کولی، کنایه از دزد جذام، بیماری عفونی مزمن که از علائم آن کم خونی، خستگی زیاد، سردرد، اختلال در دستگاه تنفس و دستگاه گوارش، درد مفاصل، تب، زکام و خونریزی از بینی می باشد، گاهی مادۀ متعفنی از بینی خارج می شود، موهای پلک و ابروها می ریزد، لکه هایی در پیشانی و چانه بروز می کند و لب ها و گونه ها متورم می شود، آکله، خوره، کلی، داءالاسد
کولی، کنایه از دزد جُذام، بیماری عفونی مزمن که از علائم آن کم خونی، خستگی زیاد، سردرد، اختلال در دستگاه تنفس و دستگاه گوارش، درد مفاصل، تب، زکام و خونریزی از بینی می باشد، گاهی مادۀ متعفنی از بینی خارج می شود، موهای پلک و ابروها می ریزد، لکه هایی در پیشانی و چانه بروز می کند و لب ها و گونه ها متورم می شود، آکِلِه، خُورِه، کُلی، داءُالاَسَد
دویدن چون گورخر، (صحاح الفرس)، دویدن مانند گورخر، عشرت و نشاط و به عشرت و نشاط رفتن، (برهان) (آنندراج)، سور و نشاط، (شعوری ج 2 ورق 328)، بطر و نشاط، (صحاح الفرس) : خوریم آنچه از ما به گوری خورند بریم آنچه از ما به غارت برند، نظامی (شرفنامه ص 484)، رجوع به ترکیب ’گوری کردن’ شود، - گوری کردن، عشرت و نشاطکردن، به عشرت و نشاط رفتن: گوری کنیم و باده کشیم و بویم شاد بوسه دهیم بر دو لبان پری وشان، رودکی، ، حرص و طمع، (ناظم الاطباء)، نامی است که در رامسر به اوری (درختی است جنگلی) دهند، رجوع به اوری شود، گودالی که در فارس و سواحل و بنادر وقشلاقات بکنند مانند گور و قبر و چاه، و غالباً سر آن تنگ است و زیر آن فراخ است و گندم را در آن زیر زمین انبار کرده، سر آن را ببندند که جز خودشان کسی نداند که در آنجا انبار گندم است، و این کار را گاهی برای حفظ از دشمن و لشکر بیگانه نمایند و گاهی برای حفظ گندم و زیادتی قیمت آن به جهت فروختن، چون قیمت غله گران گردد گندم را بیرون آورند و بفروشند، و آن گندم را نیز گندم گوری گویند، (از انجمن آرا) (از آنندراج)
دویدن چون گورخر، (صحاح الفرس)، دویدن مانند گورخر، عشرت و نشاط و به عشرت و نشاط رفتن، (برهان) (آنندراج)، سور و نشاط، (شعوری ج 2 ورق 328)، بطر و نشاط، (صحاح الفرس) : خوریم آنچه از ما به گوری خورند بریم آنچه از ما به غارت برند، نظامی (شرفنامه ص 484)، رجوع به ترکیب ’گوری کردن’ شود، - گوری کردن، عشرت و نشاطکردن، به عشرت و نشاط رفتن: گوری کنیم و باده کشیم و بُویم شاد بوسه دهیم بر دو لبان پری وشان، رودکی، ، حرص و طمع، (ناظم الاطباء)، نامی است که در رامسر به اوری (درختی است جنگلی) دهند، رجوع به اوری شود، گودالی که در فارس و سواحل و بنادر وقشلاقات بکنند مانند گور و قبر و چاه، و غالباً سر آن تنگ است و زیر آن فراخ است و گندم را در آن زیر زمین انبار کرده، سر آن را ببندند که جز خودشان کسی نداند که در آنجا انبار گندم است، و این کار را گاهی برای حفظ از دشمن و لشکر بیگانه نمایند و گاهی برای حفظ گندم و زیادتی قیمت آن به جهت فروختن، چون قیمت غله گران گردد گندم را بیرون آورند و بفروشند، و آن گندم را نیز گندم گوری گویند، (از انجمن آرا) (از آنندراج)
