لواشی که از رب ّ سطبرشدۀ آلوچه، آلو، قیسی و امثال آن کنند. لواشه. آن آلو یا گوجه است که پزند و پوست و هستۀ آن را دور کنند و به قوام آرند و چون نان لواش نازک سازند خوردن را. چیزی چون نانهای لواش پهن و مدور که از شیرۀ قوام آمدۀ آلو کنند، لواش خرد. مصغر لواش (نان)
لواشی که از رب ّ سطبرشدۀ آلوچه، آلو، قیسی و امثال آن کنند. لواشه. آن آلو یا گوجه است که پزند و پوست و هستۀ آن را دور کنند و به قوام آرند و چون نان لواش نازک سازند خوردن را. چیزی چون نانهای لواش پهن و مدور که از شیرۀ قوام آمدۀ آلو کنند، لواش خُرد. مصغر لواش (نان)
اگر زنی در خواب ببیند لواشک می خورد پس از یک دوره غم و اندوه صاحب فرزند می شود. اگر مرد در خواب ببیند لواشک می خورد گرفتار غم و رنج می گردد بخصوص اگر ترشی آن را حس کند. دیدن و خوردن لواشک به خاطر ترشی آن در خواب خوب نیست و غم و رنج تعبیر می شود فقط برای زنان جوان مبشر آوردن فرزند است. منوچهر مطیعی تهرانی
اگر زنی در خواب ببیند لواشک می خورد پس از یک دوره غم و اندوه صاحب فرزند می شود. اگر مرد در خواب ببیند لواشک می خورد گرفتار غم و رنج می گردد بخصوص اگر ترشی آن را حس کند. دیدن و خوردن لواشک به خاطر ترشی آن در خواب خوب نیست و غم و رنج تعبیر می شود فقط برای زنان جوان مبشر آوردن فرزند است. منوچهر مطیعی تهرانی
واشق. واشه. باشه. به لهجۀ گیلکی از مرغان شکاری از خانوادۀ عقاب است. این لغت ناگزیر در پهلوی هم واشک بوده که معرب آن واشق شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 296)
واشق. واشه. باشه. به لهجۀ گیلکی از مرغان شکاری از خانوادۀ عقاب است. این لغت ناگزیر در پهلوی هم واشک بوده که معرب آن واشق شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 296)
نان تنک. (جهانگیری). رقاق. نان تنک و نرم و نازک. رقاقه. نان تنک نرم. (برهان). نان تنک و نرم از گندم. این کلمه در ترکی مستعمل است. (از غیاث اللغات). لباش. (آنندراج از جهانگیری) : گر عمرنامی تو اندر شهر کاش کس بنفروشد به صد دانگت لواش. مولوی. پوز خود را لویشه کردستم تا طمع بگسلد ز قرص لواش. نزاری. وآنگهی بر صف لواش زند یا علی گوید و بر آش زند. یحیی کاشی (در هجو اکول از آنندراج)
نان تنک. (جهانگیری). رُقاق. نان تنک و نرم و نازک. رُقاقه. نان تنک نرم. (برهان). نان تنک و نرم از گندم. این کلمه در ترکی مستعمل است. (از غیاث اللغات). لباش. (آنندراج از جهانگیری) : گر عمرنامی تو اندر شهر کاش کس بنفروشد به صد دانگت لواش. مولوی. پوز خود را لویشه کردستم تا طمع بگسلد ز قرص لواش. نزاری. وآنگهی بر صف لواش زند یا علی گوید و بر آش زند. یحیی کاشی (در هجو اکول از آنندراج)
نام موضعی در کوهپر کجور. (مازندران استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 109). دهی از دهستان کران. بخش مرکزی شهرستان نوشهر، واقع در 6 هزارگزی باختر کجور. کوهستانی، سردسیر. دارای 400 تن سکنه. زبان گیلکی فارسی. آب از چشمه و رود خانه محلی. محصول غلات و ارزن، شغل اهالی زراعت و گله داری. راه مالرو است. عده ای از اهالی در زمستان برای کارگری به حدود قشلاقات کجور میروند و تابستان از قراء هلستان - دهگیری از دهستان کران برای تغییر آب و هوا به این آبادی می آیند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
