جدول جو
جدول جو

معنی لنگک - جستجوی لغت در جدول جو

لنگک
لقب پدر ابواسحاق ابراهیم شاعر، و خود او نیز شاعر بوده است
لغت نامه دهخدا
لنگک
(لَ گَ)
لنگ کوچک. ابن لنگ. رجوع به لنگ (در معنی شل) شود
لغت نامه دهخدا
لنگک
(لُ گَ)
لنگ کوچک. فوطۀ خرد:
لنگکی زیر و لنگکی بالا
نی غم دزد و نی غم کالا
لغت نامه دهخدا
لنگک
لنگ کوچک. لنگ کوچک فوطه خرد
تصویری از لنگک
تصویر لنگک
فرهنگ لغت هوشیار
لنگک
لنگ زدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لنبک
تصویر لنبک
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام سقائی جوانمرد در زمان بهرام گور پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لنگر
تصویر لنگر
آهن و زنجیر بسیار سنگین که کشتی را با آن از حرکت باز می دارند،
آلتی که از ساعت های دیواری آویزان می کنند و با تکان خوردن متناوب آن چرخ های ساعت به حرکت در می آید، پاندول،
لنگری، جای وسیع برای پذیرایی مهمانان و طعام دادن به مردم، سینی بزرگی که در آن ظرف های غذا را می گذارند و نزد مهمانان می برند، خانقاه
لنگر انداختن: مقابل لنگر کشیدن، از حرکت باز داشتن کشتی با انداختن لنگر آن در آب، توقف کردن کشتی در بندر، کنایه از اقامت طولانی داشتن در جایی
لنگر برداشتن: بیرون کشیدن لنگر کشتی از آب و کشتی را به حرکت در آوردن، کنایه از حرکت کردن، جنبیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگک
تصویر سنگک
نوعی نان که در تنور بر روی سنگ ریزه پخته می شود
سنگ خرد، سنگ کوچک
تگرگ، قطره های باران که در اثر سرد شدن ناگهانی هوا در ارتفاع کم به صورت دانه های کوچک یخ می بارد، ژاله، شخکاسه، آب بسته، پسکک، یخچه، پسنگک، شهنگانه، سنگچه، سنگرک برای مثال ویحک ای ابر بر گنهکاران / سنگک و برف باری و باران (عنصری - ۳۶۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنگه
تصویر لنگه
مقابل جفت، فرد، یک نیمۀ باری که بر ستور گذاشته می شود، چیزی که جفت یا دو قسمت داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنبک
تصویر لنبک
لنبه، فربه، چاق، نرم و ملایم مانند نان کلفت و تازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنگک
تصویر چنگک
میلۀ کوتاه فلزی سرکج برای آویختن یا گرفتن چیزی، قلاب، آکج، کجک، وسیله ای در کشاورزی با دستۀ بلند که در انتهایش میله ای کوتاه و خمیده قرار دارد، قلاب ماهیگیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنگاک
تصویر لنگاک
سخن زشت، سخن درشت، برای مثال من با تو سخن به لابه گفتم / از چه دهیم جواب لنگاک (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۶)
فرهنگ فارسی عمید
(زَ گَ)
که در چشم کشند. صداء. (مهذب الاسماء، یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : الصداء، زنگار آهن و زنگک که در چشم کشند. (ربنجنی، یادداشت ایضاً). سیاهی که در چشم کشند. (ایضاً). قسمی سیاهی که کمی به سبزی زند و زنان بدان ابروها سیاه کنند. سرمه سنگ است، آنگاه که از وی ابروان و خط پشت لب بالا را رنگین کنند. نوعی سیاهی چون سرمه که زنان از آن موی ابرو سیاه کنند یا خال بر رخسار نهند زینت را. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(پِ لِ گَ)
آواز انگشتان و زنجیر
لغت نامه دهخدا
(چَ گَ)
عموماً قلاب را گویند و خصوصاً قلابی که فیل را بدان رانند. (برهان). بمعنی قلاب میباشد. (آنندراج) (انجمن آرا). قلاب و قلابی که فیل را بدان رانند. (ناظم الاطباء). قلاب دروند. (لغت محلی شوشتر نسخه خطی). قلاب آهنی نوک تیزو نوک برگشته که بدان چیزی از آب و غیر آن نزدیک کشند یا برکشند و گاه باشد که آن را چندین نوک باشد. قلاب و غالباً با چند سر قلاب چند شاخ، قلاب چند شاخه. چنگ. چنگ خرد. کچک کوچک. (یادداشت مؤلف) :
زآن همه کآورد ز روزی بچنگ
داشت همه چنگک و ساطور وسنگ.