شهری از بلاد مشرق دریاچۀ ایروان که به دست جلال الدین منکبرنی فتح شد، (تاریخ مغول ص 128) نام کرسی بخش کرس از ولایت باستیا، دارای 1525تن سکنه نام صحرائی به گرجستان، (جهانگشای جوینی ج 2 ص 163)
شهری از بلاد مشرق دریاچۀ ایروان که به دست جلال الدین منکبرنی فتح شد، (تاریخ مغول ص 128) نام کرسی بخش کرس از ولایت باستیا، دارای 1525تن سکنه نام صحرائی به گرجستان، (جهانگشای جوینی ج 2 ص 163)
نام طایفه ای از طوایف فارسی. اینان مردمان وحشی وکوه نشینند. مسکن آنها در کوهستان شرقی ناحیۀ جهانگیریۀ لارستان و معیشت آنها از شکار کوه و بزداری است و بزهای آن طایفه مانند بزهای فرامرزی و کرزاد در سال سه بار کهره (بره) بیاورد. (فارسنامۀ ناصری)
نام طایفه ای از طوایف فارسی. اینان مردمان وحشی وکوه نشینند. مسکن آنها در کوهستان شرقی ناحیۀ جهانگیریۀ لارستان و معیشت آنها از شکار کوه و بزداری است و بزهای آن طایفه مانند بزهای فرامرزی و کرزاد در سال سه بار کهره (بره) بیاورد. (فارسنامۀ ناصری)
لولی. کولی. زط. غربال بند. حرامی. غربتی. غره چی. قرشمال. توشمال. سوزمانی. قره چی. چینگانه. فیج. نام طایفه ای است که بازی گری و سرائیدن به کوچه ها پیشۀ ایشان باشد. (غیاث). سرودگوی و گدای کوچه ها. نام طایفه ای است که ایشان را کاولی میگویند. (برهان). منسوب به طایفۀ لور. در هند ایشان را کاولی گویند و در ایران الف را حذف کنند و کولی گویند و شعرا در اشعار لوری و لولی گفته اند. گویند شاپور هنگام بستن بند شوشترچند هزار تن از این طایفه از کابل احضار کرد و به خوزستان آورد. روز مردان ایشان کار کردندی و شب زنان ایشان به کار آب به رقاصی و هم بستری مردم به سر بردندی. و در زمان کریمخان زند در خارج شهر شیراز از این طایفه بوده اند و به همان احوال رفتار میکرده و معنی لولی، بی شرم و بی حیاست. (انجمن آرا). بی حیا. بی شرم. (از برهان) : از آن لوریان برگزین ده سوار نر و ماده بر زخم بربط سوار. فردوسی. همانگاه شنگل گزین کرد زود ز لوری کجا شاه فرموده بود. فردوسی. کنون لوری از پاک گفتار اوی همی گردد اندر جهان چاره جوی. فردوسی. به هر یک یکی داد گاو و خری ز لوری همی ساخت برزیگری. فردوسی. بشد لوری و گاو و گندم بخورد بیامد سر ساله رخساره زرد. فردوسی. صلصل باغی به باغ اندر همی گرید به درد بلبل راغی به راغ اندر همی نالد به زار این زند بر چنگهای سغدیان پالیزبان وآن زند بر نایهای لوریان آزادوار. منوچهری. پس از هندوان [به امر بهرام گور دوازده هزارمطرب بیاوردند. زن و مرد و لوریان که هنوز برجایند از نژاد ایشانند. (مجمل التواریخ). رومی آب روزگارت برد و تو در کار آب لوریی شب رخت عمرت برد و تو در پنج و چار. جمال الدین عبدالرزاق. لوریی گفت مرا در عرفات که می وبنگ نگیرم پس از این. خاقانی. با ترکتاز طرۀ هندوی تو مرا همواره همچو بنگه لوری است خان و مان. کمال اسماعیل. مهبط نور الهی نشود حجرۀ دیو بنگه لوری کی منزل سلطان گردد. کمال اسماعیل. حکایت کنند که عربی را درمی چند گرد آمده بود و شب از تشویش لوریان در خانه تنها خوابش نمی برد. (گلستان سعدی). و رجوع به لولی شود، ظریف و لطیف و نازک، علتی و مرضی است که گوشت اعضای مردم فرومیریزد و آن را خوره گویند و به عربی جذام خوانند. (برهان). نام مرضی است که به عربی جذام گویند و ساری است و در آذربایجان بروز دارد. علاج آن نتوانسته اند الا بیرون کردن ایشان
