جدول جو
جدول جو

معنی لیدر - جستجوی لغت در جدول جو

لیدر
پیشوا، سردسته، رئیس حزب
تصویری از لیدر
تصویر لیدر
فرهنگ فارسی عمید
لیدر
(دِ)
قائد. رهبر. سائس. پیشوا. پیشوای فرقه: لیدر حزب، رهبر حزب
لغت نامه دهخدا
لیدر
(لَ دِ)
دهی از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند، واقع در 18هزارگزی جنوب باختری بیرجند. کوهستانی و معتدل و دارای 6 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا پنبه و غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
لیدر
کلمه انگلیسی بمعنی رهبر، قائد، پیشوا
تصویری از لیدر
تصویر لیدر
فرهنگ لغت هوشیار
لیدر
((دِ))
رهبر، سردسته
تصویری از لیدر
تصویر لیدر
فرهنگ فارسی معین
لیدر
پیشوا، رئیس، رهبر، زعیم، قاید، مقتدا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لیدر
از ارتفاعات بخش یانه سر واقع در هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لیدا
تصویر لیدا
(دخترانه)
محبوب همه (اسم یونانی)، برگرفته از نام کشور قدیمی لیدیا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حیدر
تصویر حیدر
(پسرانه)
شیر، لقب علی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیدر
تصویر شیدر
(دخترانه)
آنکه چهره ای زیبا و درشان دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هیدر
تصویر هیدر
جانوری از نوع پلیپ، ساکن آب های شیرین با بدنی استوانه ای شکل و باریک و دارای چندین شاخک در یک طرف خود
فرهنگ فارسی عمید
اشعۀ نورانی و پرقدرت که به وسیلۀ دستگاهی اتمی تولید می شود و در پزشکی، صنعت و امور نظامی از آن استفاده می کنند، اشعۀ مرگ، اشعۀ لیزر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیتر
تصویر لیتر
واحد اندازه گیری حجم مایعات، معادل ۱۰۰۰ سانتی متر مکعب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حیدر
تصویر حیدر
شیر، پستاندار گوشت خوار و درنده، از خانوادۀ گربه سانان و به رنگ زرد که نر آن در اطراف گردن یال دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایدر
تصویر ایدر
اینجا، در اینجا
اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، فعلاً، حالیا، اینک، ایمه، الحال، همیدون، حالا، الآن، بالفعل، عجالتاً، ایدون، نون، فی الحال، کنون، همینک
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
دهی از دهستان سرولایت است که در بخش سرولایت شهرستان نیشابور واقع است و 567 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
نام علی بن ابیطالب (ع). (شرفنامۀ منیری) :
گر او رفتی بجای حیدر گرد
برزم شاه گردان عمرو عنتر
نش آهن درع بایستی نه دلدل
نه سرپایانش بایستی نه مغفر.
دقیقی.
این سنیان که سیرتشان بغض حیدر است
حقا که دشمنان ابوبکر و عمرّند.
ناصرخسرو.
داور مهدی سیاست مهدی امت پناه
رستم حیدرکفایت حیدر احمدلوا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
شیر. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج). اسد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). ج، حیادر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(پُ دُ)
نام یکی از فرزندان پریام پادشاه ترواست. هنگام محاصرۀ تروا پدر او وی را با خزاین موفور نزد داماد خود پلیم نستر روانه کرد و او وی را بکشت
لغت نامه دهخدا
(دَ)
پهلوی ’اتر’ به معنی اینجا. مقایسه شود با سانسکریت ’اترهی’. (از حاشیۀ برهان قاطعچ معین). اینجا. (برهان) (شرفنامۀ منیری) (غیاث اللغات). اینجا. در اینجا. (ناظم الاطباء) :
کان تبنگو کاندر آن دینار بود
آن ستد ز ایدر که ناهشیار بود.
رودکی.
آن سگ ملعون برفت این سند را از خویشتن
تخم را مانند باشنگ ایدرش بر جای ماند.
منجیک (از لغت فرس اسدی ص 262).
ملک عجم بر من خشم گرفت و بترسیدم ایدر آمدم به شهر ملک تا ایمن باشم. (ترجمه تاریخ طبری).
