جدول جو
جدول جو

معنی لوچانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

لوچانیدن
(خوَسْ / خُسْ تَ)
لوچاندن (چشم). کج و کوله کردن چشم. چپ و چوله کردن چشم. به صوری بدغیر صورت خود مصور کردن. رجوع به والوچانیدن شود
لغت نامه دهخدا
لوچانیدن
کج وکوله کردن چشم
تصویری از لوچانیدن
تصویر لوچانیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پویانیدن
تصویر پویانیدن
به پویه بردن ستور، دوانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوشانیدن
تصویر دوشانیدن
دوشیدن، بیرون آوردن شیر از پستان گاو یا گوسفند و مانند آن ها با دست، شیر از پستان بیرون کشیدن، دوختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوسانیدن
تصویر دوسانیدن
چسبانیدن، چیزی را با چسب به چیز دیگر چسباندن، برای مثال بر آن صورت چو صنعت کرد لختی / بدوسانید بر ساق درختی (نظامی۲ - ۱۳۴)، خود را به کسی وابستن یا چسباندن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
نعت مفعولی از لوچانیدن
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
لوچانیدن
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ شُ دَ)
بیخرد و بیهوش گردانیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَشْ یا خُشْ کَ دَ)
دوشانیدن. (آنندراج). رجوع به لوغ شود
لغت نامه دهخدا
(فَ کَ دَ)
تقلید کردن و گفتگو کردن و حرف زدن شخصی را به طریق آن شخص واگفتن. (برهان قاطع) (آنندراج). تقلید کردن و گفتگو کردن و حرف زدن به نحوی که دیگری می کند و حرف می زند. (ناظم الاطباء). والوچیدن کسی را. تقلید او را درآوردن. ادای او را درآوردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). تقلید کردن به قصد بد کردن اصل. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، شکلک ساختن، دهن کجی کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ / خِ رَ کَ دَ)
کوچ کردن کنانیدن و کوچ کردن. (ناظم الاطباء). کوچ دادن. (فرهنگ فارسی معین). به کوچ واداشتن. انتقال دادن مردمی را از جایی به جایی. به کوچ واداشتن ایلی و طایفه ای را از جایی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : علما و فضلا و مهندسان و هنرمندان را کوچانیده قرین اعزاز و احترام به ماوراءالنهر رسانید. (حبیب السیر جزو سوم از ج 3 ص 124). رجوع به کوچ دادن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور لوچاندن. سزاوار لوچانیدن. که لوچانیدن را سزد
لغت نامه دهخدا
تصویری از لنبانیدن
تصویر لنبانیدن
بالقمه های بزرگ نیم خاییده فرو برده
فرهنگ لغت هوشیار
متلاطم کردن (دریا)، بر انگیختن مردم را ایجاد فتنه و آشوب کردن، دیوانه کردن، بامیختن واداشتن، آلوده ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیسانیدن
تصویر لیسانیدن
وادار به لیسیدن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنگانیدن
تصویر لنگانیدن
بلنگیدن واداشتن بحرکتی لنگان واداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغزانیدن
تصویر لغزانیدن
بلغزیدن وداشتن سر دادن لیز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
غذایی نرم (مانند پلویا نان) را باعجله و حرص و نیم جویده فرو دادن: خلاصه هزار کار سیاه و سفید میکند که بگانم فقط یکیش از دست جلال ساخته باشد: لمباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرزانیدن
تصویر لرزانیدن
لرزاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخشانیدن
تصویر لخشانیدن
لغزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیزانیدن
تصویر لیزانیدن
حرکت دادن چیزی در سطحی لغزان سر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
بپوسیدن داشتن پوسیده کردن تغییر دادن صورت چیزی اعم از تر و خشک یا گذرانیدن زمان بر او یا بحیله ای. یا هفت کفن پوسانیده. دیریست که مرده، مدتی بر او گذشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوزانیدن
تصویر سوزانیدن
آتش زدن سوختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچانیدن
تصویر پیچانیدن
پیچاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوشانیدن
تصویر پوشانیدن
پوشاندن، ملبس کردن، جامه در بر کسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پویانیدن
تصویر پویانیدن
براه بردن (ستور و غیره) : ایجاف پویانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشانیدن
تصویر خوشانیدن
خشک کردن خشکانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورانیدن
تصویر خورانیدن
بخوردن واداشتن غذا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوشانیدن
تصویر اوشانیدن
ریختن و پاشیدن پراکنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جوشاند خواهد جوشاند بجوشان جوشاننده جوشانده) بجوش آوردن مایعات بوسیله حرارت، ریاضت دادن امتحان کردن آزمایش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوسانیدن
تصویر دوسانیدن
چیزی را بچیزی چسبانیدن، خود را بکسی وابستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوچانیده
تصویر لوچانیده
چشم را کج و کوله کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوغانیدن
تصویر لوغانیدن
دوشانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوچانیدن
تصویر کوچانیدن
کوچ دادن: کوچانیدن ارامنه از ارمنستان بدستور شاه عباس بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوغانیده
تصویر لوغانیده
دوشانیده دوشیده
فرهنگ لغت هوشیار