بشقاب مانند بسیار بزرگ که در آن پلاو کنندو آن نسبت به لنگر صوفیان و فتیان است که این ظرف در آنجا به کار برده میشد. نوعی از طشت بزرگ. (غیاث). بشقابی سخت بزرگ. لگن مانندی بزرگ برای غذاخوری. صحن. بشقاب گونه ای بسیار بزرگ با لبۀ پهن که در لنگرهادر آن طعام کشیدندی خوردن صوفیان را. ظرف بزرگ برای کشیدن پلو، شاید معمول لنگرهای درویشان بوده است. قسمی دوری بزرگ. دوری بسیار بزرگ لب تخت. ظرف غذا که از قاب بزرگتر باشد. دوری های بسیار بزرگ با لبه های پهن: دوهزار چینی دیگر از لنگری و کاسه های کلان و خمره های چینی کلان و خرد. (تاریخ بیهقی ص 425). منشین به بحر سفرۀ شاهان که اندر او گرداب شاه کاسه و طوفان لنگری. محسن تأثیر (از آنندراج). - امثال: وقتی که نیست کو اشتها وقتی که هست دو لنگری
بشقاب مانند بسیار بزرگ که در آن پلاو کنندو آن نسبت به لنگر صوفیان و فتیان است که این ظرف در آنجا به کار برده میشد. نوعی از طشت بزرگ. (غیاث). بشقابی سخت بزرگ. لگن مانندی بزرگ برای غذاخوری. صحن. بشقاب گونه ای بسیار بزرگ با لبۀ پهن که در لنگرهادر آن طعام کشیدندی خوردن صوفیان را. ظرف بزرگ برای کشیدن پلو، شاید معمول لنگرهای درویشان بوده است. قسمی دوری بزرگ. دوری بسیار بزرگ لب تخت. ظرف غذا که از قاب بزرگتر باشد. دوری های بسیار بزرگ با لبه های پهن: دوهزار چینی دیگر از لنگری و کاسه های کلان و خمره های چینی کلان و خرد. (تاریخ بیهقی ص 425). منشین به بحر سفرۀ شاهان که اندر او گرداب شاه کاسه و طوفان لنگری. محسن تأثیر (از آنندراج). - امثال: وقتی که نیست کو اشتها وقتی که هست دو لنگری
آهن و زنجیر بسیار سنگین که کشتی را با آن از حرکت باز می دارند، آلتی که از ساعت های دیواری آویزان می کنند و با تکان خوردن متناوب آن چرخ های ساعت به حرکت در می آید، پاندول، لنگری، جای وسیع برای پذیرایی مهمانان و طعام دادن به مردم، سینی بزرگی که در آن ظرف های غذا را می گذارند و نزد مهمانان می برند، خانقاه لنگر انداختن: مقابل لنگر کشیدن، از حرکت باز داشتن کشتی با انداختن لنگر آن در آب، توقف کردن کشتی در بندر، کنایه از اقامت طولانی داشتن در جایی لنگر برداشتن: بیرون کشیدن لنگر کشتی از آب و کشتی را به حرکت در آوردن، کنایه از حرکت کردن، جنبیدن
آهن و زنجیر بسیار سنگین که کشتی را با آن از حرکت باز می دارند، آلتی که از ساعت های دیواری آویزان می کنند و با تکان خوردن متناوب آن چرخ های ساعت به حرکت در می آید، پاندول، لنگری، جای وسیع برای پذیرایی مهمانان و طعام دادن به مردم، سینی بزرگی که در آن ظرف های غذا را می گذارند و نزد مهمانان می برند، خانقاه لنگر انداختن: مقابلِ لنگر کشیدن، از حرکت باز داشتن کشتی با انداختن لنگر آن در آب، توقف کردن کشتی در بندر، کنایه از اقامت طولانی داشتن در جایی لنگر برداشتن: بیرون کشیدن لنگر کشتی از آب و کشتی را به حرکت در آوردن، کنایه از حرکت کردن، جنبیدن
صمغ کنگر را گویند و آن را کنگرزد نیز خوانند. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). صمغ کنگر که کنگرزد نیز گویند و خوردن آن به آسانی قی آورد. (ناظم الاطباء)
