جدول جو
جدول جو

معنی لوداب - جستجوی لغت در جدول جو

لوداب
نام قصبه ای از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهگیلویۀ شهرستان بهبهان واقع در 9000گزی شمال باختری سی سخت و 8000گزی شمال باختری راه اتومبیل رو سی سخت به شیراز، کوهستانی، سردسیر و مالاریائی، دارای 2600 تن سکنه، آب آن از رودخانه، محصول آنجا غلات، برنج، پشم و لبنیات، شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی قالی و جاجیم بافی و راه آن مالرو است، ساکنین از طایفۀ بویراحمد پائین هستند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لوشاب
تصویر لوشاب
آب تیرۀ آمیخته با لای و لجن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوداب
تصویر گوداب
دوشاب، شیرۀ انگور، نوعی آش که با گوشت و برنج طبخ کنند و در آن سرکه و شیره بریزند
فرهنگ فارسی عمید
دوشاب است که آن را از شیرۀ انگور پزند، (از برهان) (ناظم الاطباء)، به فارسی رب عنب است، (فهرست مخزن الادویه)، به فارسی رب عنب است که نیز به فارسی دوشاب گویند، (از آنندراج)، کوشاب، (برهان) (آنندراج) :
نتوان کرد از کدو کوداب
نه ز ریکاسه کس کند سنجاب،
عنصری،
نگر که چون بود احوال عیش آن بدبخت
که شهد فایق اوشد ز راوق کوداب،
شمس فخری
لغت نامه دهخدا
(لُ آ)
پر تیرکه از سوی پشت بود و آن نیکو بود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
گرد گشتن تشنه حوالی آب بی آنکه برسد آن را. لوب. لؤوب. (منتهی الارب) ، تشنه شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
آب ممزوج با لوش، لوشابه، آب لای ناک
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان مرکزی بخش میمۀ شهرستان کاشان، واقع در 40هزارگزی باختر میمه، کوهستانی و سردسیر، دارای 270 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، انگور و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است و از طریق رباط با اتومبیل بدانجا توان رفت، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
دیگ بزرگ، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بر وزن و معنی دوشاب است، (برهان) :
نتوان ساخت از کدو گوداب
نه ز ریکاسه جامۀ سنجاب،
عنصری،
نگر که چون بود احوال عیش آن بدبخت
که شهد فایق آن شد ز راوقی گوداب،
شمس فخری (رشیدی)،
، آشی را گویند که از گوشت و برنج ونخود و مغز گردکان پزند و قاتق آن را از سرکه و دوشاب کنند و آن را آش حبشی خوانند، (برهان)، و بعضی گویند طعامی است که در زیر بریان پزند و آن را بریان پلاو خوانند، و به معنی دوم به جای دال، زاء نقطه دار هم آمده است و اصح آن است، (برهان)، یعنی گوزاب، (حاشیۀ برهان)، جوذاب، نشیل، (مؤلف) :
گولانج و گوشت و گرده و گوداب و گادنی
گرمابه و گل و گل و گنجینه و گلیم،
لبیبی،
اما آنچه طعامهاست: نان پاکیزه است و گوشت میش جوان و درشت و زردۀ خایۀ مرغ نیم برشت و مغز سر مرغ و گوشت کبوتربچه و گوشت بط و گوداب و پیه آن و خایۀ گنجشک و پیه خروس و کباب با دارچینی، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)،
چو طمع داری ازجهان آبی
چه نهی پیش پیشه گودابی ؟
سنایی،
گندمم امّید دادی و کرنجم وعده داد
کز توهم وز تخیل می پزم گوداب و کشک،
سوزنی (از رشیدی و جهانگیری وانجمن آرا و آنندراج)،
خوانده زبان برۀ پهلوی بز
بر سر گوداب که بینی ارز،
امیرخسرو (از رشیدی)،
و نیز در سراج نوشته که بعضی به معنی طعام زیر بریان گفته و در شرحی نوشته که برنج را در گوجوف بره پر کرده بپزند، (غیاث)، در تداول عوام، لکۀ زردی که به هنگام خشک کردن لباس در اثرعدم مواظبت بر آن افتد، ردیف اشگو، (مؤلف)، و نیز لکۀ زردی که در گچ دیوار افتد، فعل آن گوداب انداختن است، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لَوْ وا)
تشنه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دوشاب: نتوان ساخت از کدو گوداب نه ز ریکاسه جامه سنجاب. (عنصری)، آشی است که از گوشت و برنج و نخود و مغز گردکان پزند و قاتق آنرا سرکه و دوشاب کنند آش حبشی: گندمم امید دادی و کرنجم وعده داد کز تو هم وز تخیل می پزم گوداب و کشک. (سوزنی)، لکه زردی که بهنگام خشک کردن لباس بر اثر عدم مواظبت برآن افتد اشگو، لکه زردی که در گچ دیوار افتد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوشاب
تصویر لوشاب
آب ممزوج بالج آب لای ناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لواب
تصویر لواب
تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
دوشاب. آشی است که از گوشت و برنج و نخود و مغز گردکان پزند و قاتق آن را سرکه و دوشاب کنند، آشی حبشی، لکه زردی که به هنگام خشک کردن لباس بر اثر عدم مواظبت بر آن افتد، اشگو، لکه زردی که در گچ دیوار افتد
فرهنگ فارسی معین
مرتعی واقع در روستای گرجی محله ی بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی