جدول جو
جدول جو

معنی لوقابین - جستجوی لغت در جدول جو

لوقابین
به لغت سریانی سپندان را گویند و آن خردل فارسی است و به عربی حب الرشاد خوانند و اسفندان سفید همان است، گویند سفوف آن برص را نافع است، (برهان)، حرف ابیض است و اسپند اسپید نیز گویند، (اختیارات بدیعی)، لوفانین
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عقابین
تصویر عقابین
عقاب، دو قطعه چوب یا چهارپایه که در قدیم گناهکار را به آن می بستند و تازیانه می زدند
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
جمع واژۀ تابین. در کتب عهد صفویه و قاجاریه این کلمه بسیار متداول است ازجمله در کتاب تذکره الملوک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به تابین در همین لغت نامه و تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 8، 11، 13- 15، 19، 20، 25، 27- 30، 34، 46، 48، 53، 72، 75، 76، 78، 79، 82، 84، 85، 90 و خاندان نوبختی اقبال ص 61 شود
لغت نامه دهخدا
نام قصبه ای در 48هزارگزی جنوب شرقی موستار در سنجاق هرزگوین به بوسنی، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(لَ بِ)
جمع واژۀ لابنه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
آنکه رغبت و میل به کامیابی دارد. آراسته و مرتب. کامیاب و بهره مند و شادمان و خرسند. گل و شکوفه (؟). (ناظم الاطباء). رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 391 شود
لغت نامه دهخدا
(گَ تِ)
دهی است از دهستان رودحلۀ بخش گناوۀ شهرستان بوشهر که در 51000 گزی جنوب خاور گناوه، کناررود حله واقع شده است. هوای آن گرم مرطوب مالاریایی و سکنۀ آن 242 تن است. آب آن از رود خانه حله تأمین می شود. محصول آن غلات، سبزیجات و شغل اهالی زراعت وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
به یونانی شکوفۀ حماحم است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان جوان رود بخش پاوۀ شهرستان سنندج، واقع در 28هزارگزی جنوب خاوری پاوه، و پنج هزارگزی باختر راه اتومبیل رو کرمانشاه به پاوه، کوهستانی و سردسیر، دارای 113 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، لبنیات و توتون، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان قالی بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
خارهای آهنین. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
تثنیۀ عقاب (در حال نصب و جر، و در تداول فارسی رعایت این قاعده نشود). عقابان، دو چوب است که پوست را میان آن کشند. (از لسان العرب). دو چوب بلند که مجرمان را بدان بندند. (غیاث اللغات). دو چوب بلندی که وزیر نوشیروان برپا کرده حمزه را در پوست گاو کشیده بر بالای آن بسته بود. (آنندراج). آلتی بوده است که مجرم را بر آن می بستند تازیانه می زدند و چون بر بالای آن صورت دو عقاب می کردند آن را عقابین می خواندند. (یادداشت مرحوم دهخدا به نقل از ادیب پیشاوری). عمل به چارچوب کشیدن گناهکار و تازیانه زدن بر پشت او. (یادداشت مرحوم دهخدا). دو چوب که مقصر را بر آنها بدار می کشیدند، یا بر آنها بسته چوب می زدند، و ظاهراً سر آن دو چوب بشکل عقاب بوده است. (فرهنگ فارسی معین). العرفاص، تازیانۀ عقابین. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء) : چنانکه بفرمود تا عقابین و تازیانه و جلاد آوردند و خواسته بود تا بزنند. (تاریخ بیهقی ص 367). مستخرج و عقابین و تازیانه و شکنجها آورده و جلاد آمده. (تاریخ بیهقی ص 368). آخر آن بود که بوالمظفر را هزار تازیانه به عقابین بزدند. (تاریخ بیهقی ص 449).
زین به نبود مذهبی که گیری
از بیم عقابین و تازیانه.
ناصرخسرو.
عقابین پولاد در چنگ او
عقابان سیه جامه ز آهنگ او.
نظامی.
یکی هفته در آن کوه و بیابان
نرستنداز عقابینش عقابان.
نظامی.
در آشیانۀ خود بر سر عقابین است
ز نیم بیضه که دارد بروی خان نرگس.
کاتبی.