صمغ کنگر را گویند و آن را کنگرزد نیز خوانند. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). صمغ کنگر که کنگرزد نیز گویند و خوردن آن به آسانی قی آورد. (ناظم الاطباء)
از بندگانی بود که با سلطان مسعود ملک فارس بودند و طبق قول مستوفی در تاریخ گزیده وی با اتابک ایلدگزکه از بندگان جانی سلطان بود متفق شد و در قصد قتل سلطان فرصت می جستند. رجوع بتاریخ گزیده ص 467 شود
از بندگانی بود که با سلطان مسعود ملک فارس بودند و طبق قول مستوفی در تاریخ گزیده وی با اتابک ایلدگزکه از بندگان جانی سلطان بود متفق شد و در قصد قتل سلطان فرصت می جستند. رجوع بتاریخ گزیده ص 467 شود
ابن بلنگری. یکی از امراء سلطان مسعود بن محمدطبربن ملکشاه بود. : وقتی که جاولی جاندار بخدمت سلطان رسید سلطان را خدمت کرد و منزلتش در نزد سلطان بالارفت و سلطان چون حاجب تاتار را از مقام حاجبی خلع وعزل کرد این مقام را بفخرالدین عبدالرحمن بن طغایرک داد. امیر خاصبک بن بلنگر که از خواص سلطان بود با جاولی جاندار و عباس بر خدمت سلطان ایستادند. (از تاریخ اخبارالدوله السلجوقیه ص 113، 114). و رجوع به ص 115، 118، 119، 120، 121، 126 و 128 همان کتاب شود
ابن بلنگری. یکی از امراء سلطان مسعود بن محمدطبربن ملکشاه بود. : وقتی که جاولی جاندار بخدمت سلطان رسید سلطان را خدمت کرد و منزلتش در نزد سلطان بالارفت و سلطان چون حاجب تاتار را از مقام حاجبی خلع وعزل کرد این مقام را بفخرالدین عبدالرحمن بن طغایرک داد. امیر خاصبک بن بلنگر که از خواص سلطان بود با جاولی جاندار و عباس بر خدمت سلطان ایستادند. (از تاریخ اخبارالدوله السلجوقیه ص 113، 114). و رجوع به ص 115، 118، 119، 120، 121، 126 و 128 همان کتاب شود
جائی را گویند که در آنجا همه روزه طعام به مردم دهند. (جهانگیری). جائی که آنجا طعام به فقراء دهند. (غیاث). خانقاه. محل اجتماع یا خوردنگاه صوفیان. جائی که هر روز ازآنجا به مردم طعام برسد، از این است که خانقاه را نیز لنگر گویند، چنانکه لنگر شیخ جام و لنگر شاه قاسم انوار در خراسان شهرت دارد. (آنندراج) : مو آن رندم که نامم بی قلندر نه خون دیرم نه مون دیرم نه لنگر چو روز آید بگردم گرد گیتی چو شو آید به خشتان وانهم سر. باباطاهر. کار بیداران نباشد خوابگاه آراستن بستر درویش خواب آلود جای لنگر است. امیرخسرو. در لنگر نهاده باز فراخ کرده ریش دراز را به دوشاخ. اوحدی. لنگر و خانقاه او (نعمت اﷲ کوهستانی) حالا مقصد اکابر و فقراست. (تذکرۀ دولتشاه در ترجمه نعمت اﷲ کوهستانی). و سلطان حسین بن سلطان اویس جلایر در خطۀ تبریز جهت شیخ (کمال خجندی) منزلی ساخت بغایت نزه و بر لنگر شیخ وقفها کرد. (تذکرۀ دولتشاه در ترجمه کمال خجندی). و از آن جمله لنگر غیاثیه، لنگر باباخاکی، لنگر شیخزاده بایزید نیز مشهور است. (حبیب السیر) .چون واقف میشود از پی می دود و به ایشان نمی رسد تا به لنگر پیر غیب که حال در اندوهجرد است. (مزارات کرمان ص 130)
