جدول جو
جدول جو

معنی لهیم - جستجوی لغت در جدول جو

لهیم
(لُ هََ)
سختی و بلا، مرگ، تب. ام ّ اللهیم مثله فی الکل ّ، دیگ فراخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لهیم
(لُ هََ)
بطنی است از ارض به جزیره ای در مغرب تکریت. و آن آبی است نمر بن قاسط را. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
لهیم
(لِ یَ / لُ یِ)
مرد سخت پیشی گیرنده، اسب سابق نیکو و نجیب. لهمیم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لهیم
سختی، پتیار، مرگ، تب
تصویری از لهیم
تصویر لهیم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لطیم
تصویر لطیم
هر خوش بوی که مابین چشم و گوش مالند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لهیب
تصویر لهیب
زبانۀ آتش و گرمی آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سهیم
تصویر سهیم
کسی که با دیگری از چیزی سهم ببرد، هم سهم، هم بهره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحیم
تصویر لحیم
آلیاژی که با آن دو قطعه فلز را به هم جوش بدهند، اتصالی که با این آلیاژ شده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لایم
تصویر لایم
ملامت کننده، نکوهش کننده، سرزنش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هلیم
تصویر هلیم
عنصر گازی سبک، بی رنگ، بی بو، که برای پر کردن بالن ها و در جوش کاری کاربرد دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فهیم
تصویر فهیم
بافهم، صاحب فهم، دانا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لئیم
تصویر لئیم
بخیل، ناکس، فرومایه.
فرهنگ فارسی عمید
به لغت طبری غالیسس است که به یونانی بمعنی منتن الرایحه است و در قانون در حرف عین آمده است. (تحفۀ حکیم مؤمن در لفظ پلهیم و غالیسس). در مفردات قانون این کلمه را نیافتیم
لغت نامه دهخدا
(اِ لُ)
بمعنی آلهه و مفرد آن الوّه بمعنی ال̍ه است و در زبان کلدانی الاه بمعنی ال̍ه آمده. الهیم در نامهای خدای تعالی مفرد نیز استعمال میشود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لقیم
تصویر لقیم
فرو خورده نواله فرو خورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغیم
تصویر لغیم
راز
فرهنگ لغت هوشیار
پدر مرده، سپید رخ اسپ، خوشبوی بویه اسب سفید روی، اسب نهم در مسابقه، آنکه پدر و مادرش مرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
فارسی گویان به جای لحام تازی به کار برند کبد از آن مدح تو گویم درست گویم و راست مرا به کار نیاید سریشم و کبدا (دقیقی) کبید کفشیر از آن زر می برد استاد زر ساز که با کفشیر پیوندد به هم باز (امیر خسرو) گوشتالود، کشته کشته شده باگوشت پر گوشت فربه: لیکن هر تنی این علاج برنتابد جز مردم گوشت آلود را که بتازی لحیم گویندنه شحیم، چیزی که بدان ظرفهای مسی و برنجی را پیوند کنند جوش: بینداز کز ضعف تن این مقیم شودرخنه رنگ خود را لحیم. (ط هر وحید آنند. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لئیم
تصویر لئیم
پست، فرومایه، ناکس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهیف
تصویر لهیف
دراز اندام، ستم رسیده، پریشان روزگار، فریاد خواه، دریغ خورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهید
تصویر لهید
ستور مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهیب
تصویر لهیب
گرمی آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهسم
تصویر لهسم
آبراهه تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لدیم
تصویر لدیم
کراده کجینه جامه کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
ملامت کننده سرزنش کننده نکوهش کننده نکوهنده جمع لائمین (لایمین) لوائم (لوایم)
فرهنگ لغت هوشیار
کهیانه سریانی تازی گشته گل سد برگ، جادو کش (فاوانیا) از گیاهان کهیله هندی دارچین ختایی از گیاهان کلانسال: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهیم
تصویر فهیم
نیک دریابنده، دراک، تیز، با فهم و دانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهیم
تصویر شهیم
تیزتگ، پیشوای توانا، تیز هوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهیم
تصویر سهیم
شریک و صاحب حصه، هم بهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهیم
تصویر اهیم
شب بی ستاره سیاه شب تشنه: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهیم
تصویر تهیم
کسی که باو تهمت زده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهیم
تصویر دهیم
سختی، بلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهیم
تصویر بهیم
سیاه و تاریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهذم
تصویر لهذم
نیزه بران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهیم
تصویر فهیم
دانا
فرهنگ واژه فارسی سره