لافزن، که گوید و نکند، که نازد و فخر آرد بچیزی که ندارد، صلف، متصلّف، مطرمذ، طرماذ، طرمذار: آمد اندر انجمن آن طفل خرد آبروی مرد لافی را ببرد، مولوی، از سر و رو تابد ای لافی غمت، مولوی، لعماظ، مرد لافی، طرماذ، مرد لافی، رجل متصلف، مرد لافی، عنظوان، ساحر لافی و برانگیزنده، (منتهی الارب) (در تاج العروس الساحرالمعتری)
لافزن، که گوید و نکند، که نازد و فخر آرد بچیزی که ندارد، صَلف، متصلّف، مطرمذ، طرماذ، طرمذار: آمد اندر انجمن آن طفل خرد آبروی مرد لافی را ببرد، مولوی، از سر و رو تابد ای لافی غمت، مولوی، لعماظ، مرد لافی، طرماذ، مرد لافی، رجل مُتصلف، مرد لافی، عنظوان، ساحر لافی و برانگیزنده، (منتهی الارب) (در تاج العروس الساحرالمعتری)