لولی. کولی. زط. غربال بند. حَرامی. غربتی. غَرَه چی. قرشمال. توشمال. سوزمانی. قَره چی. چینگانه. فیج. نام طایفه ای است که بازی گری و سرائیدن به کوچه ها پیشۀ ایشان باشد. (غیاث). سرودگوی و گدای کوچه ها. نام طایفه ای است که ایشان را کاولی میگویند. (برهان). منسوب به طایفۀ لور. در هند ایشان را کاولی گویند و در ایران الف را حذف کنند و کولی گویند و شعرا در اشعار لوری و لولی گفته اند. گویند شاپور هنگام بستن بند شوشترچند هزار تن از این طایفه از کابل احضار کرد و به خوزستان آورد. روز مردان ایشان کار کردندی و شب زنان ایشان به کار آب به رقاصی و هم بستری مردم به سر بردندی. و در زمان کریمخان زند در خارج شهر شیراز از این طایفه بوده اند و به همان احوال رفتار میکرده و معنی لولی، بی شرم و بی حیاست. (انجمن آرا). بی حیا. بی شرم. (از برهان) : از آن لوریان برگزین ده سوار نر و ماده بر زخم بربط سوار. فردوسی. همانگاه شنگل گزین کرد زود ز لوری کجا شاه فرموده بود. فردوسی. کنون لوری از پاک گفتار اوی همی گردد اندر جهان چاره جوی. فردوسی. به هر یک یکی داد گاو و خری ز لوری همی ساخت برزیگری. فردوسی. بشد لوری و گاو و گندم بخورد بیامد سر ساله رخساره زرد. فردوسی. صلصل باغی به باغ اندر همی گرید به درد بلبل راغی به راغ اندر همی نالد به زار این زند بر چنگهای سغدیان پالیزبان وآن زند بر نایهای لوریان آزادوار. منوچهری. پس از هندوان [به امر بهرام گور دوازده هزارمطرب بیاوردند. زن و مرد و لوریان که هنوز برجایند از نژاد ایشانند. (مجمل التواریخ). رومی آب روزگارت برد و تو در کار آب لوریی شب رخت عمرت برد و تو در پنج و چار. جمال الدین عبدالرزاق. لوریی گفت مرا در عرفات که می وبنگ نگیرم پس از این. خاقانی. با ترکتاز طرۀ هندوی تو مرا همواره همچو بنگه لوری است خان و مان. کمال اسماعیل. مهبط نور الهی نشود حجرۀ دیو بنگه لوری کی منزل سلطان گردد. کمال اسماعیل. حکایت کنند که عربی را درمی چند گرد آمده بود و شب از تشویش لوریان در خانه تنها خوابش نمی برد. (گلستان سعدی). و رجوع به لولی شود، ظریف و لطیف و نازک، علتی و مرضی است که گوشت اعضای مردم فرومیریزد و آن را خوره گویند و به عربی جذام خوانند. (برهان). نام مرضی است که به عربی جذام گویند و ساری است و در آذربایجان بروز دارد. علاج آن نتوانسته اند الا بیرون کردن ایشان
