جدول جو
جدول جو

معنی لیلون - جستجوی لغت در جدول جو

لیلون
لیلول، کوهی مشرف بر حلب میان حلب و انطاکیه و بر فراز آن دیده بان بیت لاهاست و هم در آن دهها و مزارعی است، عیسی بن سعدان الحلبی ذکر آن کند و گوید:
و یا قری الشام من لیلون لابخلت
علی بلاد کم هطالهالسحب
مامرّ برقک مجتازاً علی بصری
الاوذکرنی الدارین من حلب،
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لیمون
تصویر لیمون
لیمو، میوه ای از جنس مرکبات که دو نوع ترش و شیرین دارد
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
دهی از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 44هزارگزی جنوب مراغه و پنج هزارگزی شوسۀ مراغه به میاندوآب. جلگه، معتدل و مالاریائی. دارای 1894 تن سکنه. آب آن از رود خانه لیلان و چاه. محصول آنجا غلات، نخود، چغندر، توتون، کشمش، بادام و زردآلو. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی گلیم و جاجیم بافی و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بِ وَ)
دهی از دهستان کرگاه، بخش ویسیان شهرستان خرم آباد. سکنۀ آن 200 تن، آب آن از چاه و رود خانه طاف و محصول آن غلات است. ساکنان این ده از طایفۀ بهاروند هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(یُنْ)
سیاستمدار و سفیر فرانسه و وزیر کشور و وزیر خارجه. تدبیر صلح پیرنه او کرد. مولد گرنوبل (1611-1671 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(یُنْ)
شهری بزرگ به فرانسه در ملتقای دو رود خانه رن و سن با حدود 550هزار تن سکنه
لغت نامه دهخدا
تالاب و استخر و آبگیر را گویند، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(لَیْ یِ)
جمع واژۀ لین. (منتهی الارب). رجوع به لیّن شود
لغت نامه دهخدا
لئون، فرزند هیتوم و هیتوم پادشاه ارمنستان صغیر معاصر اباقاخان والملک الظاهر بیبرس بود و لیفون در جملۀ قشون بیبرس به ولایت پدرش اسیر گردید و برادر دیگر وی تورس کشته شد، اما چون در سال 669 هیتوم و بیبرس صلح کردند، لئون آزاد گردید و با پدر روانۀ بغداد شد که از خان مغول به مناسبت مساعدتی که کرده بود سپاسگزاری کندو ضمناً از وی بخواهد که به علت پیری و فرسودگی هیتوم به مقام سلطنت ارمنستان برسد و خان مغول نیز چنین کرد و لیفون جانشین پدر گردید، بعدها عساکر بیبرس بار دیگر به بلاد ارامنه تاختند، اما خبر حملۀ اباقاخان را شنیدند و بیبرس در 673 به شام آمد و به شهر سیس پایتخت لئون رفت و مقداری غنیمت گرفت و به دمشق بازگردید، رجوع به تاریخ مغول اقبال صص 208-213 شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان شهریاری بخش مرکزی شهرستان ساری واقع در 6000گزی شمال باختری ساری، دشت، معتدل، مرطوب و مالاریائی، دارای 200 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا برنج، پنبه و صیفی، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو و بنای امامزادۀ آن باستانی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
معرب لیمو، ثمری معروف، لیمو، و فیه بادزهریه تقاوم بها السموم کلها کثیرهالمنافع، (منتهی الارب)، ضریر انطاکی آرد: الاصلی منه هو المستدیر الصغیر المصفرعند استوائه الرقیق القشر و غیره مرکب، اما علی الاترج و هو الاستیوب المعروف بمصر بالحماض الشعیری او علی النارنج و هو الموسوم بالمراکبی و اجوده الاصلی المستدیر المشتمل علی خطوط ممایلی اصله تنتهی الی نقطه و هو مرکب القوی فقشره حار یابس فی الثالثه و بزره فی الثانیه او الاولی و حماضه بارد فی الثانیه بجملته یطفی ٔ اللهیب و الصداع و العطش و القی ٔ و الغثیان و فساد الغذاء و ما یحدث من الحارین و یقاوم السموم کلها خصوصاً بعد التنقیه و یفتح الشاهیه و یعدل الخلط و یکسر سورهالتخم و فسادالاغذیه اکلاً و قشره اشد