جدول جو
جدول جو

معنی لهاذم - جستجوی لغت در جدول جو

لهاذم
(لَ ذِ)
جمع واژۀ لهذم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لهاذم
جمع لهذم، نیزه های برنده
تصویری از لهاذم
تصویر لهاذم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لهاشم
تصویر لهاشم
زبون، پست، زشت و بد
فرهنگ فارسی عمید
(لُ)
لشکر بسیار. (منتهی الارب). لشکر که هرچه بیند نیست کند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(لَ زِ)
جمع واژۀ لهزمه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ ذَ)
الکاتب. شاعری است. قال فی عبدالله بن الاهتم و سالۀ فحرمه:
و ما بنوالاهتم الا کالرحم
لا شی ٔ الا انهم لحم و دم
جأت به جذام من ارض العجم
اهتم سلاح علی ظهرالقدم.
(عقدالفرید ج 7 ص 144)
لغت نامه دهخدا
(لَ ذَ)
سنان برنده و روان. ج، لهاذم. (منتهی الارب). سنان جان ستان، تیز. یقال: لسان لهذم و سیف لهذم، دزد. (مهذب الاسماء) ، شرم فراخ. (منتهی الارب). ج، لهاذمه. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی از دهستان بیشه سر بخش مرکزی شهرستان شاهی، واقع در 7هزارگزی شمال خاوری شاهی و سه هزارگزی جنوب راه شوسۀ شاهی به ساری. دشت، معتدل، مرطوب و مالاریائی. دارای 190 تن سکنه. آب آن از رود خانه محلی و چشمه. محصول آن برنج، غلات، مختصر کنف، ابریشم و نیشکر. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان بافتن چادرشب و کرباس و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(لَ زِ)
لقب بنی تیم الله بن ثعلبه. (منتهی الارب). جریر گوید:
کانک لم تشهد لقیطا و حاجباً
و عمرو بن عمرو اذدعا بال دارم
و یوم الصفا کنتم عبیداً لعامر
و بالحزن اصبحتم عبیداللهازم.
رجوع به عقدالفرید ج 6 ص 11، 44 و صص 47-50 شود
لغت نامه دهخدا
(لَ سِ)
جمع واژۀ لهسم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ شُ)
هر چیز بد و زشت و نازیبا و دون را گویند. (جهانگیری). هر چیز زبون و زشت و نازیبا و دون و بد را گویند. (برهان) :
شعر ژاژیدن لهاشم توست
علک خائیدن لهاشم خر.
سوزنی.
تو نیستی از جمع کریمان نفایه
من نیز نه از قوم حکیمان لهاشم
تو صدر کریمانی و من صدر حکیمان
از حکمت من بر کرم توست تحکم.
سوزنی (درقافیۀ تبسم و انجم و قلزم و قم).
بر ناتوان کرم کن و این قصه را بخوان
هرچند خط مزور و کاغذ لهاشم است.
خاقانی.
جهانی ز جود تو هستند خرم
قرین تکلف غریق تنعم
گر از خرده بینان بخرد نباشم
نباشم هم از ابلهان لهاشم.
نزاری
لغت نامه دهخدا
(لَ ذِ مَ)
دزدان قطاع الطریق. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ لهذم. (المنجد). اللصوص. عن ابی عمرو. (اقرب الموارد) ، دزدی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لهاسم
تصویر لهاسم
جمع لهسم، آبراهه های تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهذم
تصویر لهذم
نیزه بران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهام
تصویر لهام
لشکر بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهاشم
تصویر لهاشم
هر چیز زبون و زشت و نازیبا و دون را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهاشم
تصویر لهاشم
((لَ شُ))
هر چیز بد و زشت، زبون، پست
فرهنگ فارسی معین