جدول جو
جدول جو

معنی لوم - جستجوی لغت در جدول جو

لوم
ناکس و فرومایه شدن، ناکسی، بخل، زفتی
تصویری از لوم
تصویر لوم
فرهنگ فارسی عمید
لوم
ملامت کردن، سرزنش کردن، ملامت، نکوهش، سرزنش
تصویری از لوم
تصویر لوم
فرهنگ فارسی عمید
لوم
(لَ وَ)
افزونی نکوهش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لوم
(سَ)
لومه. ملام. ملامه. (منتهی الارب). الامه. نکوهش. سرزنش. سرکوفت. بیغار. بیغاره. سراکوفت. تعییر. توبیخ. تعنیف. سرزنش کردن. (ترجمان القرآن جرجانی). نکوهیدن. (تاج المصادر) (دهار). ملامت کردن. (زوزنی). عذل:
نصیحتگری لومش آغاز کرد
که خود را بکشتی در این آب سرد.
سعدی (بوستان).
در این سودا بترس از لوم لائم.
سعدی.
، ترس. بیم. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لوم
از اسماء عسل، (المزهر سیوطی ص 242)
لغت نامه دهخدا
لوم
(لُوْ وَ)
جمع واژۀ لائم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لوم
ملامت کردن، نکوهش ناکس و فرومایه
تصویری از لوم
تصویر لوم
فرهنگ لغت هوشیار
لوم
((لُ))
نکوهش، سرزنش
تصویری از لوم
تصویر لوم
فرهنگ فارسی معین
لوم
سرزنش، سرکوفت، ملامت، نکوهش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لوم
چرک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لومن
تصویر لومن
لومن (Lumen) واحد شار نوری است. شار نوری، مقدار نوری است که از یک چشمه نور در واحد زمان پخش می شود.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از ظلوم
تصویر ظلوم
بسیار ظلم کننده، بسیار ستمکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علوم
تصویر علوم
علم ها، دانستن ها، یقین ها، معرفت ها، دانش ها، جمع واژۀ علم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لومینال
تصویر لومینال
نوعی داروی ضد تشنج و خواب آور. در اصل نام تجاری است
فرهنگ فارسی عمید
(عُ)
جمع واژۀ علم. دانشها. رجوع به علم شود:
علوم عالم دانم ولیکن اندر عصر
اگر دو مردم دانم بدان که نادانم.
مسعودسعد.
- علوم آثار علوی، علم به افلاک و حرکات فلکی و آثار آنها، و امور و حوادث جوی و نجوم است. (فرهنگ علوم عقلی ص 411، از مصنفات باباافضل کاشانی ج 1 ص 73 رسالۀ 5).
- علوم ابداعی، صور علمیۀ حق است، و جواهر مفارقه اند که صور علمیۀ خدایند. (فرهنگ علوم عقلی از رسائل ملاصدرا ص 242).
- علوم جزئیه، علومی است که موضوعات آنها أخص از موضوع علوم دیگر باشد، چنانکه موضوع طب از موضوع طبیعی. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- علوم زبان عربی، دارای چهار رکن است و عبارتند از لغت، نحو، بیان و ادب. و شناختن آنها برای اهل شریعت ضروریست زیرا مأخذ کلیۀ احکام شرعی از کتاب و سنت است که به زبان عرب میباشد. رجوع به هر یک از این علوم شود. (از ترجمه مقدمۀ ابن خلدون ج 2 ص 1161).
- علوم صوفیه، علوم احوال است، و احوال مواریث اعمال است. و تا کسی را معاملات ظاهر باک نباشد احوال باطن درست نباشد. (فرهنگ مصطلحات عرفا، از شرح تعرف ج 3 ص 71).
- علوم عقلی، مسائلی است که برای انسان طبیعی است ازاینرو که وی دارای اندیشه است. و بنابراین دانشهای مزبور اختصاص به ملت معینی ندارد، و در نوع بشر از آغاز اجتماع و عمران طبیعی وجود داشته است و آنها را به نام علوم فلسفه و حکمت میخوانند ومشتمل بر چهار دانش است: نخست دانش منطق، و آن علمی است که ذهن را از لغزش در فراگرفتن مطالب مجهول از امور حاصل معلوم، محافظت میکند. دوم دانش طبیعی (فیزیک) ، که بحث در محسوسات است، مانند اجسام عنصری و موالید آنها از قبیل کان و گیاه و جانور و اجسام آسمانی و حرکات طبیعی یا نفسی و جز اینها. سوم علوم الهی (متافیزیک) ، که بحث در امور ماورای طبیعت است، مانندروحانیات. چهارم تعالیم (ریاضیات) ، که بحث در مقادیر است، و خود مشتمل بر چهار علم است: هندسه، ارثماطیقی، موسیقی، هیئت. (از ترجمه مقدمۀ ابن خلدون ج 2 ص 1007). رجوع به هر یک از این علوم شود.
