جدول جو
جدول جو

معنی لیند - جستجوی لغت در جدول جو

لیند
دهی از دهستان ولوپی بخش سوادکوه شهرستان شاهی، واقع در 31هزارگزی باختری پل سفید، سر راه زیرآب به آلاشت، کوهستانی و سردسیر، دارای 350 تن سکنه، آب آن از چشمه و رود خانه چرات، محصول آنجا غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس و شال بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3) (سفرنامۀ رابینو بخش ص 116 انگلیسی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لیندا
تصویر لیندا
(دخترانه)
قشنگ، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لینا
تصویر لینا
(دخترانه)
آبشار کوچک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لوند
تصویر لوند
عشوه گر، طناز، زن هرجایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لینت
تصویر لینت
نرم شدن، نرمی
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
نوعی از اقلیمیاست و آن رادر جزیره قبرس در معدن مس یابند. نیلج است و نزد بعضی نوعی از اقلیمیای مس است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(لَیْ یِ نَ)
تأنیث لین.
- الف لینه. رجوع به لین شود.
- نارٌ لینه، نارٌ رقیقه. آتش نرم. آتش ملایم
لغت نامه دهخدا
(لَ نَ)
تکیه جای چرمین نرم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
به لغت نبطی تخم کتان است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
مسیحیی بود در رومیه که با پولس و تیموتیوس رفاقت میداشت (2 تیموطاوس 4:21) و در تقلید معروف است که بعد از پطرس، او اول اسقف روم است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
غراره باشد و آن نوعی از سلاح است که در روز جنگ پوشند، (برهان)، غراره، (المعجم)، لیرت، و رجوع به لیرت شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نرم گردیدن. نرم شدن. لین. لیان. نرمی. مقابل خشونت. لدانت. لدونت. سستی. مقابل صلابت، سختی. ملائمی. (غیاث) : لینت عظام، لینت طبیعت، روانی (در شکم). مقابل یبوست. خشکی: میوۀ پخته لینت بخشد.
- لینت مزاج، روانی آن
لغت نامه دهخدا
(نَ)
حدیثها فی خبر ابن دهزیل الصغیر. (الاصابه ج 8 ص 183)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
شهری به کشور هلند و به زبان فرانسه لید خوانده شود. دارای 27000 تن سکنه و شهری بسیار صنعتی و دارای دانشگاهی مشهور و کتاب خانه معتبر و کلکسیونهای علمی و باستانی بسیار و آن موطن ژرار دو و رامبران و ژان استین و دزی است و بدانجا کتب فارسی بسیار توسط مستشرقین طبع و نشر شده است
لغت نامه دهخدا
(لَ وَ)
غرشمال. روسبی. (اوبهی). فاحشه. زن بدکار. قری. توشمال. شوخ. جماش. شنگ. اطواری. لولی. هرزه. هرجائی. زن فاحشه. (برهان). زن که با مطربان دستیاری کردی:
مطرب بزم تو باد آنکه کند از فلک
زهره نشاطزمین تا شود او را لوند
صدیک از آن کو کند بر زر و بر سیم خویش
گرگ درنده نکرد با رمۀ گوسفند.
سوزنی.
(این کلمه در این شعر معنی بوفن و امثال آن میدهد).
یا ایهااللوند مرا پای خاست لند.
(از فهرست دیوان سوزنی).
اگر شجاع الدین عقل غالب آید نفس لولی باش لوندشکل هر جانشین یاوه روی را اسیر کند. (کتاب المعارف).
ای مغفل رشته ای در پای بند
تا ز خود هم گم نگردی ای لوند!
مولوی.
این چه میگوئی دعا چبود مخند
تو سر و ریش من و خویش ای لوند.
مولوی.
در بازیهای ایرانی همیشه یک تن با جامۀ خنده آورو حرکاتی ناشیانه هست که رقاص یا رقاصۀ ماهر را به طور مضحک تقلید کند، یعنی به اصطلاح ندما بازخماند، شاید لوند چنین شغلی داشته است و از بیت فوق سوزنی چنین مقصودی منظور است و اینکه صاحب صحاح الفرس به بیت مرقوم معنی مردم کاهل و تنبل و هرجائی میدهد مورد استشهاد نمی تواند باشد. و در تداول امروزی لوند دشنامی است مر زنان را که معنی بدکاره دهد و نیز به معنی دختر خوش زبان خوش حرکات و تقریباً ترجمه کوکت فرانسه است و از بیت سوزنی هم برمی آید که لوند در کار مطربان مدد و دستیاری بوده است، مهمان طفیلی خراباتیان. (برهان) :
می از جام کسان در کام کردن
لوندی را حریفی نام کردن.