[بهرام گور] به نزدیک او [یزدگرد سوم پدر بهرام] آمدم نتوانستم صبر کردن با او از بر او برفتم و ایدر [بزمین عرب] آمدم. (ترجمه تاریخ طبری).
بموبد چنین گفت کای نامجوی
چو رفتی از ایدر به هرمز بگوی.
فردوسی.
خواجه بپرونده اندر آمد ایدر
اکنون معجب شده است از بر رهوار.
آغاجی.
ایدر است آنکه همی خوانند او را طوبی
ایدر است آنکه همی خوانند او را کوثر.
فرخی.
تهی کردی از پیل هندوستان را
ز بس تاختن بردی آنجا ز ایدر.
فرخی.
من ایدر به پیکار و رزم آمدم
نه از بهر شادی و بزم آمدم.
اسدی.
ستاره شمر گفت از آن سوی رود
مرو لشکر آور هم ایدر فرود.
اسدی.
نیست چیزی هیچ از این گنبد برون
هر چه هست و نیست یکسر ایدر است.
ناصرخسرو.
گر عمر خویش نوح ترا داد و سام نیز
ز ایدر برفت بایدت آخر چو نوح و سام.
ناصرخسرو.
گه گفت اگر توانی ایدر مقام کن
گه گفت اگر توانی با خود مرا ببر.
مسعودسعد.
گفت این مردمان فسوس کردند که مرا از بهر این مایه مردم ایدر آوردند. (مجمل التواریخ و القصص). موسی را گفتند تو برو با خدای خویش که ما ایدر همی باشیم. (مجمل التواریخ و القصص).
ناورده ای برون چومنی را هزارسال
اینک تو ایدری فلکا و من ایدرم.
سیدحسن غزنوی.
مرا پای بست است خاقانی ایدر
چرا عزم رفتن مصمم ندارم.
خاقانی.
در تعجب که این چه نخجیر است
و ایدر آوردنم چه تدبیر است.
نظامی.
گفت ایدر محکمه است و غلغله
من نتانم فهم کردن این گله.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 418).
گذشتند و بگذاشتند این جهان را
تو هم بگذری زود یا دیر از ایدر.
هندوشاه نخجوانی.
لغت نامه دهخدا
تصویری از حیدر
تصویر حیدر
شیر، اسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدر
تصویر بیدر
خرمن خرمنگاه خرمن (جو گندم)، خرمنگاه، جمع بیادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیدری
تصویر لیدری
قیادت رهبری پیشوایی: لیدری حزب... بالله بود. رهبری پیشوایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیبر
تصویر لیبر
فرانسوی آبکش
فرهنگ لغت هوشیار
واحد حجم و اندازه گرفتن مایعات و آن معادل هزار گرم آب خالص، چهار درجه حرارت است و هم معادل است با 3 گرم مکعب و نصف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیرد
تصویر لیرد
خود آهنی که بهنگام جنگ بر سر گذارند مغفر، نوعی از سلاح غراره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایدر
تصویر ایدر
اکنون، اینک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایدر
تصویر ایدر
((دَ))
این جا، اکنون، اینک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیدر
تصویر بیدر
((بَ یا بِ یْ دَ))
خرمن (جو، گندم). خرمنگاه، جمع بیادر
فرهنگ فارسی معین
((لِ زِ))
اسبابی که نوسان طبیعی اتم ها یا مولکول ها را در سطح های انرژی برای تولید تابش الکترومغناطیسی در ناحیه های نورمریی، فرابنفش یا فرا قرمز طیف مورد بهره برداری قرار می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیزر
تصویر لیزر
((لِ زِ))
وسیله ای برای تولید پرتوهای نوری، پرتو باریک و پرقدرت نور تک رنگ که در اجسام مختلف نفوذ می کند و می تواند الماس را هم سوراخ کند و در پزشکی و صنعت کاربرد فراوان دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیتر
تصویر لیتر
واحدی برای اندازه گیری آب برابر با یک کیلوگرم
فرهنگ فارسی معین
((لُ دِ))
ماشینی دارای بیل بزرگ و گود برای برداشتن موادی مثل برف یا خاک و ریختن آن ها در جای دیگر، خاک بردار (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حیدر
تصویر حیدر
((حِ دَ))
شیر، لقب علی بن ابی طالب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایدر
تصویر ایدر
الان
فرهنگ واژه فارسی سره