- علوم متعارفه، مقدمات علوم مدونه است که به نفس خود ظاهر و آشکار باشد. (ازکشاف اصطلاحات الفنون). مبادی تصدیقیه ای که بدیهی هستند.
- علوم مدونه، علومی رانامند که قواعد آن در کتابی تدوین و جمعآوری شده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و آنها عبارتند از: علم اخلاق، ادب، اصطرلاب، اصول، انشاء، بتانیک، بیان، تاریخ طبیعی، تراپوتیک، تشریح، تصوف، تعبیر، تعویذات، تفسیر، تواریخ، جبر و مقابله، جراثقال، جغرافیا، جفر، حدیث، حجاری، حساب، حقوق، حکمت، دواسازی، رسم الخط، رمل، شیمی (کیمیا) ، صرف، طب، طلسمات، عدد، عروض، فرائض، فقه، فلاحت، فیزیک، فیزیولوژی، قافیه، قرائت، قیافه، کلام، کیمیا، محاضرات (که آن لطیفه گوئی و حاضرجوابی است) ، مساحت، معانی، معما، مناظر و مرایا، منطق، موسیقی، نجوم، نحو، نقاشی، هندسه، هیئت. (از غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به هر یک ازین علوم شود.
- ، (اصطلاح تصوف) علوم مدونه در مقابل علوم غیرمدونه است، و مراد علوم ذوقی و حالی و دریافتی است نه علوم بافتی. (فرهنگ مصطلحات عرفا ص 286)
لغت نامه دهخدا
(ظُ)
جمع واژۀ ظلم و ظلم
لغت نامه دهخدا
(اَلْ وَ)
شایسته تر برای سرزنش: انت الوم من فلان، تو از فلانی برای سرزنش شایسته تری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حلم، به معنی آهستگی و بردباری و عقل. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نام محلی از توابع طهران و در آنجا معدن ذغال سنگ باشد
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام پیغمبری که پسر داود (ع) بود و مادرش دختر طالوت است. (حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 43). نام رسول سوم است از رسل اصحاب قریه که صادق و صدوق و شلوم اند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، نام چند تن از فرمانروایان رجال در قاموس کتاب مقدس. رجوع به قاموس کتاب مقدس شود
لغت نامه دهخدا
(ظَ)
ظلاّم. سخت ستمکار:
عادت و رسم این گروه ظلوم
نیک ماند چوبنگری به ظلیم.
ابوحنیفۀ اسکافی.
درویشی را دیدم که سر بر آستان کعبه همی مالید و میگفت یا غفور یا رحیم تو دانی که از ظلوم و جهول چه آید. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(ظَ)
نام کنیزکی ام ولد، مادر الراضی باﷲ ابوالعباس احمد بن جعفر المقتدر خلیفۀ عباسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از لومباگو
تصویر لومباگو
فرانسوی کمر درد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لومینری
تصویر لومینری
روشنایی (جسم روشن نورافشان) شید افشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لومینال
تصویر لومینال
داروئیست، قرصی که از ترکیب اجزاء مختلف بدست آید و تسکین درد باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لومی
تصویر لومی
نکوهش سر زنش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لومه
تصویر لومه
نکوهنده نکوهیده، چشم داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوماء
تصویر لوماء
جمع لئیم، زفتان ژکوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علوم
تصویر علوم
دانشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظلوم
تصویر ظلوم
بسیار ستم کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلوم
تصویر حلوم
بردباری و عقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظلوم
تصویر ظلوم
((ظَ))
بسیار ستمکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علوم
تصویر علوم
((عُ))
جمع علم، مجموعه علم های تجربی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علوم
تصویر علوم
دانش ها
فرهنگ واژه فارسی سره
حقایق، دانش ها، معارف
متضاد: فنون
فرهنگ واژه مترادف متضاد