جدول جو
جدول جو

معنی لوائم - جستجوی لغت در جدول جو

لوائم
(لَ ءِ)
جمع واژۀ لائمه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
لوائم
جمع لائم: لائمه، سرزنشگران نکوهندگان سرزنش ها جمع لائم (لایم) و لائمه (لایمه)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لوازم
تصویر لوازم
جمع واژۀ لازمه، آنچه وجودش برای بودن چیزی یا پدید آمدن وضعیتی مورد نیاز است، لازم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوایم
تصویر لوایم
لایمه ها، لایم ها، سرزنش ها، جمع واژۀ لایمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولائم
تصویر ولائم
ولیمه ها، مهمانی هایی که به مناسبت عروسی، بازگشت از سفر زیارتی، تولد فرزند یا خرید خانه و مانند آن می دهند، جمع واژۀ ولیمه
فرهنگ فارسی عمید
(ءِ)
ملامت کننده. نکوهنده. ملامتگر. ج، لوّام، لوّم، لیّم. (منتهی الارب) : یا ایها الذین آمنوا من یرتد منکم عن دینه فسوف یأتی اﷲ بقوم یحبهم و یحبونه اذله علی المؤمنین اعزّه علی الکافرین یجاهدون فی سبیل اﷲ و لایخافون لومه لائم ذلک فضل اﷲ یؤتیه من یشاء واﷲ واسع علیم. (قرآن 54/5).
جز اندر غایت انعام و افضال
در او لائم چه داند گفت و عاذل.
ابوالفرج رونی.
و فرمود که رغم لائمان را مثنی کردند. (جهانگشای جوینی).
فیالائمی دعنی اغال بقیمتی
فقیمه کل الناس مایحسنونه.
ابن طباطبا.
حکیمی گفتش ای نادان چه کوشی
در این سودا بترس از لوم لائم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(لَوْ وا)
بسیار نکوهنده. بسیار ملامت کننده. (منتهی الارب). بسیار نکوهش کننده
لغت نامه دهخدا
(لُوْ وا)
جمع واژۀ لائم. (منتهی الارب). رجوع به لائم شود
لغت نامه دهخدا
(وَ ءِ)
جمع واژۀ ولیمه. (اقرب الموارد). رجوع به ولیمه شود
لغت نامه دهخدا
(لَ ءِ)
جمع واژۀ لطیمه
لغت نامه دهخدا
(لَ زِ)
جمع واژۀ لازم. (تاج العروس). و جمع واژۀ لازمه. بایسته ها. وابسته ها. اسبابها. وسایل: از لوازم صحبت یکی آن است که یا خانه بپردازی یا با خانه خدای درسازی. (گلستان). اذن در شیی ٔ اذن در لوازم شی ٔ است، (اصطلاح بدیع) صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: لوازم، صفتی نزد بلغاء آن است که در ترکیب الفاظ مشترک که باشند درسیاق از هر لفظی یک معنی مفید غرض بود و از معنی دوم مراعات نظیر و ایراد لوازم حاصل آید و این معنی اصلاً مراد نباشد و در افادۀ ترکیب بدان معنی گمان نیزنرود. و فرق میان این و تخییل آن است که در تخییل به معنی دوم گمان رود و در لوازم صفتی گمان نرود پس صنعت مراعات نظیر ایراد لوازم صفتی باشد. مثاله شعر:
ز عزم جزم چو فرمود نصب رایت را
رسید فتح و بر آن گشت ضم سعادتها
جزم و نصب و فتح و ضم هر یک دو معنی دارد. یکی اعلام حرکات و سکون، دوم معنی جزم قطع است و معنی نصب برآوردن و معنی فتح ظفر است و معنی ضم جمع شدن است و در سیاق ترکیب مراد این معنی است - انتهی.
لوازم معنوی نزد بلغاء آن است که ایراد الفاظ لوازم برای صحت معنی نبود نه به مجرد قصد صنعت. مثاله:
فرقدان گر دست یابد سر نهد در زیر پات
این سخن داند کسی کش فرقدان آورده است.
سرو پا که لوازمند ایشان برای صحت معنی نه مجرد قصد صنعت لوازم - انتهی.
لوازم لفظی: نزد بلغاء آن است که الفاظ خاص غیرمشترک را بمجرد قصد صنعت لوازم آرد. مثاله (مصراع) :
مجنون چو رباب و چنگ بر سر.
