جدول جو
جدول جو

معنی لینس - جستجوی لغت در جدول جو

لینس
مسیحیی بود در رومیه که با پولس و تیموتیوس رفاقت میداشت (2 تیموطاوس 4:21) و در تقلید معروف است که بعد از پطرس، او اول اسقف روم است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لینا
تصویر لینا
(دخترانه)
آبشار کوچک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لینت
تصویر لینت
نرم شدن، نرمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیخنس
تصویر لیخنس
لیخنیس، گیاهی خودرو سمی با با گل های بنفش و غوزه ای شبیه غوزۀ خشخاش با دانه های سیاه و تلخ کوچک که در کشتزار جو و گندم می روید، هربنگ، هرّه، لخنیس
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
حدیثها فی خبر ابن دهزیل الصغیر. (الاصابه ج 8 ص 183)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
بی غیرت. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(نْیْ)
شارل ژزف پرنس دو. ژنرال بلژیکی در خدمت اتریش، مولد بروکسل (1735-1814 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
درخت خرما جز عجوه و برنی. (ترجمان القرآن جرجانی). نخله. (بلاذری). یکی خرمابن بسیاربار. (منتهی الارب). خرمابن. نخیل. نخل. غدق. عقار. درخت خرما. ج، لین. (مهذب الاسماء) ، تنه درخت خرما. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
صاحبه مکان قباء اخرج عمر بن شبه فی اخبار المدینه بسند صحیح الی عروه قال کان موضع مسجد قباء لامراه یقال لها لینه کانت تربط حمارا لها فیه فابتنی فیه سعد بن حثیمه مسجدا فقال اهل مسجد الضرار انحن نصلی فی مربط حمار لینه لالعمرالله لکنا تبنی مسجداً فنصلی فیه الی ان یجی ٔ ابوعامر فیؤمنا فیه فانزل الله تعالی: و الذین اتخذوا مسجداً ضراراً. (قرآن 107/9). (الاصابه ج 8 ص 184)
لغت نامه دهخدا
(لَیْ یِ نَ)
تأنیث لین.
- الف لینه. رجوع به لین شود.
- نارٌ لینه، نارٌ رقیقه. آتش نرم. آتش ملایم
لغت نامه دهخدا
(لِ)
آبکی است به راه مکه کندۀ حضرت سلیمان. (منتهی الارب). موضعی است در دیار نجد... مقابل هر. سکونی گوید: منزل چهارم واسط به مکه. و نیز لینه آبی است بنی غاضره را که شیاطین سلیمان کنده اند. (از معجم البلدان). موضعی در طریق واسط به مکه میان سویه و ثعلبیه، واقع در سی میلی سویه و 25میلی ثعلبیه. (نزهه القلوب چ اروپا ص 170). اقامتگاه آل اجود، بطنی از بطون غزیه بوده است. (صبح الاعشی ج 1 ص 324). موضع فی بلاد نجد عن یسارالمصعد بحذاء الهر و بها رکایا عادیه نقرت من حجر رخو و ماؤها عذب زلال و قال السکونی: لینه هو المنزل الرابع لقاصد مکه من واسط و هی کثیره الرکی و القلب ماؤها طیب و بها حوض السلطان و منه الی الخل و هی لبنی غاضره، و یقال انها ثلاثماه عین... و قرأت فی دیوان شعر مضرس فی تفسیر هذا الشعر: قال المضرس:
لمن الدیار غشیتها بالاثمد
بصفاء لینه کالحمام الرکد...
قال: لینه ماء لبنی غاضره یقال ان شیاطین سلیمان احتفروه. و ذلک انه خرج من ارض بیت المقدس یرید الیمن، فتعدی بلینه، و هی ارض حسناء فعطش الناس و عز علیهم الماء فضحک علیهم شیطان کان واقفاً علی رأسه فقال له سلیمان: ما الذی یضحکک فقال اضحک لعطش الناس و هم علی لجهالبحر فامرهم سلیمان فضربوا بعصیهم فانبطواالماء و قال زهیر:
کان ریقتها بعدالکری اغتقبت
من طیب الراح لمایغدان عتقا
شج السقاه علی ناجودها شبعاً
من ماء لینه لا طرفاً و لا رنقاً.