نام موضعی در کوهپرِ کجور. (مازندران استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 109). دهی از دهستان کران. بخش مرکزی شهرستان نوشهر، واقع در 6 هزارگزی باختر کجور. کوهستانی، سردسیر. دارای 400 تن سکنه. زبان گیلکی فارسی. آب از چشمه و رود خانه محلی. محصول غلات و ارزن، شغل اهالی زراعت و گله داری. راه مالرو است. عده ای از اهالی در زمستان برای کارگری به حدود قشلاقات کجور میروند و تابستان از قراء هلستان - دهگیری از دهستان کران برای تغییر آب و هوا به این آبادی می آیند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
آب میوه و مخصوصاً آلوچه و آلو که آن را به قوام آورند و به شکل نان لواش بگسترند. لواشک. و رجوع به لواشک شود، لواشۀ آلو، حلقه ای باشد از ریسمان که آن را برسر چوبی نصب کنند و بر لب اسبان بر نعل گذاشته بتابند تا حرکات ناپسندیده نکند. (برهان). لباشه. لویشن. لبشین. حناک. محنک. لبیشه. رجوع به لباشه و لبیشه شود. صاحب آنندراج گوید: چیزی از ریسمان که چوبکی هم دارد و در هنگام نعل بستن اسب سرسخت را لب بالا به آن ریسمان می بندند... و لواشه مخصوص اسب نیست خر و قاطر را هم می بندند و در این بیت میرنجات: شیخ را دل شدۀ بوسۀ چون قندش کن اول ای دوست لواشه کن و پابندش کن با لفظ بوسه خیلی نشست کرده که بوسه و لواشه هر دو با لب است و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته. حکیم شفائی راست: ذوقی چه کنم بلاشۀ بینی تو صد کوه بود تراشۀ بینی تو بندم به تو نعل چون هجا میسازم از قوس قزح لواشۀ بینی تو
آب میوه و مخصوصاً آلوچه و آلو که آن را به قوام آورند و به شکل نان لواش بگسترند. لواشک. و رجوع به لواشک شود، لواشۀ آلو، حلقه ای باشد از ریسمان که آن را برسر چوبی نصب کنند و بر لب اسبان بر نعل گذاشته بتابند تا حرکات ناپسندیده نکند. (برهان). لباشه. لویشن. لبشین. حناک. محنک. لبیشه. رجوع به لباشه و لبیشه شود. صاحب آنندراج گوید: چیزی از ریسمان که چوبکی هم دارد و در هنگام نعل بستن اسب سرسخت را لب بالا به آن ریسمان می بندند... و لواشه مخصوص اسب نیست خر و قاطر را هم می بندند و در این بیت میرنجات: شیخ را دل شدۀ بوسۀ چون قندش کن اول ای دوست لواشه کن و پابندش کن با لفظ بوسه خیلی نشست کرده که بوسه و لواشه هر دو با لب است و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته. حکیم شفائی راست: ذوقی چه کنم بلاشۀ بینی تو صد کوه بود تراشۀ بینی تو بندم به تو نعل چون هجا میسازم از قوس قزح لواشۀ بینی تو
ده کوچکی است از بخش راور شهرستان کرمان که در 4000 گزی شمال خاوری راور و6000 گزی خاور راه فرعی راور به مشهد واقع شده و سکنۀ آن 15 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از بخش راور شهرستان کرمان که در 4000 گزی شمال خاوری راور و6000 گزی خاور راه فرعی راور به مشهد واقع شده و سکنۀ آن 15 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
مرکّب از: لا + شک، بی شک. بلاشک. بی گمان: هر جایگه که رفتی باز آمدی مظفر چون با خطر شریکی لاشک مظفّر آیی. فرخی. اکنون لاشک مرا پیش او باید رفتن. (اسکندرنامه نسخۀ نفیسی)، تو بیماری در این زندان و بیماریت را لاشک دوا باشد، طبیبی جوی تا روزی دوایابی. سنائی
مُرَکَّب اَز: لا + شک، بی شک. بلاشک. بی گمان: هر جایگه که رفتی باز آمدی مظفر چون با خطر شریکی لاشک مظفّر آیی. فرخی. اکنون لاشک مرا پیش او باید رفتن. (اسکندرنامه نسخۀ نفیسی)، تو بیماری در این زندان و بیماریت را لاشک دوا باشد، طبیبی جوی تا روزی دوایابی. سنائی