جدول جو
جدول جو

معنی لچری - جستجوی لغت در جدول جو

لچری
(لَ چَ)
شح ّ. لئامت. خست، شوخگنی
لغت نامه دهخدا
لچری
بخل خست، پستی فرومایگی، چرکینی شوخگنی، هرزگی
تصویری از لچری
تصویر لچری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لچکی
تصویر لچکی
حجاب دار، سه گوش، مثلث شکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کچری
تصویر کچری
خوراکی که از برنج، ماش، روغن و کشک تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوری
تصویر لوری
کولی، کنایه از دزد
جذام، بیماری عفونی مزمن که از علائم آن کم خونی، خستگی زیاد، سردرد، اختلال در دستگاه تنفس و دستگاه گوارش، درد مفاصل، تب، زکام و خونریزی از بینی می باشد، گاهی مادۀ متعفنی از بینی خارج می شود، موهای پلک و ابروها می ریزد، لکه هایی در پیشانی و چانه بروز می کند و لب ها و گونه ها متورم می شود، آکله، خوره، کلی، داءالاسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لچر
تصویر لچر
آدم فرومایه و پست، کثیف، چرک آلود
فرهنگ فارسی عمید
(لَرْ ری ی)
منسوب به لرّه، نامی از نامهای اجدادی. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(لارْ رِ)
دمی نیک بارن. نام جراح نظامی فرانسوی. مولد بودان (پیرنۀ علیا) (1766-1842 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی از دهستان چم خلف عیسی، بخش هندیجان شهرستان خرمشهر که در 19هزارگزی شمال هندیجان کنار باختری رود خانه زهره واقع است و راه اتومبیل رو هندیجان به خلف آباد از آن میگذرد. دشت و گرمسیر است و 270 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه زهره. محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و حشم داری، راهش مالرو و در تابستان اتومبیل رو است. این آبادی از دو محل بنام چری 1 و 2 تشکیل شده و ساکنینش از طایفۀقنواتی میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
از کوههای دوهزار مازندران. (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 153)
لغت نامه دهخدا
شهری از بلاد مشرق دریاچۀ ایروان که به دست جلال الدین منکبرنی فتح شد، (تاریخ مغول ص 128)
نام کرسی بخش کرس از ولایت باستیا، دارای 1525تن سکنه
نام صحرائی به گرجستان، (جهانگشای جوینی ج 2 ص 163)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به لور
لغت نامه دهخدا
لولی. کولی. زط. غربال بند. حرامی. غربتی. غره چی. قرشمال. توشمال. سوزمانی. قره چی. چینگانه. فیج. نام طایفه ای است که بازی گری و سرائیدن به کوچه ها پیشۀ ایشان باشد. (غیاث). سرودگوی و گدای کوچه ها. نام طایفه ای است که ایشان را کاولی میگویند. (برهان). منسوب به طایفۀ لور. در هند ایشان را کاولی گویند و در ایران الف را حذف کنند و کولی گویند و شعرا در اشعار لوری و لولی گفته اند. گویند شاپور هنگام بستن بند شوشترچند هزار تن از این طایفه از کابل احضار کرد و به خوزستان آورد. روز مردان ایشان کار کردندی و شب زنان ایشان به کار آب به رقاصی و هم بستری مردم به سر بردندی. و در زمان کریمخان زند در خارج شهر شیراز از این طایفه بوده اند و به همان احوال رفتار میکرده و معنی لولی، بی شرم و بی حیاست. (انجمن آرا). بی حیا. بی شرم. (از برهان) :
از آن لوریان برگزین ده سوار
نر و ماده بر زخم بربط سوار.
فردوسی.
همانگاه شنگل گزین کرد زود
ز لوری کجا شاه فرموده بود.
فردوسی.
کنون لوری از پاک گفتار اوی
همی گردد اندر جهان چاره جوی.
فردوسی.
به هر یک یکی داد گاو و خری
ز لوری همی ساخت برزیگری.
فردوسی.
بشد لوری و گاو و گندم بخورد
بیامد سر ساله رخساره زرد.
فردوسی.
صلصل باغی به باغ اندر همی گرید به درد
بلبل راغی به راغ اندر همی نالد به زار
این زند بر چنگهای سغدیان پالیزبان
وآن زند بر نایهای لوریان آزادوار.
منوچهری.
پس از هندوان [به امر بهرام گور دوازده هزارمطرب بیاوردند. زن و مرد و لوریان که هنوز برجایند از نژاد ایشانند. (مجمل التواریخ).
رومی آب روزگارت برد و تو در کار آب
لوریی شب رخت عمرت برد و تو در پنج و چار.
جمال الدین عبدالرزاق.
لوریی گفت مرا در عرفات
که می وبنگ نگیرم پس از این.
خاقانی.
با ترکتاز طرۀ هندوی تو مرا
همواره همچو بنگه لوری است خان و مان.
کمال اسماعیل.
مهبط نور الهی نشود حجرۀ دیو
بنگه لوری کی منزل سلطان گردد.
کمال اسماعیل.
