ریچار که مطلق مربا باشد عموماً و مربائی را که از دوشاب سازند خصوصاً و آنچه از شیر و دوغ و ماست بپزند به هر نحو که باشد، (برهان)، لیچال: یکی غرم بریان و نان از برش نمکدان لیچار گرد اندرش، فردوسی، ترش دیدم جهانی رامن از ترس از آن دوشاب چون لیچار گشتم، مولوی
ریچار که مطلق مربا باشد عموماً و مربائی را که از دوشاب سازند خصوصاً و آنچه از شیر و دوغ و ماست بپزند به هر نحو که باشد، (برهان)، لیچال: یکی غرم بریان و نان از برش نمکدان لیچار گرد اندرش، فردوسی، ترش دیدم جهانی رامن از ترس از آن دوشاب چون لیچار گشتم، مولوی
لیچار، مربا، ترشی، برای مثال یکی مرغ بریان و نان از برش / نمکدان و ریچار گرد اندرش (فردوسی - ۲/۲۹) ریچار بافتن: کنایه از سخنان مهمل و نامربوط گفتن، ریچال گفتن
لیچار، مربا، ترشی، برای مِثال یکی مرغ بریان و نان از برش / نمکدان و ریچار گرد اندرش (فردوسی - ۲/۲۹) ریچار بافتن: کنایه از سخنان مهمل و نامربوط گفتن، ریچال گفتن
دهی جزء دهستان مرکزی بخش لشت نشا شهرستان رشت واقع در سه هزارگزی شمال خاوری لشت نشا، جلگه، معتدل، مرطوب و مالاریائی، دارای 1950 تن سکنه، آب آن از توشاجوب سفیدرود و استخر، محصول آنجا برنج، ابریشم، کنف و صیفی، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است و بنای بقعۀ سیدمحمود قدمتی دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی جزء دهستان مرکزی بخش لشت نشا شهرستان رشت واقع در سه هزارگزی شمال خاوری لشت نشا، جلگه، معتدل، مرطوب و مالاریائی، دارای 1950 تن سکنه، آب آن از توشاجوب سفیدرود و استخر، محصول آنجا برنج، ابریشم، کنف و صیفی، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است و بنای بقعۀ سیدمحمود قدمتی دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
ریچال، (فرهنگ جهانگیری)، طعامی است که از جغرات پزند به هر رنگ که خواهند، (شرفنامۀ منیری)، مربا، (ناظم الاطباء) (ازبرهان)، مربا، بوارد، (یادداشت مؤلف) : یکی غرم بریان و نان از برش نمکدان و ریچار گرد اندرش، فردوسی، بواسطۀ جریان بر آتش دوشابی شیرین بدست آوردند ... و از سرکۀ ترش ریچارها پرداختند، (راحهالصدور راوندی)، ز ریچارها آنچه باشد عزیز ترنج و به و نار و نارنج نیز، نظامی، مصوص سرایی و ریچار نغز ز بادام و پسته برآورده مغز، نظامی، و سردخانه ها از شیرینی های گوناگون و ... و ریچارهای لطیف، (ترجمه محاسن اصفهان ص 64)، به یمینت چه بود کشکنه و بورانی به یسارت چه بود نان و پنیر و ریچار، بسحاق اطعمه، ، مربایی که از دوشاب پزند، (از برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)، ترشی که افکنند چون هفته بیجار، زالک، خیار ترش، ترشی انبه و چتلانقوس، و معرب آن ریصار است و تازیان جمع آن را رواصیر آرند، (یادداشت مؤلف)، آچار، (از غیاث اللغات) (از انجمن آرا)، هر چیز که از شیر گوسپند پزند برهر نحو که باشد، (از برهان) (ناظم الاطباء)، پنیری باشد نرم مانند کشت که شیرتازه در آن ریزند و سیاهدانه و دیگر ادویۀگرم در آن کنند و نان خورش سازند و در فارس متعارف است، (از آنندراج) (از انجمن آرا) : شود بغداد طبع من خراب از بوی داروها چو پیر کازرونی شیر در ریچار می ریزد، بسحاق اطعمه (از آنندراج)، ، هر سخن درهم و برهمی که کلمات آن به هم مربوط نباشد، (ناظم الاطباء)، در شیرازهرکس سخنان درهم و برهم می گوید که با یکدیگر همجنس نباشد، گویند ریچار می گوید و آن را ریچاله نیز می گویند، (آنندراج) (از انجمن آرا)، هرسخن درهم و برهم، کلام نامربوط، لیچار، ریچال، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به ریچال شود