مثال دیگر (مصراع) :
سر مگردان که خاک پای توام
در مصراع دوّم، سر برای پای به تکلف آورده است، چه مقصود از سر مگردان آن است که اعراض مکن و در اصطلاح روی مگردان گویند، اما ازجهت لوازم چون بگوید که خاک پای توام، سر مگردان گفت و اصطلاح بگردانید. و در مصراع اول چنگ را سبب لوازم رباب آورده و مراد از چنگ اینجا دست است، اصطلاح رابگردانید، چه در اصطلاح دست بر سر گویند نه چنگ بر سر. این همه از جامعالصنایع است
لغت نامه دهخدا
(لَ ءِ)
جمع واژۀ لائب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ ءِ)
جمع واژۀ لائحه. صاحب غیاث گوید: به فتح روشنیها جمع لائحه ونام کتاب در تصوف... و آنچه در ابتدای تاج المدائح طغرا لوائح به معنی جمع لوح مستفاد میشود در هیچ کتاب لغت و صرف به ثبوت نمیرسد - انتهی. جرجانی گوید: هی یلوح من الاسرار الظاهره من السمو من حال الی حال و عندنا ما یلوح للبصر اذا لم یتقید بالجارحه من الانوار الذاتیه لا من جهت القلب. (تعریفات اصطلاحات صوفیه)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مشهور به بابا سلطان قلندر. اصلاً از مردم قم است. در عهدشاه عباس ماضی در تکیۀ حیدری خانه چهارباغ اصفهان پوست نشین بوده، مثنویی دارد که این دو بیت از اوست:
عربی در میان مکه و شام
کسب اسباب مینمود مدام
بهر تحصیل مال و کسب هنر
از حضر رخت بست سوی سفر.
_ (l50k) _
(از قاموس الاعلام ترکی)
از مردم سبزوار. در عهد اکبرشاه به هندوستان رفت و مورد اکرام و احسان او واقع شد. وی در 979 هجری قمری درگذشت. این بیت او راست:
در پیش غیر از آن نکنم گفتگوی تو
تا جای در دلش نکند آرزوی تو.
(از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(لَ حِ)
جمع واژۀ لاحم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ ءِ)
دیگپایه ها. (منتهی الارب). سنگهایی که دیگ بر آنها قرار داده می شود. اثافی. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(سَ ءِ)
جمع واژۀ سائم و سائمه. رجوع بهر یک از این کلمات شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ءِ)
چند کوه است مر هذیل را. (منتهی الارب). از ابی بکر بن کلاب است و از آنجمله است کوه قرن النعم. ابوقلابۀ هذلی درباره آن اشعاری دارد. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ءِ)
جمع واژۀ قائمه. (منتهی الارب). بمعنی یکی از چهار دست و پای ستور و دست و پای آدمی و پایهای آن چیز که قیام آن بدان است. (آنندراج). رجوع به قائمه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ءِ)
جمع واژۀ توأم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). توایم. (ناظم الاطباء).
- توائم اللؤلؤ، همانند توائم النجوم است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- توائم النجوم،ستاره های با یکدیگر درآمده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کواکب مختلفه. (ناظم الاطباء).
رجوع به توأم شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حائمه، به معنی زن تشنه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از توائم
تصویر توائم
توام، توایم، همراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوام
تصویر لوام
ملامت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لائم
تصویر لائم
نکوهنده سرزنشگر سرزنش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوائم
تصویر قوائم
قوایم در فارسی، جمع قائمه، دست ها و پاها ستون ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لطائم
تصویر لطائم
لطایم در فارسی مشک ها، بوهای خوش جمع لطیمه مشک ها، بویهای خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوائح
تصویر لوائح
جمع لائحه، بفتح روشنی ها و نام کتابی در تصوف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوایم
تصویر لوایم
جمع لائم (لایم) و لائمه (لایمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوازم
تصویر لوازم
جمع لازم، امور ضروری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوایم
تصویر لوایم
((لَ یِ))
جمع لائمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوام
تصویر لوام
((لَ وّ))
بسیار نکوهنده، بسیار نکوهش کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوازم
تصویر لوازم
((لَ زِ))
جمع لازمه، چیزهای لازم، ضروریات، وسایل، آلات، ادوات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوازم
تصویر لوازم
ابزارها، ابزار، افزار
فرهنگ واژه فارسی سره
اثاث، اثاثه، ادات، اسباب، بساط، تجهیزات، مایحتاج، وسایل
فرهنگ واژه مترادف متضاد