دهی است از دهستان شهرکی بخش شیب آب شهرستان زابل واقع در 23000 گزی شمال خاوری سکوهه و 1200 گزی شوسۀ زاهدان به زابل، جلگه و گرمسیر معتدل است، سکنۀ آن 3308 تن، آب آن از رود خانه هیرمند است، محصول آن غلات و لبنیات و صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه و گلیم و کرباس بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) دهی است از دهستان خسروشیر بخش جغتای شهرستان سبزوار واقع در 15 هزارگزی شمال خاوری جغتای، سر راه اتومبیل رو نقاب که 347 تن سکنه دارد، آب آن از قنات و محصول آن غلات، پنبه، زیره و شغل اهالی زراعت است، راه اتومبیل رو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) دهی است از دهستان مرغا از بخش ایذۀ شهرستان اهواز واقع در 36 هزارگزی باختر ایذه، کوهستانی و معتدل و سکنۀ آن 219 تن، آب آن از چشمه است، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) کوری، غوری، قصبه ای است در گرجستان که حکومت گاه قدیم سلاطین کارتیل بوده است و شاه عباس آن را فتح کرد، (از عالم آرا ص 877)، رجوع به غوری شود
دهی است از دهستان شهرکی بخش شیب آب شهرستان زابل واقع در 23000 گزی شمال خاوری سکوهه و 1200 گزی شوسۀ زاهدان به زابل، جلگه و گرمسیر معتدل است، سکنۀ آن 3308 تن، آب آن از رود خانه هیرمند است، محصول آن غلات و لبنیات و صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه و گلیم و کرباس بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) دهی است از دهستان خسروشیر بخش جغتای شهرستان سبزوار واقع در 15 هزارگزی شمال خاوری جغتای، سر راه اتومبیل رو نقاب که 347 تن سکنه دارد، آب آن از قنات و محصول آن غلات، پنبه، زیره و شغل اهالی زراعت است، راه اتومبیل رو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) دهی است از دهستان مرغا از بخش ایذۀ شهرستان اهواز واقع در 36 هزارگزی باختر ایذه، کوهستانی و معتدل و سکنۀ آن 219 تن، آب آن از چشمه است، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) کوری، غوری، قصبه ای است در گرجستان که حکومت گاه قدیم سلاطین کارتیل بوده است و شاه عباس آن را فتح کرد، (از عالم آرا ص 877)، رجوع به غوری شود
منسوب به گور (قبر) قبری، گودالی که در بعضی نقاط مانند قبر یا چاه کنند و سر آن غالبا تنگ است و زیر آن فراخ و گندم را در آن زیر زمین انبار کنند و دهانه آنرا ببندند بطوری که جز مالک آن کسی نداند که در آنجا انبار گندم است و این عمل را گاه برای حفظ غلات از دشمن یا سپاهیان بیگانه کنند و گاه برای حفظ آنها و زیاد شدن قیمت تا بهنگام بیرون آورند و بفروشند. یا گندم گوری. گندمی که بطریق مذکور انبار کنند و بهنگام گرانی بیرون آورند و بفروشند. منسوب به گبر گبری، گبری، نوعی انگور
منسوب به گور (قبر) قبری، گودالی که در بعضی نقاط مانند قبر یا چاه کنند و سر آن غالبا تنگ است و زیر آن فراخ و گندم را در آن زیر زمین انبار کنند و دهانه آنرا ببندند بطوری که جز مالک آن کسی نداند که در آنجا انبار گندم است و این عمل را گاه برای حفظ غلات از دشمن یا سپاهیان بیگانه کنند و گاه برای حفظ آنها و زیاد شدن قیمت تا بهنگام بیرون آورند و بفروشند. یا گندم گوری. گندمی که بطریق مذکور انبار کنند و بهنگام گرانی بیرون آورند و بفروشند. منسوب به گبر گبری، گبری، نوعی انگور