جدول جو
جدول جو

معنی لهاسه - جستجوی لغت در جدول جو

لهاسه
(لُ سَ)
طعام اندک. لهاس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لهاسه
خوراک اندک
تصویری از لهاسه
تصویر لهاسه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(لَ عَ)
بی خبری و فروگذاشت. لهیعه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ سَ)
لقمه یا طعام کمتر از لقمه. (منتهی الارب). لقمه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
شهرکی است و اندر وی بتخانه هاست و یک مزکت مسلمانان است و اندر وی مسلمانانند. (حدود العالم). نام پایتخت تبت به آسیا، دارای سی هزار سکنه است. کثیری از پیروان لاما بلاانقطاع آنجا به زیارت روند
لغت نامه دهخدا
(لَ سِ)
جمع واژۀ لهسم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ لِهْ)
جمع واژۀ لهله و لهلهه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ سَ)
شیر ماده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ سَ)
حاجت و نیاز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَعْ عی)
نرم گردیدن خوی کسی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
رودباری است از ناحیۀ شواجن. (منتهی الارب). خبر بالشواجن فی دیار ضبه فیه رکایا عذبه تخترقه طریق بطن فلح کانه جمع لهب کله عن الازهری... و حولها القرعاء و الرماه و وج ّ ولصاف و طویلع کان فیه وقعه بین بنی ضبه و العبشمیین قال بعضهم:
منع اللهابه حمضها و نجیلها
و منابت الضمران ضربه اسفع...
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ)
نرم خویی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لُ سَ)
ما لک عندی لهسه، یعنی برای تو نزد من چیزی نیست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نثره. منزلی از منازل قمر
لغت نامه دهخدا
(لَ)
کام که گوشت پاره ای است آویخته در اقصای اعلای دهن. مابین منقطع اصل اللسان الی منقطع القلب. ج، لها، لهوات، لهیات، لهی ّ، لهی ّ، لهاء. (منتهی الارب). گوشتی است که زیر حنجره آویخته است و آن را به گرگان ملازه گویند و از منفعتهای آن یکی آن است که او تصرف حنجره را که در آواز کندبروجه خویش نگاه دارد تا آواز به اندازه و آراسته باشد و دوم آن است که هوای سرد را بازدارد تا سردی آن ناگاه به شش نرسد و دودها و گردها را همچنین از شش بازدارد و بدین سبب است که بریدن آن آواز را و شش رازیان دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ملازه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی ذیل کلمه نمک). زبان کوچک. زبان کوچکه. گوشت پاره که در حلق معلق باشد. (غیاث). کده. (صحاح الفرس). (جوهری) لحمی معلق بر بالای حنک، یعنی سقف حلق. پارۀ گوشت آویختۀ متحرک. صورت حبۀ انگوری در مدخل گلو. کژه. تک. (لغت نامۀ اسدی). ناک. سغ. سقف حلق. ملاجه. لثاه. لحم رخو یشکل الصوت و یعدل الهواء. (تذکرۀ ضریر انطاکی) : اندر بیماریها ملازه که آن را به تازی اللهاه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- سقوط لهاه، افتادن سغ. افتادن کام. افتادن زبان کوچکه. رجوع به تک و کام شود.
، نام مرضی که عبارت است از امتداد این گوشت پاره تا پائین و عدم رجوع او به موضع خود. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
طعام اندک. لهاسه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ بَ)
جمع واژۀ لهب، جمع واژۀ لهب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لهاه
تصویر لهاه
لهات در فارسی: ملازه کزه زبانک زبان کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهاس
تصویر لهاس
خوراک اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهاسم
تصویر لهاسم
جمع لهسم، آبراهه های تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهاعه
تصویر لهاعه
فرو گذاشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لواسه
تصویر لواسه
نواله گراس کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لماسه
تصویر لماسه
نیاز نیازی که برآورده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحاسه
تصویر لحاسه
شیر ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهاسه
تصویر دهاسه
نرمخویی
فرهنگ لغت هوشیار
خویش
فرهنگ گویش مازندرانی
سیلی، طپانچه
فرهنگ گویش مازندرانی
کف دست
فرهنگ گویش مازندرانی