ریچال، (فرهنگ جهانگیری)، طعامی است که از جغرات پزند به هر رنگ که خواهند، (شرفنامۀ منیری)، مربا، (ناظم الاطباء) (ازبرهان)، مربا، بوارد، (یادداشت مؤلف) : یکی غرم بریان و نان از برش نمکدان و ریچار گرد اندرش، فردوسی، بواسطۀ جریان بر آتش دوشابی شیرین بدست آوردند ... و از سرکۀ ترش ریچارها پرداختند، (راحهالصدور راوندی)، ز ریچارها آنچه باشد عزیز ترنج و به و نار و نارنج نیز، نظامی، مصوص سرایی و ریچار نغز ز بادام و پسته برآورده مغز، نظامی، و سردخانه ها از شیرینی های گوناگون و ... و ریچارهای لطیف، (ترجمه محاسن اصفهان ص 64)، به یمینت چه بود کشکنه و بورانی به یسارت چه بود نان و پنیر و ریچار، بسحاق اطعمه، ، مربایی که از دوشاب پزند، (از برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)، ترشی که افکنند چون هفته بیجار، زالک، خیار ترش، ترشی انبه و چتلانقوس، و معرب آن ریصار است و تازیان جمع آن را رواصیر آرند، (یادداشت مؤلف)، آچار، (از غیاث اللغات) (از انجمن آرا)، هر چیز که از شیر گوسپند پزند برهر نحو که باشد، (از برهان) (ناظم الاطباء)، پنیری باشد نرم مانند کشت که شیرتازه در آن ریزند و سیاهدانه و دیگر ادویۀگرم در آن کنند و نان خورش سازند و در فارس متعارف است، (از آنندراج) (از انجمن آرا) : شود بغداد طبع من خراب از بوی داروها چو پیر کازرونی شیر در ریچار می ریزد، بسحاق اطعمه (از آنندراج)، ، هر سخن درهم و برهمی که کلمات آن به هم مربوط نباشد، (ناظم الاطباء)، در شیرازهرکس سخنان درهم و برهم می گوید که با یکدیگر همجنس نباشد، گویند ریچار می گوید و آن را ریچاله نیز می گویند، (آنندراج) (از انجمن آرا)، هرسخن درهم و برهم، کلام نامربوط، لیچار، ریچال، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به ریچال شود
دهی جزء دهستان لیسار و هره دشت بخش مرکزی شهرستان طوالش واقع در 18هزارگزی شمال هشتپر، بین شوسۀ انزلی به آستارا و دریا، جلگه، معتدل و مرطوب، دارای 894 تن سکنه، آب آن از رود خانه هره دشت و چشمه، محصول عمده آنجا غلات، برنج، لبنیات و مرکبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، دبستان و شعبه شیلات، پاسگاه ژاندارمری و یکصد باب دکان دارد و در تابستان اغلب سکنه آن به سردسیر میروند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی جزء دهستان لیسار و هره دشت بخش مرکزی شهرستان طوالش واقع در 18هزارگزی شمال هشتپر، بین شوسۀ انزلی به آستارا و دریا، جلگه، معتدل و مرطوب، دارای 894 تن سکنه، آب آن از رود خانه هره دشت و چشمه، محصول عمده آنجا غلات، برنج، لبنیات و مرکبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، دبستان و شعبه شیلات، پاسگاه ژاندارمری و یکصد باب دکان دارد و در تابستان اغلب سکنه آن به سردسیر میروند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
مربا (عموما)، مربایی که از دوشاب سازند (خصوصا)، آنچه که از شیر ودوغ و ماست پزند: یکی غرم بریان و نان از برش نمکدان لیچار گرد اندرش. (شا. لغ)، سخن ناروا و ناپسند که باشخاص گویند
مربا (عموما)، مربایی که از دوشاب سازند (خصوصا)، آنچه که از شیر ودوغ و ماست پزند: یکی غرم بریان و نان از برش نمکدان لیچار گرد اندرش. (شا. لغ)، سخن ناروا و ناپسند که باشخاص گویند