جدول جو
جدول جو

معنی لهوب - جستجوی لغت در جدول جو

لهوب
(لُ)
جمع واژۀ لهب و لهب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لغوب
تصویر لغوب
ماندگی، رنجوری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذهوب
تصویر ذهوب
رفتن، گذشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لهیب
تصویر لهیب
زبانۀ آتش و گرمی آن
فرهنگ فارسی عمید
(حَ دَ)
پس ماندن، ضعیف و سست گردیدن، مانا بمردان نشدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ سهب، زمین هموار و برابر با نرمی و سهولت. (آنندراج) : سهوب الفلاه، نواحی دشت که در آن راه نباشد. (منتهی الارب) : چون برق خاطف و ریح عاصف سهول و ضراب و سهوب و شعاب آن مسافت درنوردید. (ترجمه تاریخ یمینی). اگرچه طناب اطناب کشیده شود و سهوب اسهاب پیموده گردد آخرالامر قلم تحریر بشکنند. (المضاف الی بدایع الازمان ص 23)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَمْ مُ)
ترسیدن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به رهب شود
لغت نامه دهخدا
(ذُ)
جمع واژۀ ذهب . زرها
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
رونده. شونده، درگذرنده
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
نامی از نامهای زنان. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بشدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). رفتن. برفتن. ذهاب، بردن، دور کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ تَ)
روشن و فراخ گردیدن راه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَس س سر/ لَ)
چیزی اندک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
شهری است نزدیک بردعه از سرزمین ارّان. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لصب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ قَ)
دوسنده شدن. (زوزنی). لصب. چفسیده شدن. چسبان گردیدن
لغت نامه دهخدا
(زُ رَ)
لزب. برآمدن بعض چیزی در بعض، درچفسیدن. چسبیدن. (منتهی الارب). دوسیده شدن. (دهار) (تاج المصادر). دوسیدن. یعنی چفسیده شدن. لصوق. برچسبیده شدن. (ترجمان القرآن جرجانی) ، چسبیدن گل و خشک شدن آن، ثابت و بر پای بودن، خشک گردیدن سال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
مقیم گردیدن و جای گرفتن. (منتهی الارب) ، دوسنده شدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(لَ ذَ)
ثابت و لازم: الزمه لهذباً واحداً، یعنی لازم گرفت و برچسبید وی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَلْ)
افروخته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نوعی از دویدگی اسب که بکوشش تمام دود چندان که خاک از سم بردارد، یا آن اول دویدن است. (منتهی الارب) (آنندراج). تند دویدن اسب چنانکه خاک را برانگیزد یا از سمهای او آتش بیرون آید و بگفتۀ بعضی آغاز دویدن اسب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لهاب
تصویر لهاب
تشنگی، زبانه زدن، آفرازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهیب
تصویر لهیب
گرمی آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لسوب
تصویر لسوب
اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لصوب
تصویر لصوب
جمع لصب، خرد شکاف ها تنگه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعوب
تصویر لعوب
لوند زن بازیگر زن نازدار زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغوب
تصویر لغوب
مانده شدن، رنجه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لزوب
تصویر لزوب
چسبیدن چسبندگی، چسبیدن گل، خشک شدن گل، خشک گردیدن سال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لتوب
تصویر لتوب
لتب بنگرید به لتب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحوب
تصویر لحوب
روشن شدن راه، فراخ گشتن راه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع لب، مغز ها دانه ها جمع لب دانه ها مغزها: حبوب و لبوب نضج و نمانیافت و انواع ارتفاعات در مراتع و مزارع بخس و نقصان پذیرفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذهوب
تصویر ذهوب
زرها، جمع ذهب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغوب
تصویر لغوب
((لَ))
مرد سست و گول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهیب
تصویر لهیب
((لَ))
شعله و زبانه آتش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لغوب
تصویر لغوب
((لَ یا لُ))
رنجوری، ماندگی
فرهنگ فارسی معین