دفتر زهد ز اندیشۀ نم وانشود
حرف ناصح به عقابین نقاب است امروز.
اشرف (از آنندراج).
- حمزه در عقابین بودن، کنایه از بودن کسی در کلفت شدید. (از آنندراج) : اما حمزه اینجا در عقابین است که ادای شکر التفات به چه زبان بیان توان نمود. (جلالای طباطبا از آنندراج).
- در عقابین کشیدن و بر عقابین کشیدن و به عقابین کشیدن،مقصر را به چوب عقابین کشیدن. (فرهنگ فارسی معین) : با عبداﷲ برو و هر دو را بگوی تا بر عقابین کشند. (تاریخ بیهقی ص 163). رو به عبداﷲ پارسی کردو گفت بر عقابین نکشیدند ایشان را؟ (تاریخ بیهقی ص 163). می فرمایم تا به عقابینش کشند. (تاریخ بیهقی ص 368).
کشیده در عقابین سیاهی
پر و منقار مرغ صبحگاهی.
نظامی.
زلفت چو عقاب در عقب بود
بربود و کشیدش در عقابین.
عطار.
و او (احمد حنبل) پیر و ضعیف بود بر عقابین کشیدند و هزار تازیانه بزدند. (تذکرهالاولیاء عطار). یکی را به عقابین کشیده و گفتند اگریک ذره تقصیر کنی خصمت بت بزرگ باد. (تذکره الاولیاء).
- عقابین کنان، عقابین کنی. رسم و جشنی در قهوه خانه چون سخنور به قسمت عقابین کنی رسد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اَ وْ وا)
جمع واژۀ اواب در حالت نصبی و جری. نیک توبه کاران.
- صلوه الاوابین، نماز چاشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَوْ وا)
جماعتی از مردم کوفه که با مخالفین حضرت امام حسین ساخته و در جنگ برخلاف آن حضرت شرکت کرده بودند، پس از مرگ یزید و استعفای پسرش از کرده پشیمان شده توبه کردند و نام خود را ’توابین’ گذاشتند و قسم خوردند که به خونخواهی آن حضرت قیام کنند. رجوع به خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال ص 61 شود
لغت نامه دهخدا
به یونانی شکوفۀ حماما است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به لوفاین شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام ناحیتی است در نواحی غور: امیر محمود از بست تاختن آورد بر جانب خوابین که ناحیتی است از غور پیوسته به بست و زمین داور. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
بمعنی کوبین باشد و آن ظرفی است مانند کفۀترازوی بزرگ که از برگ خرما یا از لیف خرما یا از نی بافند و روغن گران مغزهای کوفته را در آن کنند و در شکنجه درآرند تا روغن از آن برآید آن را به عربی معدل خوانند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، در جهانگیری و سروری و رشیدی این صورت نیامده، مصحف کوبین است، (حاشیه برهان چ معین)، و رجوع به کوبین شود
لغت نامه دهخدا
دیگ بزرگ، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوابین
تصویر نوابین
آراسته و مرتب، کامیاب و بهره مند
فرهنگ لغت هوشیار
تثنیه عقاب دو آله دار دوموده تثنیه عقاب در حالت رفعی و جری (ولی در فارسی مراعات این قاعده نکنند) دو عقاب، دو چوب که مقصر را بر آنها بدار می کشیدند یا بر آنها بسته چوب می زدند عقابان. توضیح ظاهرا سر آن دو چوب به شکل عقاب بوده. یا در عقابین کشیدن، مقصر را به چوب عقابین بستن
فرهنگ لغت هوشیار
جماعتی از مردم کوفه که با مخالفین امام حسین (ع) ساخته و در جنگ بر خلاف آن حضرت شرکت کرده بودند پس از مرگ یزید و استعفای پسرش از کرده خود پشیمان شده توبه کردند و نام خود را توابین گذاشتند و قسم خوردند که به خونخواهی آنحضرت قیام کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوفا بین
تصویر لوفا بین
سریانی تازی گشته سپندان از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقابین
تصویر عقابین
تثنیه عقاب، دو عقاب، دو قطعه چوب که گناهکار را بر آن می بستند و تازیانه می زدند
فرهنگ فارسی معین
سوختن با آب جوش
فرهنگ گویش مازندرانی