جدول جو
جدول جو

معنی لوازن - جستجوی لغت در جدول جو

لوازن
(زُ)
شارل. خطیب فرانسوی، مولد ارلئان (1827-1912 میلادی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لوازم
تصویر لوازم
جمع واژۀ لازمه، آنچه وجودش برای بودن چیزی یا پدید آمدن وضعیتی مورد نیاز است، لازم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توازن
تصویر توازن
هم وزن شدن، هم سنگ شدن، با هم برابر گشتن در وزن
فرهنگ فارسی عمید
(لَ قِ)
پائین شکم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ و و)
بادام فروش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جائی است در شعر ابی دواد:
ببطن لوان او قرن الذهاب.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
لو، نام رودی کوچک به فرانسه که منتارژی را سیراب کند و به رود سن ریزد و 60هزار گز درازا دارد
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ)
دهی است از دهستان فراهان بخش فرمهین شهرستان اراک، در 18 هزارگزی جنوب غربی فرمهین در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 452 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و بنشن و انگور و ارزن و محصولات صیفی، شغل مردمش زراعت و گله داری و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(یَ اَ)
نوازننده. که آلت موسیقی نوازد. که آهنگی نوازد:
گر پارسا زنی شنود شعر پارسیش
وآن دست بیندش که بدانسان نوازن است.
یوسف عروضی.
، نغمه سرا. نغمه خوان. دستان سرا:
چون دم برآرم از سر زانو به باغ غم
از شاخ سدره مرغ نوازن درآورم.
خاقانی.
، آهنگساز. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(هََ زِ)
نام قبیله ای است از نسل سبا. (سمعانی). قبیله ای است از قیس. (منتهی الارب). از قبایل قیس و آنان فرزندان هوازن بن منصور بن عکرمه بن حفصه بن قیس عیلان اند. (صبح الاعشی ج 1 ص 340)
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ)
شهری به سوئیس، کرسی کانتن ود، واقع در جنوب دریاچۀ لمان. دارای 101000 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(لُ)
نام دختر نینوس پادشاه آشور. و نینوس شوی سیمرامیس بود. (یسنا پورداود ج 1 ص 85)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
آنتوان. فقیه فرانسوی، مولد بووه (1536-1617 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(لَ زِ)
جمع واژۀ لازم. (تاج العروس). و جمع واژۀ لازمه. بایسته ها. وابسته ها. اسبابها. وسایل: از لوازم صحبت یکی آن است که یا خانه بپردازی یا با خانه خدای درسازی. (گلستان). اذن در شیی ٔ اذن در لوازم شی ٔ است، (اصطلاح بدیع) صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: لوازم، صفتی نزد بلغاء آن است که در ترکیب الفاظ مشترک که باشند درسیاق از هر لفظی یک معنی مفید غرض بود و از معنی دوم مراعات نظیر و ایراد لوازم حاصل آید و این معنی اصلاً مراد نباشد و در افادۀ ترکیب بدان معنی گمان نیزنرود. و فرق میان این و تخییل آن است که در تخییل به معنی دوم گمان رود و در لوازم صفتی گمان نرود پس صنعت مراعات نظیر ایراد لوازم صفتی باشد. مثاله شعر:
ز عزم جزم چو فرمود نصب رایت را
رسید فتح و بر آن گشت ضم سعادتها
جزم و نصب و فتح و ضم هر یک دو معنی دارد. یکی اعلام حرکات و سکون، دوم معنی جزم قطع است و معنی نصب برآوردن و معنی فتح ظفر است و معنی ضم جمع شدن است و در سیاق ترکیب مراد این معنی است - انتهی.
لوازم معنوی نزد بلغاء آن است که ایراد الفاظ لوازم برای صحت معنی نبود نه به مجرد قصد صنعت. مثاله:
فرقدان گر دست یابد سر نهد در زیر پات
این سخن داند کسی کش فرقدان آورده است.
سرو پا که لوازمند ایشان برای صحت معنی نه مجرد قصد صنعت لوازم - انتهی.
لوازم لفظی: نزد بلغاء آن است که الفاظ خاص غیرمشترک را بمجرد قصد صنعت لوازم آرد. مثاله (مصراع) :
مجنون چو رباب و چنگ بر سر.
مثال دیگر (مصراع) :
سر مگردان که خاک پای توام
در مصراع دوّم، سر برای پای به تکلف آورده است، چه مقصود از سر مگردان آن است که اعراض مکن و در اصطلاح روی مگردان گویند، اما ازجهت لوازم چون بگوید که خاک پای توام، سر مگردان گفت و اصطلاح بگردانید. و در مصراع اول چنگ را سبب لوازم رباب آورده و مراد از چنگ اینجا دست است، اصطلاح رابگردانید، چه در اصطلاح دست بر سر گویند نه چنگ بر سر. این همه از جامعالصنایع است
لغت نامه دهخدا
(لَ بِ)
جمع واژۀ لابنه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نام کرسی بخش در (ماین) از ولایت لادان به فرانسه. دارای 44 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(رَ زِ)
ج روزنه. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). جمع واژۀ روزن. (ناظم الاطباء). رجوع به روزن و روزنه و رواشن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به همسنگ آمدن. (زوزنی). هم سنگ شدن. (دهار). برابر و هم سنگ شدن دو چیز. (آنندراج). هموزن شدن و همدیگر سنجیده گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هم سنگی. معادله. سنجیدن. سنجش. بهم سنجیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
سنجیده، سنگین. ثقیل. (از اقرب الموارد) ، تام. درهم وازن، ای تام. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). درهم وازن، درهم باسنگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوازن
تصویر نوازن
آهنگ ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوزان
تصویر لوزان
کناره کناره چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لواز
تصویر لواز
بادام فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوازم
تصویر لوازم
جمع لازم، امور ضروری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لواقن
تصویر لواقن
پایین شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توازن
تصویر توازن
هم سنگ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوازم
تصویر لوازم
((لَ زِ))
جمع لازمه، چیزهای لازم، ضروریات، وسایل، آلات، ادوات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توازن
تصویر توازن
((تَ زُ))
هم وزن شدن، هم سنگ گردیدن، هم وزنی، هم سنگی، جمع توازنات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوازم
تصویر لوازم
ابزارها، ابزار، افزار
فرهنگ واژه فارسی سره
برابری، تعادل، قرینه، موازنه، هم سنگی، هم وزنی، تناسب، موزونی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اثاث، اثاثه، ادات، اسباب، بساط، تجهیزات، مایحتاج، وسایل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تعادل
دیکشنری اردو به فارسی