاه و بیگاه تا حاجت نایدت بسوگند. ناصرخسرو. ملک میراند لشکر گاه و بیگاه گرفته کین بهرام آن شهنشاه. نظامی. بهشیاری و مستی گاه و بیگاه نکردم جز خیالت را نظرگاه. نظامی. نبود ایمن ز دشمن گاه و بیگاه بکوه و دشت میشدراه و بیراه. نظامی. گاه و بیگاه در سفر بودم. سعدی. حافظ چه نالی گر وصل خواهی خون بایدت خورد در گاه و بیگاه. حافظ. رجوع به گاه شود. - گه و بیگاه، وقت و بی وقت. در هر موقع. در هر وقت. مخفف گاه و بیگاه: هر جا که بوم تا بزیم من گه و بیگاه بر شکر تو رانم قلم و محبر ودفتر. ناصرخسرو. ، درنگی. تأخیر. توقف. (ناظم الاطباء). درنگ. (برهان) (آنندراج از مؤیدالفضلاء)
دهی از بخش مینودشت شهرستان گرگان، واقع در 12 هزارگزی جنوب مینودشت کوهستانی و سردسیر دارای 75 تن سکنه شیعۀ فارسی و ترکمنی زبان. محصول آن غلات و ابریشم و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از بخش مینودشت شهرستان گرگان، واقع در 12 هزارگزی جنوب مینودشت کوهستانی و سردسیر دارای 75 تن سکنه شیعۀ فارسی و ترکمنی زبان. محصول آن غلات و ابریشم و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)