جدول جو
جدول جو

معنی لولوشم - جستجوی لغت در جدول جو

لولوشم
(لَ / لُو لَ / لُو شَ)
بعض شارحان اسکندرنامه نوشته اند نام گلی است. (غیاث)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لولو
تصویر لولو
مروارید، در
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لولو
تصویر لولو
هیکل موهوم که بچه را از آن می ترسانند، شکل مهیب، لولوخره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولوم
تصویر ولوم
میزان صدا در هر سیستم صوتی، دکمه یا پیچی که با آن صدای سیستم صوتی را تنظیم می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
گروه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام کسی که با کسایون دختر صور ملک کشمیر از کشمیر آمده بود و کسایون را بهمن پسر اسفندیار به زنی کرده بودو کسایون با این لولو سر داشت و بهمن به عشق کسایون و به گفتار او همه گنج و سپاه در دست لولو نهاد تا همه بزرگان را به دینار و بخشش بنده کرد و قصد گرفتن بهمن کردند تا دانسته شد و بهمن با بارین پرهیزگارکه رستم فرستاده بودش بگریختند و به مصر افتادند و بعد سالها داماد ملک مصر گشت و سپاه آورد تا پادشاهی از دست لولو بیرون کرد، کسایون را بکشت و لولو را به شفاعت بزرگان بخشید و از پادشاهی بفرستاد (یعنی ازکشور اخراج کرد) ... (مجمل التواریخ و القصص ص 53)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سوسن بخش ایذۀ شهرستان اهواز واقع در 43000گزی شمال خاوری ایذه، کوهستانی و معتدل، دارای 265 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لُو لَ / لُو)
لوالو. مردم سبک و بی تمکین. (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی از دهستان چناران بخش حومه ارداک شهرستان مشهد. کوهستانی و معتدل. دارای 115 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آنجا غلات، چغندر و سیب زمینی. شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
قسمی سگ کوچک جثۀ درازپشم، فاروغ، یک سر دو گوش، کخ، بغ، صورت مهیبی که برای ترسانیدن اطفال سازند، (آنندراج) (برهان)، وجودی وهمی که بچه های خرد را بدان ترسانند، بخ، مترس اطفال، ضاغث، ضاغب، لولوخرخره، لولوخرناس، صورتی مهیب که بدان کودکان را ترسانند، صورتی وهمی که بدان اطفال را ترسانند و گاه زنی با پوستینی وارون در بر و دیگی بجای کلاه بر سر به اطفال خود را نماید و این بس زشت و مخالف اصول تربیت اطفال است،
- امثال:
لولو ممه را برده یا آن ممه را لولو برد
لغت نامه دهخدا
نصیب و بخش و حصه و قسمت. (آنندراج از فرهنگ وصاف)
لغت نامه دهخدا
نام قدیم بلوکی در زاگرس که میان بغداد و کرمانشاهان کنونی واقع است، (از ترجمه تاریخ ایران سرپرسی سایکس ص 88) (از ایران باستان ج 1 ص 116)، نام ساکنین این نواحی
لغت نامه دهخدا
(لِ دِهْ)
دهی از دهستان آورزمان شهرستان ملایر واقع در 35هزارگزی باختر شهر ملایر، کنار راه مالرو بیخوران به دهلق. جلگه، معتدل و مالاریائی. دارای 492 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان قالی بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
از پادشاهان گوتی ها. (از تاریخ کرد ص 30 از مجموعۀ متون چ اکسفورد ج 2)
لغت نامه دهخدا
منسوب به لولو. دارای لولو مرواریدی: جامه لولوی، لولو فروش، شیوه ایست از خط: واین آلت (قلم) که یاد کرده آمد سه گونه نهاده اند: یکی محرف تمام و آن خط کز آن آید آنراالجینی خوانند یعنی خط زرین و سوم محرف تمام و مستوی و آن خط کز آن قلم آید آنرا لولوی خوانند یعنی مرواریدین، قسمیظبله مرواریدک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لملوم
تصویر لملوم
خلی دیوانگی کم، گناه کوچک، نزدیک شدن به گناه
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه دارای سمی چون مروارید است: بریشم لبی بلکه لولوسمی رونده چولولو بر ابریشمی. (نظامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولوش
تصویر اولوش
ترکی بهره بخش
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی سگ کوچک جثه دراز پشم، یک سر دو گوش، صورت مهیب و ترسناکی برای ترسانیدن اطفال سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لولویی
تصویر لولویی
مرواریدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لولو
تصویر لولو
شکل موهومی که بچه را با آن بترسانند، لولو خرخره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ولوم
تصویر ولوم
((وُ لُ))
اندازه صدای هر سیستم صوتی
فرهنگ فارسی معین
آلت تناسلی پسر بچه ی کوچک، لولو، موجودی خیالی و ترسناک جهت
فرهنگ گویش مازندرانی
لاغر و قد بلند، آویزان
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای کوهسار فندرسک استارآباد
فرهنگ گویش مازندرانی
آفتابه، ابریق، قدیمی
فرهنگ گویش مازندرانی
نیم گرم، ولرم
فرهنگ گویش مازندرانی