امیرخسرو.
، به کلمه لوند در بیت ذیل مولوی در حاشیۀ مثنوی معنی زن بدکاره داده اند و جای تأمل است:
بانگ آمد که همه عریان شوند
هرکه هستند از عجوز و از لوند.
مولوی.
، مردم کاهل و هیچکاره، شخصی که زن خود را دوست دارد، عشرت کننده، پسر بدکاره، پیشکار که شاگرد و مزدور و خدمتکار باشد، خبر خوش، در عرف، لوند سرهنگ بی باکی را گویند که او را نه ترس خداوند و نه شرم خلق باشد و مال مردم را در حق خود مباح پندارد. (برهان). چون خزانۀ محمد امین ازنقود مفقود شد آلات و ادوات سیمین و زرین را در سکه آوردند و درم و دینار زده امتعه و اقمشۀ نفیسه را به نیمه بها فروخته به عیاران و لوندان میدادند تا به دفع اهل طغیان اقدام نمایند. (حبیب السیر)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
چیزی اندک و حقیر. یقال: ماترکت له لیاداً، ای شیئاً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دپارتمان د، نام دپارتمانی متشکل از قسمتی از گاسکنی، دارای دو آرندیسمان و 28 کانتون و 334 کمون و 257186 تن سکنه
نام منطقۀ ریگزار و بالخصوص باطلاقی در جنوب شرقی فرانسه میان اقیانوس اطلس و گارن و تپه های آرمانیاک و آدور
لغت نامه دهخدا
لند، آلت تناسل باشد به زبان هندی، (اوبهی)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
آبکی است به راه مکه کندۀ حضرت سلیمان. (منتهی الارب). موضعی است در دیار نجد... مقابل هر. سکونی گوید: منزل چهارم واسط به مکه. و نیز لینه آبی است بنی غاضره را که شیاطین سلیمان کنده اند. (از معجم البلدان). موضعی در طریق واسط به مکه میان سویه و ثعلبیه، واقع در سی میلی سویه و 25میلی ثعلبیه. (نزهه القلوب چ اروپا ص 170). اقامتگاه آل اجود، بطنی از بطون غزیه بوده است. (صبح الاعشی ج 1 ص 324). موضع فی بلاد نجد عن یسارالمصعد بحذاء الهر و بها رکایا عادیه نقرت من حجر رخو و ماؤها عذب زلال و قال السکونی: لینه هو المنزل الرابع لقاصد مکه من واسط و هی کثیره الرکی و القلب ماؤها طیب و بها حوض السلطان و منه الی الخل و هی لبنی غاضره، و یقال انها ثلاثماه عین... و قرأت فی دیوان شعر مضرس فی تفسیر هذا الشعر: قال المضرس:
لمن الدیار غشیتها بالاثمد
بصفاء لینه کالحمام الرکد...
قال: لینه ماء لبنی غاضره یقال ان شیاطین سلیمان احتفروه. و ذلک انه خرج من ارض بیت المقدس یرید الیمن، فتعدی بلینه، و هی ارض حسناء فعطش الناس و عز علیهم الماء فضحک علیهم شیطان کان واقفاً علی رأسه فقال له سلیمان: ما الذی یضحکک فقال اضحک لعطش الناس و هم علی لجهالبحر فامرهم سلیمان فضربوا بعصیهم فانبطواالماء و قال زهیر:
کان ریقتها بعدالکری اغتقبت
من طیب الراح لمایغدان عتقا
شج السقاه علی ناجودها شبعاً
من ماء لینه لا طرفاً و لا رنقاً.