(معجم البلدان ج 7 ص 348)
لغت نامه دهخدا
(لُ رَ)
ژان پل. نقاش و مصور تاریخ فرانسه. مولد ’فورک و’ (هت گارن) (1838-1921 میلادی)
تماس. نقاش صورت ساز انگلیسی. مولد بریستول (1769-1830 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(لَ نَ)
تکیه جای چرمین نرم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
به یونانی نرگس است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
به لغت نبطی تخم کتان است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان ولوپی بخش سوادکوه شهرستان شاهی، واقع در 31هزارگزی باختری پل سفید، سر راه زیرآب به آلاشت، کوهستانی و سردسیر، دارای 350 تن سکنه، آب آن از چشمه و رود خانه چرات، محصول آنجا غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس و شال بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3) (سفرنامۀ رابینو بخش ص 116 انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نوعی از اقلیمیاست و آن رادر جزیره قبرس در معدن مس یابند. نیلج است و نزد بعضی نوعی از اقلیمیای مس است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(لِ یَ)
اتباع است حیفس را یعنی دلاور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
صورتی از اقیانوس و مراد از آن بحر محیط است. دریای سوم از دریاهای هفتگانه زمین. رجوع به نشوء اللغه العربیه ص 83، 84 شود
لغت نامه دهخدا
(لِ رَ)
نام گروهی از جزایر مدیترانه (آلپ ماری تیم). دوجزیره اصلی آن: ’سنت مارگریت’ و ’سن انر’ است
لغت نامه دهخدا
(لِ نُ)
نام جزیره ای (به دریای اژه) از مجمعالجزایر یونان، دارای 2000 تن سکنه. و آن در زمان داریوش کبیر فتح و از یونانیان گرفته شد. (ایران باستان ج 1 ص 626، 627 و 629) : و شخص الی جزیره لمنوس (جالینوس) لیری عمل الطین المختوم. (عیون الانباء ج 1 ص 82) (القفطی ص 125). و رجوع به لمنی شود
لغت نامه دهخدا
(دَلْ لی نَ)
به یونانی نوعی از صدف کوچک باشد و آنرا تا خام است نمک سود کرده می خورند، و چون پخته شد نمی توان خوردن. (برهان) (آنندراج). نوعی از صدف کوچک. (الفاظ الادویه). نوعی از صدف کوچک بود همچنان خام نمک سود می خورند. (از اختیارات بدیعی). نوعی از صدف طویل و دراز. (از ذیل اقرب الموارد). قسمی از ذوات الصدف است که در مصر خام و نمک سود آنرا خورند، و همچون توابل بکار برند. (یادداشت مرحوم دهخدا). طلینا. طلینس. دلنیس. دلیس. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(طِلْ لی نَ)
طلینا. دلینس
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نرم گردیدن. نرم شدن. لین. لیان. نرمی. مقابل خشونت. لدانت. لدونت. سستی. مقابل صلابت، سختی. ملائمی. (غیاث) : لینت عظام، لینت طبیعت، روانی (در شکم). مقابل یبوست. خشکی: میوۀ پخته لینت بخشد.
- لینت مزاج، روانی آن
لغت نامه دهخدا
تصویری از دلینس
تصویر دلینس
یونانی شسنک شسن (صدف) کوچکی است که تاخام است نمک سوده خورند
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به لیخنیس گیاهی است از تیره قرنفلیان که بارتفاع 40 تا 60 سانتیمتر است و دارای گلهای درشت و برنگ ارغوانی است و غالبا در مزارع بطور خودرو میروید. از مشخصات این گیاه دارا بودن کاسبرگهای درازتر از گلبرگها است. در ریشه و دانه این گیاه یک ساپونین سمی یافت میشود که سابقا باسامی آگروستمین و ژیتاژین موسوم بوده است. دانه این گیاه اگر ضمن دانه های قابل تغذیه گیاهان مختلف مصرف گردد عوارضی خطرناک ایجاد میکند که گاهی منجر بمرگ میشود. این گیاه در نواحی شمالی ایرا در مزارع بفراوانی میروید گل سرخ آسمانی سیاهک لیخنس لخنیس حشیشه الشرح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لینت
تصویر لینت
نرم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لینج
تصویر لینج
تازی گشته لینگ جوش کوره نوعی از اقلیمیا است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لینه
تصویر لینه
مونث لین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیوس
تصویر لیوس
بی رگ بدرگ (بی غیرت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قینس
تصویر قینس
لاتینی تازی گشته گاونر، بزکوهی آفریکایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فینس
تصویر فینس
فرانسوی نرمی، نازکی، تنکی، ریز بینی، تند و تیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لینت
تصویر لینت
((لِ نَ))
نرم گردیدن، نرم شدن، مجازاً روانی شکم، کارکرد شکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لینک
تصویر لینک
پیوند، دنبالک
فرهنگ واژه فارسی سره
دست گرفتن، گرفتن، برداشتن
دیکشنری اردو به فارسی