حکایت کنند که عربی را درمی چند گرد آمده بود و شب از تشویش لوریان در خانه تنها خوابش نمی برد. (گلستان سعدی). و رجوع به لولی شود، ظریف و لطیف و نازک، علتی و مرضی است که گوشت اعضای مردم فرومیریزد و آن را خوره گویند و به عربی جذام خوانند. (برهان). نام مرضی است که به عربی جذام گویند و ساری است و در آذربایجان بروز دارد. علاج آن نتوانسته اند الا بیرون کردن ایشان
لغت نامه دهخدا
(لَ چَ)
منسوب به لچک. سه گوش. مثلث شکل. جامه یا نقشی به صورت مثلث متساوی الاضلاع
لغت نامه دهخدا
(لِ مِ)
نیکلا. طبیب و شیمیست فرانسوی، مولد روئن (1645-1715 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
ده کوچکی است از دهستان کشور بخش پاپی شهرستان خرم آباد، واقع در 44000گزی جنوب باختر سپیددشت و 5000گزی جنوب باختری ایستگاه کشور. دارای 32 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(ری ی)
منسوب به لار. لارزی. (سمعانی ورق 595)
لغت نامه دهخدا
از جملۀ خطوط هند معمول در لاردیش، (تحقیق ماللهند بیرونی ص 82 س 15)
لغت نامه دهخدا
مصلح الدین محمد بن صلاح اللاری الانصاری، برخی نوشته اند، عبدالغفور اللاری الانصاری و بعض دیگر المولی محمد بن صلاح بن جلال بن کمال بن محمداللغوی السعدی العبادی الشافعی المشهور بملا مصطلح الدین اللاری، وی از مردم لار (فارس) و مشاهیر علما و از شاگردان جلال الدین دوانی است، از میرکمال الدین حسینی و میرغیاث و دیگر مشاهیر عصر کسب علوم نقلی و عقلی کرد و سپس به هندوستان رفت و از همایون شاه نواخت یافت، پس از مرگ این سلطان ترک آن دیار گفت و به زیارت مکه شد، سپس به بلاد روم و به استانبول رفت و آنجا با ابوالسعود افندی و دیگر علما در علوم نقلی و عقلی مباحثاتی داشت، و پس از مدتی اقامت به دیاربکر شتافت و بدانجا به سال 979 هجری قمری درگذشت، او را تصنیفی است در علم هیأت بنام ’التذکره’ و در منطق کتاب ’التهذیب’، و نیز بر شرح طوالع اصفهانی و هم بر شرح الهدایهالحکمیه قاضی میرحسن و بر شرح مولی جلال بر تهذیب و بر برخی مواضع شرح مواقف جرجانی و شمائل النبی به عربی و فارسی و بر تفسیر بیضاوی حاشیه دارد، نیز او را تاریخی است به فارسی از آغاز خلقت تا زمان خود و هم قصائد بسیار و اشعار مختلف و این دو بیت از آن جمله است:
الا انما الدنیا کاحلام نائم
فمن ذاک ایقاظ الانام نیام
و طوفان نوح قد نجا منه فرقه
ولکن طوفان المنیه عام،
نیز رجوع به مصلح الدین محمد شود، (قاموس الاعلام ترکی و معجم المطبوعات ج 2)
صلاح الدین محمد، متوفی در حدود سال 930 هجری قمری او راست تفسیر سورۀ قدر که برای اسکندر پاشا نوشته است
او راست: کتاب تاریخ مسمی به مرآهالادوار
لغت نامه دهخدا
در ایران به نوعی اتومبیل بارکش اطلاق می شد
لغت نامه دهخدا
مرغ لاری نوعی از مرغان خانگی، قسمی خروه و ماکیان درشت بومی ایران که گردنش فاقد پر است،
، نوعی از سک-ۀ نقرۀ فارس، (آنندراج، در جای دیگر دیده نشد)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
طعامی است مرکب از برنج و ماش و روغن و بیشتر در هندوستان پزند. (برهان). خورشی که هندیان از برنج و ماش و روغن کنند و این لغت نیز هندی است و اصلش کچری به کاف مخلوط با هاست. (از آنندراج).
- کچری ماش، خوراکی است و طرز تهیۀ آن از اینقرار است که ماش را پاک و دست آس می کنند و غربال می زنند پس از آنکه خاکش رفت از صبح تا عصر در آب گرم می خیسانند. سپس با آب کف مال می کنند و پوستش را می گیرند و پس از داغ شدن روغن بقدر لازم می ریزند و پس از سفت شدن در ظرف می کشند و با روغن داغ و شکر یا شیره می خورند. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به کجری شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لچر
تصویر لچر
آدم پست و فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
اردوی هندی بجماش خوراکی از برنج و ماش طعامی است که از برنج و ماش و روغن تهیه کنند (بیشتر در هند وستان متداول است)، یا کچری ماش. طرز تهیه: ماش را پاک و دست آس کرده و غربال زده پس از آنکه خاکها یش در رفت آنرا از صبح تا عصر در آب گرم می خیسانند. سپس متصل با آب کف مال کرده پوستش را میگیرند. آنگاه پس از داغ شدن روغن بقدر زم ریزند و چون بسیار سفت شود در ظرف کشیده روغن داغ کنند و با شکر یا شیره خورند
فرهنگ لغت هوشیار
گلوته ای منسوب به لچک سه گوش مثلث شکل، پارچه یا نقشی بصورت مثلث متساوی الاضلاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوری
تصویر لوری
غربتی، حرامی، بیحیا و بیشرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوری
تصویر لوری
کولی، غربتی، نوازنده، خواننده، خوره، جذام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لچکی
تصویر لچکی
سه گوش، مثلث شکل، پارچه یا نقشی به صورت متساوی الاضلاع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لچر
تصویر لچر
متلک، لیچار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لچر
تصویر لچر
((لَ چَ یا چَّ))
فرومایه، پست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لری
تصویر لری
((لُ))
منسوب به طایفه لر، سادگی، ساده دلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لچکی
تصویر لچکی
مثلثی
فرهنگ واژه فارسی سره
بی حیا، بی شرم، غربال بند، غربتی، غره چی، قرشمال، کولی، لولی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سه گوش، روسری سه گوش
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی گیاه با گل های زرد که برای درمان به گاو می خورانند
فرهنگ گویش مازندرانی