(معجم البلدان ج 7 ص 348)
لغت نامه دهخدا
(نْیْ)
شارل ژزف پرنس دو. ژنرال بلژیکی در خدمت اتریش، مولد بروکسل (1735-1814 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
صاحبه مکان قباء اخرج عمر بن شبه فی اخبار المدینه بسند صحیح الی عروه قال کان موضع مسجد قباء لامراه یقال لها لینه کانت تربط حمارا لها فیه فابتنی فیه سعد بن حثیمه مسجدا فقال اهل مسجد الضرار انحن نصلی فی مربط حمار لینه لالعمرالله لکنا تبنی مسجداً فنصلی فیه الی ان یجی ٔ ابوعامر فیؤمنا فیه فانزل الله تعالی: و الذین اتخذوا مسجداً ضراراً. (قرآن 107/9). (الاصابه ج 8 ص 184)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
درخت خرما جز عجوه و برنی. (ترجمان القرآن جرجانی). نخله. (بلاذری). یکی خرمابن بسیاربار. (منتهی الارب). خرمابن. نخیل. نخل. غدق. عقار. درخت خرما. ج، لین. (مهذب الاسماء) ، تنه درخت خرما. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(لُ مُ)
شارل فرانسوا، آبه. نحوی فرانسوی، مولد شلنس (1727-1794 میلادی)
لغت نامه دهخدا
پیندوس، نام سلسله جبالی میان قسمت جنوبی آرناؤدستان و تسالیا از طرف شمال در نزدیکی کونیچه با سلسلۀ گراموس متحد میشود و بوسیلۀ کوه شار و جبال بوسنه و هرسک یکرشتۀ ممتد تا سلسلۀ آلپ تشکیل میدهد، همچنین در حدود یونانستان شعبه ای بسوی خلیج سلانیک منشعب میسازد و خط حدود را تفریق می نماید، و در این حال بدو شعبه موسوم به جومرکه و آگرافه منشعب میشود و کوه های آکارنانیا، اتولیا، و آتیکه را تشکیل میدهد، مرتفعترین ذروۀ سلسلۀ پیند، کوه اسمولیکه واقع در قریۀ سامارینه میباشد که 2374 گزارتفاع دارد و ارتفاع کوه ژیگو که در خط حدود و روبروی مچوه واقع شده به 1903 گز میرسد و نیز ارتفاع کوه بوچیکا که در خط سرحدی قدیمی واقع گشته به 2156 گزبالغ می گردد، از دامنه های شرقی سلسلۀ پیند آب کوستم و چند نهر بیرون آمده رود خانه قرصو را بوجود می آورند و همچنین از دامنه های غربی سلسلۀ نامبرده نهرهای ویوسه و نارده جریان دارد، تمام قرای واقعه در دامنۀ پیند مسکن طایفۀ افلاک میباشد، عمده مشاغل آنهاگوسفندچرانی است و برخی از اینان در موسم زمستان باگله و رمۀ خود بجنگل های مستور از کاج و صنوبر و زمستانگاههای تسالیا میروند، سلسلۀ پیند با جنگلهای کاج و صنوبر و نظائر اینها مستور میباشد چراگاههای قشنگ و آبهای خنک و مواقع و مناظر دلکش و دلفریب دارد و اکثر نقاط آن صعب العبور است، طریقی هم که از مچوه و تنگۀ ژیگو گذشته از راه یانیه به ترخال و یکیشهر میرود در زمستان مسدود و مستور از برف است و قابل عبور نیست، رجوع به پند شود، (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(کُ لِ)
شهرکی است به ناحیت پارس اندرمیان کوه نهاده سردسیر جایی آبادان و با کشت و برز و نعمت بسیار و مردم بسیار. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 136)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
صورتی و تلفظی محلی از کلمه هستند:
گفت یارب گر تو را خاصان هیند
که مبارک دعوت و فرخ پیند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از لیاد
تصویر لیاد
اندک نا چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیرد
تصویر لیرد
خود آهنی که بهنگام جنگ بر سر گذارند مغفر، نوعی از سلاح غراره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لینت
تصویر لینت
نرم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لینج
تصویر لینج
تازی گشته لینگ جوش کوره نوعی از اقلیمیا است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لینه
تصویر لینه
مونث لین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوند
تصویر لوند
((لَ وَ))
روسپی، فاحشه، عشوه گر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لینت
تصویر لینت
((لِ نَ))
نرم گردیدن، نرم شدن، مجازاً روانی شکم، کارکرد شکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لینک
تصویر لینک
پیوند، دنبالک
فرهنگ واژه فارسی سره
دست گرفتن، گرفتن، برداشتن
دیکشنری اردو به فارسی