جدول جو
جدول جو

معنی لولیم - جستجوی لغت در جدول جو

لولیم
آفتابه، ابریق، قدیمی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لوایم
تصویر لوایم
لایمه ها، لایم ها، سرزنش ها، جمع واژۀ لایمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لولی
تصویر لولی
کولی، جوان خوش اندام، بانشاط، سرمست، سرودگو و مطرب، برای مثال صبا زآن لولی شنگول سرمست / چه داری آگهی؟ چون است حالش؟ (حافظ۲ - ۴۰۴)، فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب / چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را (حافظ - ۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
نام ناحیتی است از آن سوی رودیان به گیلان، (حدود العالم)، شهر کوچکی است در گیلان، (مرآت البلدان ج 1 ص 503)، رجوع به تولم شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان میان دورود، بخش مرکزی شهرستان ساری، واقع در 14 هزارگزی خاورساری و یکهزار گزی جنوب راه شوسۀ ساری به بهشهر، دشت، معتدل، مرطوب و مالاریائی، دارای 420 تن سکنۀ شیعه فارسی و مازندرانی زبان، آب آن از چاه و چشمه، محصول آن غلات، صیفی، توتون، سیگار، شغل اهالی زراعت و راه آنجا مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
محله لالیم موضعی بین جنوب شرقی و مشرق نهر بادله در مازندران، (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 58)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از یاران و سپاهیان امیرتیمور گورکان در جنگ شاه منصور، (ظفرنامۀ شامی به نقل از تاریخ عصر حافظ، ص 434)
لغت نامه دهخدا
منسوب به لول که به معنی بی شرمی و بی حیائی باشد، (از غیاث)، لوری، فیج، غره چی، زط، چیگانه، زنگاری، کولی، غربالبند، غرچه، قرشمال، سوزمانی، توشمال، زنگانه، کاولی، کابلی، کاول، کاوول، بکاوول، بکاول، زرگر کرمانی، گیلانی، حرامی، لوند، غربتی، یوت، الواط، سرودگوی کوچه ها و گدای در خانه ها و در هندوستان زن فاحشه و قحبه را گویند، (برهان) :
این دل سرگشته همچون لولیان
بار دیگر جای مسکن میکند،
خاقانی،
اگر شجاع الدین عقل غالب آید نفس لولی باش لوند شکل هر جانشین یاوه روی را اسیر کند، (کتاب المعارف)،
با ترکتاز طرۀ هندوی تو مرا
همواره همچو بنگه لولی است خان و مان،
کمال اسماعیل،
مهبط نور الهی نشود خانه دیو
بنگه لولی کی منزل سلطان گردد،
کمال اسماعیل،
مشک لولی نه لایق طیب است
روستائی که می خورد عیب است،
اوحدی،
حب ّ لولی گر از شکر باشد
حبهالقلب را بتر باشد،
اوحدی،
ز مهر آینه لولی زن سپیده فروش
ز فرق خود قصب زرد ماهتاب نهد،
بدر جاجرمی،
زهی ترک کمان ابرو دو چشمت راست پیوسته
سنانهاگرد بر گرد دو لولی طفل بازیگر،
بدر جاجرمی،
صبا زآن لولی شنگول سرمست
چه داری آگهی چون است حالش،
حافظ،
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را،
حافظ،
لولئی با پسر خود ماجرا میکرد که تو هیچ کاری نمی کنی و عمر در بطالت به سر می بری ... (منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلین ص 141)،
باده و چنگ و شاهد و لولی
عقلها را دهند معزولی،
هدایت،
تیغ غزا مرد نکو را بود
تیغ زبان لولی کو را بود،
و رجوع به لولیان شود،
، نازک و لطیف و ظریف، (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لوایم
تصویر لوایم
جمع لائم (لایم) و لائمه (لایمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لولین
تصویر لولین
آفتابه گلی ابریق. یا لولهنگ اش آب میگیرد (برمیدارد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لولی
تصویر لولی
زنگاری، غربتی، حرامی، بیشرم و بیحیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوایم
تصویر لوایم
((لَ یِ))
جمع لائمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لولی
تصویر لولی
کولی، بی خانمان، بی شرم، بی حیا
فرهنگ فارسی معین
قرشمال، قرشمال، کولی، لوری، روسپی، هرجایی، بی آزرم، بی حیا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع میان دورود ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
ادرار
فرهنگ گویش مازندرانی
ولرم
فرهنگ گویش مازندرانی