یحیی کاشی (از آنندراج).
در اراک (سلطان آباد) قلاب را چنگک گویند. و در گیلکی قلاب آهنی که بدان دلو یا آفتابه که بچاه افتاده، بیرون کشند. (حاشیۀ برهان چ معین). قناره. نشبیل. رجوع به چنگ و قلاب و نشبیل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از منگک
تصویر منگک
قمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنبک
تصویر لنبک
فربه و پر گوشت چاق و چله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنگا
تصویر لنگا
چرم نرم، کفش. کجی و انحنا در پارچه
فرهنگ لغت هوشیار
سخن درشت سخن زشت و درشت سخن درشت و ناخوش: من با تو سخن بلابه گفتم از چه دهیم جواب لنکاک ک (طیان لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنگش
تصویر لنگش
عمل لنگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
عدل، یک قسمت از دو قسمت بار، لنگه بار، آنچه که بر یک سوی راست یا چپ ستوری حمل کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلنگک
تصویر پلنگک
آواز انگشتان و زنجیر
فرهنگ لغت هوشیار
قلاب عموما، قلابی که فیل را بدان رانند خصوصا کجک، میله کوتاه فلزی سر کج که چیزی به آن آویزان کنند، آلتی که بر سر نخ یا ریسمان بندند و بدان ماهی گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی آهنین پیوسته بطنابی طویل که آنگاه توقف کشتی را خواهند آنرا در آب افکنند جائی را گویند که در آنجا همه روزه طعام بمردم دهند
فرهنگ لغت هوشیار
سنگ کوچک و نوعی نان را هم گویند که بر روی تنور سنگی طبخ میشود سنک کوچک سنگ خرد، تگرگ، ژاله، نانی که از آرد گندم بروی ریگ (سنگ خرد) گرم در داخل تنور پزند، نوعی غله سیاه و کوچک خلر، پرنده ایست شکاری از دسته سیاه چشمان ترمتای طمتایی سنگدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنگی
تصویر لنگی
لنگ بودن شلی اعرجی: خال لنگی ستور. یا لنگی کار. تعطیل آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگک
تصویر سنگک
((سَ گَ))
نانی که بر روی سنگ های خردوداغ در داخل تنور می پزند، سنگ کوچک، تگرگ، ژاله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنگه
تصویر لنگه
((لَ گِ یا گَ))
لنگ، آلت تناسل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنگه
تصویر لنگه
((لِ گِ))
یکی از دو قسمت بار، عدل، تاجه، فرد، نقیض جفت، یکی از دو قسمت در، لت، لخت، مصراع، عدیل، نظیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چنگک
تصویر چنگک
((چَ گَ))
قلاب (عموماً)، میله کوتاه فلزی سرکج که چیزی به آن اضافه کنند، آلتی که بر سر نخ یا ریسمان بندند و بدان ماهی گیرند، قلابی که فیل را بدان رانند، کجک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنگا
تصویر لنگا
((لَ))
چرم نرم، کفش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنگا
تصویر لنگا
((لِ))
کجی و انحنا در پارچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنبک
تصویر لنبک
((لُ بَ))
مردم قوی هیکل و فربه و گنده، لنبر، لنبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنگر
تصویر لنگر
((لَ گَ))
آهن زنجیرداری که برای نگاه داشتن کشتی به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چنگک
تصویر چنگک
قلاب
فرهنگ واژه فارسی سره