جدول جو
جدول جو

معنی لوهاور - جستجوی لغت در جدول جو

لوهاور
(لَ / لُو وَ)
لاهور. (برهان). نام شهری به هندوستان. صاحب انجمن آرا گوید: آن شهر در کنار رود موسوم به راوی واقع شده (و) ملوک بابری در آنجا عمارت غریبه ساخته اند، از جمله ارگ مخصوص سلطانی که گرداگردش شش هزارگام و مشتمل است بر دیوانخانه ها که چهل ستون یکپارچه از سنگ سماق دارد هفت گزی و تخت آن نیز یکپارچه در سنگ سماق دو گز در یک گره و نیم و حمامی مرمر و ستون های آن سه گز یکپارچه و حوضی از سنگ یشم هفت پارچه ساخته شده و اندرون آن خانه صد حجره و برخی مثمن و ایوان و اصل صحن خانه مربع و مجموع صحن خانه احجار ملون مانند قالین و مسند و کناره نقاری کرده اند چنان جفت گیری شده که در نظر ناظر صحن خانه مفروش می آید و همه بیوتات آن از سنگ مرمر و سنگهای الوان از عقیق و مرجان و فیروزه و غیره مرصع کرده اند که هرکه بیند منقوش پندارد و مسجدجامع سی پله بلندی آن، مشتمل به دو مناره و سه گنبد و صحن وسیع از سنگهای مرمر و سماق که پنج هزار کس تواند در آن مسجد نماز گذارد. و رجوع به لهاوور، لاهور، لاوهور، لوهر، لوهاوور و لوهور شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهاور
تصویر بهاور
قیمتی، گران مایه، گران بها، قیمت دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لولاگر
تصویر لولاگر
لولاساز
فرهنگ فارسی عمید
(لَ / لُو گَ)
لولائی. لولافروش. آن که لولا فروشد. لولاساز. آنکه لولا سازد
لغت نامه دهخدا
نام شهری به هندوستان، کرسی پنجاب، دارای ششصد و هفتاد و دو هزارتن سکنه، اقامتگاه قدیم سلاطین مغول، آن را دارالسطنه گفته اند و نبات لاهوری از آنجاست، للاوهور، لاهنور
لغت نامه دهخدا
(گَ هَِ)
نام یکی از دهستانهای بخش گیلان و همچنین نام مرتعی است واقع در 10000 گزی خاور گیلان و کنار شوسۀ شاه آباد به ایلام که بین سراب قنبر و بارکله واقع شده است. هوای آن ییلاقی و سردسیر است. تابستان در حدود 450 الی 500 خانوار از گله داران ایل کلهر در این مرتع در سیاه چادر و آلاچیق ساکن میشوند و به زراعت دیم می پردازند و بعد از شهریورماه و برداشت محصول و افشاندن تخم به گرمسیر حدود مرز ایران و عراق مراجعت می کنند و در نواحی مختلف به شغل گله چرانی مشغول میشوند. طول مرتع در حدود 15000 و عرض آن 6000 گز و ارتفاع متوسط آن از سطح دریا 1580 گز است، پس هوای تابستان آن معتدل است. اسامی چشمه سارهای مهم آن به شرح زیر است: چقارشیه، چرمی، کمره، غلامعلی، حاجلیکه، جعفر بهرام بیک، صیادیان، کرکول وزه. آبش از رود خانه محلی است. دهستان از یک ده و صدها مزرعه تشکیل شده. تابستان در حدود1200 خانوار از ایل کلهر برای تعلیف احشام و زراعت دیم به نقاط زیر می آیند و زمستان مراجعت مینمایند:
مزارع گواور500 خانوار
3000 نفر
ده بازکله 120’
720’
مزرعۀ چال آب 100’
600’
’ ژامرک 30’
180’
’ سرآب قنبر100’
600’
’ سیه ایار250’
1500’
’ کوله سیه وترازک 200’
1200’
’ جمع1300’
7800’
(از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان شیروان بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام، واقع در 29هزارگزی جنوب چرداول، کنار راه اتومبیل رو شیروان به زنگوان، کوهستانی و گرمسیر، دارای 300 تن سکنه، آب آن از رود خانه کلان، محصول آنجا غلات، ذرت، پنبه، لبنیات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لِ واسْ سُ)
امیل. عالم اقتصادی و جغرافیادان فرانسوی، مولد پاریس (1828-1911 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
چشمۀ لوادر، از ناحیۀ ده دشت بلوک کوه گیلویه از قریۀ لوادر برخاسته است. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(عَ وِ)
جمع واژۀ عوّار. رجوع به عوار شود
لغت نامه دهخدا
لاهور، رجوع به لاهور شود:
ای لاوهور ویحک بی من چگونه ای
بی آفتاب روشن، روشن چگونه ای،
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
به اعتقاد شاکمونی و تناسخیه وجودی باشد که هرگز فانی نشود و ارواح کامله را از قید صور ناقصۀ حیوانی خلاصی دهد و به مرتبۀ انسانی رساند، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس. واقع در 82هزارگزی شمال خاوری گنبدقابوس و 16هزارگزی پل چشمه. کوهستانی و سردسیر. دارای 355 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، حبوبات، ابریشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی و راه آن مالرو است و در کوههای آن شکار بسیار باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
منسوب است به لوهور که از بلاد هند باشد. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
لورانک. دبۀ روغن و ظرف برنجی باشد که روغن و امثال آن در آن کنند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(لَ وَ / لَ وو)
منسوب به لهاورو. از مردم لاهور. لاهوری
لغت نامه دهخدا
نام موضعی در کسلیان سواد کوه به مازندران، (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 116)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
لولانک. (برهان) (جهانگیری). دبۀ روغن و ظرف برنجی بزرگ. (برهان). لورانک
لغت نامه دهخدا
(وَ)
یکی از قبیلۀ بنی الهان بن مالک برادر همدان بن مالک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از دهستان طیبی توابع کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. سکنۀ آن 225 تن. آب از چشمه. محصول آن غلات، برنج، پشم، لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام شهری به هندوستان. لاهور. لاوهور. لهاوور. لوهر. لاهاور. لوهور. رجوع به هر یک از این کلمات در ردیف خود شود: و تمامت ولایت مولتان و لوهاوور را غارت و کشش کرد. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام شهری به هندوستان. لاهور. لاوهور. لهاوور. لهاور. لوهر. لوهوار و لووهور. (برهان). رجوع به هر یک از این کلمات در ردیف خود شود: و آن حدیث دراز کشید و حشم لوهور و غازیان احمد را خواستند و او بر مغایظۀقاضی برفت با غازیان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 408)
لغت نامه دهخدا
(لَ وَ / لَ وو)
لهانور. نام شهر لاهور. (برهان). لاهور. لوهاور. لوهر. لاوهور. لوهور. و رجوع به این مدخل ها در ردیف خود شود:
ندیمی خاص بودش نام شاپور
جهان گشته ز مغرب تا لهاور.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از لوهوری
تصویر لوهوری
منسوب به لوهور از مردم لاهور لاهوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لولاگر
تصویر لولاگر
آنکه لولا سازد لولا ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهاوس
تصویر لهاوس
به گونه رمن شتابکاران، چابکدستان
فرهنگ لغت هوشیار
سنسکریت سرور جهان بودا، ور جاوند انوشک روان وجودی که هرگز فانی نشود و ارواح کامل را از قید صور ناقص حیوانی رهایی دهد و بمرتبه انسانی رساند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهاور
تصویر بهاور
بهاگیر پر قیمت گرانبها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهاوری
تصویر لهاوری
منسوب به بهاور اهل لاهور لاهوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لولاور
تصویر لولاور
ظرف برنجی بزرگی که درآن روغن و جز آن کنند دبه روغن لولاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لولاگر
تصویر لولاگر
((لُ. گَ))
آن که لولا سازد، لولاساز
فرهنگ فارسی معین
افزایش علف هرز در کشتزار به طوری که زراعت معدوم شود
فرهنگ گویش مازندرانی
بالا برو
فرهنگ گویش مازندرانی
برابر، راه صاف و هموار، مرتعی در کنار جاده ی مال روی کدر
فرهنگ گویش مازندرانی