مقاومه للسموم و بزره اعظم حتی قیل انه یبلغ رتبه الاترج و القول بانه یقطع النسل شیاع عامی و کل ماخف قشره وکان نقیاً من الاغشیه حل المغص و الریاح حتی الایلاوس و ان جفف بجملته و سحق مع وزنه من السکر، و استعمل ازال البخار و الدوخه و فتح السدد و فی بزره تفریح عظیم و حماضه یجلو الکلف و البهق و النمش و الحکه خصوصاً بالقلی و الشیرج و ان جمع ورقه و زهره و قشره فی معجون عادل الیاقوت فی تفریحه و هو خیر من الخل للمرضی و ماؤه یحل الجواهر اذا جعلت فیه و ان حل فیه الودع و اضیف الیه النوشادر جلاالبهق و حیاو اذا اخذ مملو حاقوی المعده و ازال ما فیها من الوخم و هو یهیج السعال و یضعف العصب و القوی و یضر المبرودین، و یصلحه العسل و او السکر و شربه بزره الی ثلاثه و قشره اربعه و مائه و ثمانیه عشر و من خواصه: ازاله الزکام شماً و ان الصغیر منه اذا دلکت به الانثیان فی الحمام قبل البلوغ منعالشیب، (تذکرۀ ضریر انطاکی ص 293)،
- لیمون بوصفیر، نام نارنج است در تداول عامۀ عرب کنونی، (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(کُنْ)
ازمردم آتن که اجیر پی سوت نس والی لیدیه گشت و بر ضد داریوش دوم کمک کرد. (ایران باستان ج 2 ص 959 و 965)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
دهی از دهستان چهریق بخش سلماس شهرستان خوی، واقع در 19هزارگزی جنوب باختری سلماس و 4500گزی جنوب راه ارابه رو علی بلاغی به سلماس. دامنه و سردسیر. دارای 100 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لُنْ)
در قرن دوم میلادی میزیست. از مردم فنیقیه بود و چون تألیفات خود را به زبان یونانی نوشت به یونانی معروف گشت. کتاب او در تاریخ فنیقیه است و به نام یکی از حکمای قدیم فنیقیه سان خود خونیاتن نام دارد. از کتاب او قسمتهایی باقی مانده است که مربوط به خلقت و اساطیر است و راوسویوس از وی اقتباس کرده، و از همان قسمتها معلوم است که به ارباب انواع یونانی عقیده داشته است. (از ایران باستان پیرنیا ص 87)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
غوک. قورباغه. وزغ. ج، طوالین. (دزی ج 2 ص 81)
لغت نامه دهخدا
(لَ وَ)
نوعی از حریر لطیف که از آن اقمشۀ نفیس کنند. (شعوری ج 1 ص 261)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نوعی خاک رس برای پوشاندن سقف حمام ها و برای زدودن لکه ها مانند صابون. (از دزی ج 1 ص 136)
لغت نامه دهخدا
(اَیْ یَ)
در طب قدیم، هر چیز که تأثیر دوا یا غذایی را تسریع کند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ج قلیل در حالت رفعی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(چَ بُ چَ یِ مَ وَ)
یکی از طوایف ایل قشقائی ایران و مرکب از 300 خانوار است و در وندا، کررانی، زنگنه و لک مسکن دارند. (یادداشت مؤلف) (جغرافیای سیاسی کیهان ص 79)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قلیلون
تصویر قلیلون
جمع قلیل، ازریشه سریانی سوتام هااندک ها
فرهنگ لغت هوشیار
سنسکریت تازی شده لیمو از گیاهان فرانسوی فرش در گیلان و مازندران به گونه ای از ماسه ریز گفته می شود در بندر های پارس چیت می گویند یا لیمون اضالیا برنطی. یکی از گونه های لیموترش است. یا لیمون اضالیا مالح. گونه ای لیموترش که به لیموی ایتالیایی نیز موسوم است. یا لیمون بلدی. لیموترش. یا لیمون حلو. لیمو شیرین، یا لیمون مالح. لیمو ترش
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی نارون (این واژه پارسی است و با نار تازی هیچ پیوندی ندارد) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
پستان گاو
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای کوهسار فندرسک استارآباد
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع ساری
فرهنگ گویش مازندرانی