جدول جو
جدول جو

معنی لوچانیدنی - جستجوی لغت در جدول جو

لوچانیدنی
(دَ)
درخور لوچاندن. سزاوار لوچانیدن. که لوچانیدن را سزد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ / دِ)
حالت و چگونگی لوچانیده
لغت نامه دهخدا
(خَشْ یا خُشْ کَ دَ)
دوشانیدن. (آنندراج). رجوع به لوغ شود
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ شُ دَ)
بیخرد و بیهوش گردانیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نعت مفعولی از لوچانیدن
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ / خِ رَ کَ دَ)
کوچ کردن کنانیدن و کوچ کردن. (ناظم الاطباء). کوچ دادن. (فرهنگ فارسی معین). به کوچ واداشتن. انتقال دادن مردمی را از جایی به جایی. به کوچ واداشتن ایلی و طایفه ای را از جایی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : علما و فضلا و مهندسان و هنرمندان را کوچانیده قرین اعزاز و احترام به ماوراءالنهر رسانید. (حبیب السیر جزو سوم از ج 3 ص 124). رجوع به کوچ دادن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قابل کوچاندن. رجوع به کوچاندن و کوچانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
لوچانیدن
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور لیزاندن
لغت نامه دهخدا
(نَنْ دَ / دِ)
حالت و چگونگی لوچاننده
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آنچه لایق سوختن باشد
لغت نامه دهخدا
(دَ)
که توان پویانید. که بپوییدن توان داشت. که توانش بپویه برد
لغت نامه دهخدا
(خوَسْ / خُسْ تَ)
لوچاندن (چشم). کج و کوله کردن چشم. چپ و چوله کردن چشم. به صوری بدغیر صورت خود مصور کردن. رجوع به والوچانیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لوغانیدن
تصویر لوغانیدن
دوشانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوچانیده
تصویر لوچانیده
چشم را کج و کوله کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوچانیدن
تصویر لوچانیدن
کج وکوله کردن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوچانیدن
تصویر کوچانیدن
کوچ دادن: کوچانیدن ارامنه از ارمنستان بدستور شاه عباس بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار