جدول جو
جدول جو

معنی لوجم - جستجوی لغت در جدول جو

لوجم
نورگیر، نورگیر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لوم
تصویر لوم
ملامت کردن، سرزنش کردن، ملامت، نکوهش، سرزنش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوم
تصویر لوم
ناکس و فرومایه شدن، ناکسی، بخل، زفتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لجم
تصویر لجم
لجن، گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود
لش، لوش، لژن، بژن، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خره، خلیش، کیوغ
فرهنگ فارسی عمید
(لُ)
غوک. لجم، هوا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ جَ)
جانوری است یا آن آفتاب پرست است یا غوک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ جُ)
جمع واژۀ لجام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ جِ)
موضعی است معروف به زمین جزران از نواحی تفلیس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
لومه. ملام. ملامه. (منتهی الارب). الامه. نکوهش. سرزنش. سرکوفت. بیغار. بیغاره. سراکوفت. تعییر. توبیخ. تعنیف. سرزنش کردن. (ترجمان القرآن جرجانی). نکوهیدن. (تاج المصادر) (دهار). ملامت کردن. (زوزنی). عذل:
نصیحتگری لومش آغاز کرد
که خود را بکشتی در این آب سرد.
سعدی (بوستان).
در این سودا بترس از لوم لائم.
سعدی.
، ترس. بیم. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ وَ)
افزونی نکوهش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُوْ وَ)
جمع واژۀ لائم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
از اسماء عسل، (المزهر سیوطی ص 242)
لغت نامه دهخدا
چشمۀ لوج ازمزارع خنامان کرمان است، (مرآه البلدان ج 4 ص 245)
لغت نامه دهخدا
لوت، برهنه، عریان، (برهان)، احول، لوچ:
گوش کررا سخن شناس که دید
دیدۀ لوج راست بین که شنید،
سنائی
لغت نامه دهخدا
در دهان گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ جَ / لَ)
گل تیره و لای سیاهی را گویند که در ته حوضها و کولابها و جویهای آب میباشد. لجن. (برهان). رجوع به لجن شود:
پیش دست تو مگر لاف سخا زد ورنه
بحر را بهر چه در حلق نهادند لجم.
رفیع الدین لنبانی.
چون ازو نومید گردد گاو نر
آید آنجا که نهاده بد گهر
لجم بیند فوق درّ شاهوار
پس ز طین بگریزد او ابلیس وار.
مولوی.
تاجری بر در نهد لجم سیاه
تا شود تاریک مرج و سبزه گاه.
مولوی.
، به لغت بعضی عربان غوره باشد که انگور نارسیده است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(لَ جَ)
کاسۀ بزرگ، راه گشادۀ کوفتۀ پاسپرده. (منتهی الارب) : طریق لهجم، ای مذلل. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(لَوْ وا)
بسیار نکوهنده. بسیار ملامت کننده. (منتهی الارب). بسیار نکوهش کننده
لغت نامه دهخدا
(حَجَ)
جمع واژۀ حوجمه. (آنندراج) (منتهی الارب). گل سرخ. (منتهی الارب) (برهان قاطع). ورد احمر. ورد بر بالای آن نشستن و خوابیدن قطع شهوت کند و قوت باه برطرف شود. (برهان قاطع). گل سرخ و گویند گل سفید و گویند گل صدبرگ. (مهذب الاسماء). رجوع به حوجمه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
اوجم الرمل، میانه و معظم ریگ توده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لُءْمْ)
ناکسی، زفتی. خلاف کرم. (منتهی الارب). دنائت. بخل. شح
لغت نامه دهخدا
(لُ ءَ)
جمع واژۀ لأمه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ناکس شدن. (زوزنی). ناکس و فرومایه گردیدن. لأمه. ملأمه. (منتهی الارب) : می بینم که کارهای زمانه روی به ادباردارد... اقوال پسندیده مدروس گشته و لؤم و دنائت مستولی. (کلیله و دمنه). از فرط قساوت و لوم طبیعت مبذول نداشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 167) ، بخیل شدن. زفت گشتن. (منتهی الارب). ملأمه. ملأمت
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لجام. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(لُوْ وا)
جمع واژۀ لائم. (منتهی الارب). رجوع به لائم شود
لغت نامه دهخدا
(لَ جَ)
شتر فراخ شکم، راه روشن و فراخ، زن سرد فراخ شرم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
زفت ژکور (بخیل)، پست فرومایه، لاغر، سرای، سنگ چیده ترشروی، سر به گریبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوج
تصویر لوج
در دهان گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوم
تصویر لوم
ملامت کردن، نکوهش ناکس و فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
زمین هموار، غوک، چلپاسه، بد شگون چون چغد گجسته هوا گل تیره و لای سیاه که در ته حوض و کولاب و جوی آب بهم رسد: چون ازو نومید گردد گاونر آید آنجا که نهاده بدگهر. لجم بیند فوق در شاهوار پس ز طین بگریزد او ابلیس وار. (مثنوی لغ) لجمه. لجم: شکار در آن جایگه رفت واسب ملکزاده را در آن جایگاه برد ولجمه ووحل بود. قضا خدا چنان بود که هلاک شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوجم
تصویر حوجم
گل سرخ فرنگی گل سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهجم
تصویر لهجم
پیاله کلان، راه گشاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوام
تصویر لوام
ملامت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوم
تصویر لوم
((لُ))
نکوهش، سرزنش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوام
تصویر لوام
((لَ وّ))
بسیار نکوهنده، بسیار نکوهش کننده
فرهنگ فارسی معین