لومه. ملام. ملامه. (منتهی الارب). الامه. نکوهش. سرزنش. سرکوفت. بیغار. بیغاره. سراکوفت. تعییر. توبیخ. تعنیف. سرزنش کردن. (ترجمان القرآن جرجانی). نکوهیدن. (تاج المصادر) (دهار). ملامت کردن. (زوزنی). عذل: نصیحتگری لومش آغاز کرد که خود را بکشتی در این آب سرد. سعدی (بوستان). در این سودا بترس از لوم لائم. سعدی. ، ترس. بیم. (از منتهی الارب)
لومَه. ملام. ملامه. (منتهی الارب). اِلامه. نکوهش. سرزنش. سرکوفت. بیغار. بیغاره. سراکوفت. تعییر. توبیخ. تعنیف. سرزنش کردن. (ترجمان القرآن جرجانی). نکوهیدن. (تاج المصادر) (دهار). ملامت کردن. (زوزنی). عَذل: نصیحتگری لومش آغاز کرد که خود را بکشتی در این آب سرد. سعدی (بوستان). در این سودا بترس از لوم لائم. سعدی. ، ترس. بیم. (از منتهی الارب)
گل تیره و لای سیاهی را گویند که در ته حوضها و کولابها و جویهای آب میباشد. لجن. (برهان). رجوع به لجن شود: پیش دست تو مگر لاف سخا زد ورنه بحر را بهر چه در حلق نهادند لجم. رفیع الدین لنبانی. چون ازو نومید گردد گاو نر آید آنجا که نهاده بد گهر لجم بیند فوق درّ شاهوار پس ز طین بگریزد او ابلیس وار. مولوی. تاجری بر در نهد لجم سیاه تا شود تاریک مرج و سبزه گاه. مولوی. ، به لغت بعضی عربان غوره باشد که انگور نارسیده است. (برهان)
گل تیره و لای سیاهی را گویند که در ته حوضها و کولابها و جویهای آب میباشد. لجن. (برهان). رجوع به لجن شود: پیش دست تو مگر لاف سخا زد ورنه بحر را بهر چه در حلق نهادند لجم. رفیع الدین لنبانی. چون ازو نومید گردد گاو نر آید آنجا که نهاده بد گهر لجم بیند فوق دُرّ شاهوار پس ز طین بگریزد او ابلیس وار. مولوی. تاجری بر دُر نهد لجم سیاه تا شود تاریک مرج و سبزه گاه. مولوی. ، به لغت بعضی عربان غوره باشد که انگور نارسیده است. (برهان)
جمع واژۀ حوجمه. (آنندراج) (منتهی الارب). گل سرخ. (منتهی الارب) (برهان قاطع). ورد احمر. ورد بر بالای آن نشستن و خوابیدن قطع شهوت کند و قوت باه برطرف شود. (برهان قاطع). گل سرخ و گویند گل سفید و گویند گل صدبرگ. (مهذب الاسماء). رجوع به حوجمه شود
جَمعِ واژۀ حَوجَمَه. (آنندراج) (منتهی الارب). گل سرخ. (منتهی الارب) (برهان قاطع). ورد احمر. ورد بر بالای آن نشستن و خوابیدن قطع شهوت کند و قوت باه برطرف شود. (برهان قاطع). گل سرخ و گویند گل سفید و گویند گل صدبرگ. (مهذب الاسماء). رجوع به حوجمه شود
ناکس شدن. (زوزنی). ناکس و فرومایه گردیدن. لأمه. ملأمه. (منتهی الارب) : می بینم که کارهای زمانه روی به ادباردارد... اقوال پسندیده مدروس گشته و لؤم و دنائت مستولی. (کلیله و دمنه). از فرط قساوت و لوم طبیعت مبذول نداشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 167) ، بخیل شدن. زفت گشتن. (منتهی الارب). ملأمه. ملأمت
ناکس شدن. (زوزنی). ناکس و فرومایه گردیدن. لأمه. ملأمه. (منتهی الارب) : می بینم که کارهای زمانه روی به ادباردارد... اقوال پسندیده مدروس گشته و لؤم و دنائت مستولی. (کلیله و دمنه). از فرط قساوت و لوم طبیعت مبذول نداشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 167) ، بخیل شدن. زفت گشتن. (منتهی الارب). ملأمه. ملأمت
زمین هموار، غوک، چلپاسه، بد شگون چون چغد گجسته هوا گل تیره و لای سیاه که در ته حوض و کولاب و جوی آب بهم رسد: چون ازو نومید گردد گاونر آید آنجا که نهاده بدگهر. لجم بیند فوق در شاهوار پس ز طین بگریزد او ابلیس وار. (مثنوی لغ) لجمه. لجم: شکار در آن جایگه رفت واسب ملکزاده را در آن جایگاه برد ولجمه ووحل بود. قضا خدا چنان بود که هلاک شد
زمین هموار، غوک، چلپاسه، بد شگون چون چغد گجسته هوا گل تیره و لای سیاه که در ته حوض و کولاب و جوی آب بهم رسد: چون ازو نومید گردد گاونر آید آنجا که نهاده بدگهر. لجم بیند فوق در شاهوار پس ز طین بگریزد او ابلیس وار. (مثنوی لغ) لجمه. لجم: شکار در آن جایگه رفت واسب ملکزاده را در آن جایگاه برد ولجمه ووحل بود. قضا خدا چنان بود که هلاک شد