جائی را گویند که در آنجا همه روزه طعام به مردم دهند. (جهانگیری). جائی که آنجا طعام به فقراء دهند. (غیاث). خانقاه. محل اجتماع یا خوردنگاه صوفیان. جائی که هر روز ازآنجا به مردم طعام برسد، از این است که خانقاه را نیز لنگر گویند، چنانکه لنگر شیخ جام و لنگر شاه قاسم انوار در خراسان شهرت دارد. (آنندراج) : مو آن رندم که نامم بی قلندر نه خون دیرم نه مون دیرم نه لنگر چو روز آید بگردم گرد گیتی چو شو آید به خشتان وانهم سر. باباطاهر. کار بیداران نباشد خوابگاه آراستن بستر درویش خواب آلود جای لنگر است. امیرخسرو. در لنگر نهاده باز فراخ کرده ریش دراز را به دوشاخ. اوحدی. لنگر و خانقاه او (نعمت اﷲ کوهستانی) حالا مقصد اکابر و فقراست. (تذکرۀ دولتشاه در ترجمه نعمت اﷲ کوهستانی). و سلطان حسین بن سلطان اویس جلایر در خطۀ تبریز جهت شیخ (کمال خجندی) منزلی ساخت بغایت نزه و بر لنگر شیخ وقفها کرد. (تذکرۀ دولتشاه در ترجمه کمال خجندی). و از آن جمله لنگر غیاثیه، لنگر باباخاکی، لنگر شیخزاده بایزید نیز مشهور است. (حبیب السیر) .چون واقف میشود از پی می دود و به ایشان نمی رسد تا به لنگر پیر غیب که حال در اندوهجرد است. (مزارات کرمان ص 130)
دهی از دهستان کاریزنو از بخش تربت جام شهرستان مشهد واقع در 64هزارگزی شمال باختری تربت جام، کنار راه شوسۀ عمومی مشهد به تربت جام. جلگه، گرمسیر. دارای 674 تن سکنۀ ترکمن. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9). این محل سابقاً به خرجردجام معروف به وده و امروز لنگر نامیده میشود و گویند شاه قاسم انوار پس از آنکه احمد لر شاهرخ را در هرات زخم کارد زد، از هرات رنجیده خاطر بیرون شد و در خرجردجام لنگر انداخت و آنجا به ’لنگر’ نامیده شد. مزار وی نیز آنجاست. و هاتفی خواهرزادۀ جامی در لنگرچهار باغی داشته و شاه اسماعیل در 921 هجری قمری به دیدن او رفته است. (سبک شناسی ج 3 ص 225). و رجوع به مجمل التواریخ گلستانه ص 64، 66، 68، 71، 106، 293 شود
دهی از دهستان کاریزنو از بخش تربت جام شهرستان مشهد واقع در 64هزارگزی شمال باختری تربت جام، کنار راه شوسۀ عمومی مشهد به تربت جام. جلگه، گرمسیر. دارای 674 تن سکنۀ ترکمن. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9). این محل سابقاً به خرجردجام معروف به وده و امروز لنگر نامیده میشود و گویند شاه قاسم انوار پس از آنکه احمد لر شاهرخ را در هرات زخم کارد زد، از هرات رنجیده خاطر بیرون شد و در خرجردجام لنگر انداخت و آنجا به ’لنگر’ نامیده شد. مزار وی نیز آنجاست. و هاتفی خواهرزادۀ جامی در لنگرچهار باغی داشته و شاه اسماعیل در 921 هجری قمری به دیدن او رفته است. (سبک شناسی ج 3 ص 225). و رجوع به مجمل التواریخ گلستانه ص 64، 66، 68، 71، 106، 293 شود
صفت لنگ. حالت و چگونگی لنگ. شلی. عرج. عتب. کساحه. (منتهی الارب) : رهواری سفینه چه بینی که گاه غرق بهر صلاح لنگی لنگرنکوتر است. خاقانی. سخی ً، نکب، لنگی شتر. خزعه، لنگی در یکی ازدو پا. زمال، لنگی شتر. کتف، لنگی ستور از درد کتف. خال، لنگی ستور. قزل، لنگی زشت. خزعال، لنگی ناقه. (منتهی الارب). - لنگی را به رهواری (به راهواری) پوشیدن، به جلدی و چابکی عمل، عیب و نقص خود یا کاری را پنهان داشتن. با چرب دستی و چابکی عیبی راپنهان داشتن