جدول جو
جدول جو

معنی لویثه - جستجوی لغت در جدول جو

لویثه
(لَ ثَ)
گروه، گروه مردم از قبائل پراکنده و از هر جنس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(لُ وی شَ / شِ)
غلۀ کوفته شده را گویند که هنوز از کاه جدا نکرده باشند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(لَ وی یَ)
آنچه پنهان کنی و نگاهداری، طعام نهاده بخش کسی. ج، لوایا: الواء، لویه خوردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
هر ته از جامه. لای. تاه. توه. تو. و بیشتر در لباس استعمال کنند. و هر ته از جامه را خوانند که آن را تاه نیز گویند:
جامۀ جنگ تو یک لویه همی گشت که خصم
نطفه را در رحم از حملۀ ایتام گرفت.
انوری
لغت نامه دهخدا
(لَثَ)
شتر استوار درشت اندام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَیْ یِ ثَ)
لحیهٌ لیّثهٌ، ریش سیه سپید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ ثَ)
گروه مردم ازقبائل پراکنده و از هر جنس آمیخته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ طَ)
نوعی از خوردنی درهم آمیخته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ وی زَ)
نام دختری که با هابیل از یک شکم بود چنانکه اقلیما با قابیل. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(لَ وی شَ / شِ)
لبیشه. لبیش. لبیشن. لویشن. لویش. لباشه. لواشه. لباچه. رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود شود. زیار. (مهذب الاسماء). چوبی رسنی در آن بسته که بر لب ستوران بندند تا نگزند به دندان:
یکیت روی ببینم چنانکه خری را
به گاه ناخنه برداشتن لویشه کنی.
؟ (از لغت نامۀ اسدی).
لبت از هجو در لویشه کشم
که بدینسان بود تبسم خر.
سوزنی.
تبیره زن از خارش چرم خام
لویشه درافکند شب را به کام.
نظامی.
پیش آرد هی هی و هیهات را
وز لویشه پیچد او لبهات را.
مولوی.
مرا کمند میفکن که خود گرفتارم
لویشه بر سر اسبان بدلگام کنند.
سعدی.
پوز خود را لویشه کردستم
تا طمع بگسلد ز قرص و لواش.
نزاری.
حنک، لویشه در دهن اسب. (دهار). تذییر، لویشه بر سر ستور کردن. (تاج المصادر). احتناک، لویشه بر سر ستور نهادن. (ترجمان القرآن)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
دهی جزء دهستان مرکزی بخش رودبار شهرستان رشت، واقع در شش هزارگزی شمال رودبار و دوهزارگزی باختر شوسۀ رشت. کوهستانی و سردسیر. دارای 629 تن سکنه. آب آن از شاه جوب وچشمه. محصول آنجا زیتون، غلات و میوه جات، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان شال بافی و راه آن مالرو است و قلعۀ خرابه ای در وسط رود خانه سفیدرود واقع که متعلق به لویه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لواثه
تصویر لواثه
گروه، آرده که زیر خاز فشانند تا نچسبد
فرهنگ لغت هوشیار
هر ته از پارچه ولباس لای تاه تو. یا یک لویه. یک تا یک لا: جامه جنگ تو یک لویه همی گفت که خصم نطفه را در رحم از جمله ایتام گرفت. (انوری لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوثه
تصویر لوثه
سستی، درنگی، گولی، فرو هشتگی، لمتری پر گوشتی، زبانگیری
فرهنگ لغت هوشیار
ریسمانی که بشکل حلقه برسرچوبی نصب کنند و اسب و خر چموش را در آن حلقه نهند و بتابند تا حرکات ناپسند نکنند: پیش آرد هی هی و هیهات را و ز لویشه پیچد او لبهات را (مثنوی لغ) غله کوفته شده که هنوز از کاه جدا نکرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لویه
تصویر لویه
((یَ یا یِ))
هر تا از پارچه و لباس، لای، تاه، تو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لویشه
تصویر لویشه
((لَ شَ یا ش))
ریسمانی که به شکل حلقه بر سر چوبی نصب کنند و اسب و خر چموش را در آن حلقه نهند و بتابند تا حرکات ناپسند نکنند، لویش، لویشن، لبیشه، لبیشن، لباشه، لواشه، لباچه
فرهنگ فارسی معین