- لواش
- نوعی نان بسیار نازک
معنی لواش - جستجوی لغت در جدول جو
- لواش
- نان تنک و نرم از گندم
- لواش ((لَ))
- نوعی نان نرم و نازک و پهن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
لبیش، تکۀ ریسمانی که بر سر چوب بسته شده و هنگام نعل کردن اسب لب او را در حلقۀ ریسمان می گذارند و می پیچند تا آرام بایستد
پارسی تازی گشته لواشه لوایشه لبیشه ریسمانی برای ستور
لواشی که از رب سطبر شده آلو و قیسی و امثال آن، آلو یا گوجه را پزند و پوست و هسته آنرا دور کنند و بقوام آرند و چون نان لواشی نازک کنند جهت خوردن
((لَ شَ))
فرهنگ فارسی معین
نوعی خوراکی پهن و نازک همانند لواش از میوه هایی ترش و آبدار که به عنوان چاشنی یا تنقلات به کار می رود
افشرۀ میوه که آن را پس از جوشاندن روی آتش میان سینی می ریزند و مانند نان لواش پهن و نازک می کنند و پس از خشک شدن به مصرف می رسانند
آهسته
آمارانتوس
پراکندگی تباهی
آمیزش جنسی مرد با پسر
لواش، نوعی نان بسیار نازک
کواش، صفت، گونه، طرز، روش
لبیش، تکۀ ریسمانی که بر سر چوب بسته شده و هنگام نعل کردن اسب لب او را در حلقۀ ریسمان می گذارند و می پیچند تا آرام بایستد
روش، طرز، گونه
طرز روش
لواش پزی. عمل و شغل لواش پز پختن نان لواش، دکان لواش پز
ملامت کننده
خاییدنی جویدنی
ریسمانتاب گوالباف پاتاوه باف پایتابه فروش شالنگی زیلوباف، سازنده لوازم چادرو خیمه، جوال باف، پاتاوه باف پای تابه فروش
انگبین پالوده
چشیدنی چلاس کسی را گویند که از هر خوراک و شیرینی وزن بهره ای خواهد
بادام فروش
تشنه شدن، درخشیدن آذرخش، پیداشدن ستاره
آرده که زیر خاز فشانند تا نچسبد، آلوده شونده
تشنگی
درفش، پرچمک پرچم کوچک، پیشوا، گند چند گردان از سپاه، درفش رایت علم بیرق اختر، خلیفه التماس ایشان مبذول داشت و تشریف ولوا فرستاد، ایالت استان
ریسمانی که بشکل حلقه برسرچوبی نصب کنند و اسب و خر چموش را در آن حلقه نهند و بتابند تا حرکات ناپسند نکنند: پیش آرد هی هی و هیهات را و ز لویشه پیچد او لبهات را (مثنوی لغ)
آهسته، هموار، نرم، خفی