و عیب خویش به زرنگی پنهان کردن: رو رو که به یکباره چونین نتوان بودن لنگی نتوان بردن ای دوست به رهواری. منوچهری. خاموش بهتری تو مگر باری لنگی برون شودت به رهواری. ناصرخسرو. خفته ای خفته و گوئی که من آگاهم کی شود بیرون لنگیت به رهواری. ناصرخسرو. یکبارگی از عاشق دوری نتوان جستن ’لنگی نتوان بردن ای دوست به رهواری’. امیرمعزی. لنگی و رهواری اندر راه دین ناید نکو اسب دانش باید ارنی دور شو زین رهگذر. سنائی. برد لنگی به راهواری پیش پیشم از بس که عذر لنگ آورد. انوری. مرا اندازۀ تمهید عذر آن کجا باشد ولیکن چون کنم لنگی همی پوشم به رهواری. انوری. برد در عذر بس لنگی برهواری و من هر دم گناهی نو بر او بندم برای عذر بس لنگش. اخسیکتی. ورنه آخر همه برون میبرد پیش از این لنگیی برهواری. ظهیر. چو برنشستی و دادی عنان به مرکب خویش زمانه با تو برد لنگئی به رهواری. کمال اسماعیل. و رجوع به کتاب امثال و حکم ذیل (لنگی به راهواری پوشیدن) شود. - باعث لنگی کار یا کارها شدن، تعطیل آن را سبب گردیدن. - لنگی کار، تعطیل آن برای نبودن افزار یا کارگر
صفت لنگ. حالت و چگونگی لَنگ. شلی. عرج. عتب. کساحه. (منتهی الارب) : رهواری سفینه چه بینی که گاه غرق بهر صلاح لنگی لنگرنکوتر است. خاقانی. سَخی ً، نَکَب، لنگی شتر. خزعه، لنگی در یکی ازدو پا. زمال، لنگی شتر. کتف، لنگی ستور از درد کتف. خال، لنگی ستور. قزل، لنگی زشت. خزعال، لنگی ناقه. (منتهی الارب). - لنگی را به رهواری (به راهواری) پوشیدن، به جلدی و چابکی عمل، عیب و نقص خود یا کاری را پنهان داشتن. با چرب دستی و چابکی عیبی راپنهان داشتن و عیب خویش به زرنگی پنهان کردن: رو رو که به یکباره چونین نتوان بودن لنگی نتوان بردن ای دوست به رهواری. منوچهری. خاموش بهتری تو مگر باری لنگی برون شَوَدْت ْ به رهواری. ناصرخسرو. خفته ای خفته و گوئی که من آگاهم کی شود بیرون لنگیت به رهواری. ناصرخسرو. یکبارگی از عاشق دوری نتوان جستن ’لنگی نتوان بردن ای دوست به رهواری’. امیرمعزی. لنگی و رهواری اندر راه دین ناید نکو اسب دانش باید ارنی دور شو زین رهگذر. سنائی. برد لنگی به راهواری پیش پیشم از بس که عذر لنگ آورد. انوری. مرا اندازۀ تمهید عذر آن کجا باشد ولیکن چون کنم لنگی همی پوشم به رهواری. انوری. برد در عذر بس لنگی برهواری و من هر دم گناهی نو بر او بندم برای عذر بس لنگش. اخسیکتی. ورنه آخر همه برون میبرد پیش از این لنگیی برهواری. ظهیر. چو برنشستی و دادی عنان به مرکب خویش زمانه با تو برد لنگئی به رهواری. کمال اسماعیل. و رجوع به کتاب امثال و حکم ذیل (لنگی به راهواری پوشیدن) شود. - باعث لنگی کار یا کارها شدن، تعطیل آن را سبب گردیدن. - لنگی کار، تعطیل آن برای نبودن افزار یا کارگر
مجارستان. یکی از کشورهای شبه جزیره بالکان در اروپا است که شمال آن کشور چکسلواکی، شمال غربی آن اتریش، و جنوب آن یوگوسلاوی و رومانی و مشرقش مجاور با خاک روسیۀ شوروی است و ایالت اوکراین روسیه همسایۀآن است. نام یونانی این سرزمین اونگرن است که کلمه هنگری تغییریافتۀ آن است. پایتخت آن شهر بوداپست است. وسعت این سرزمین پیش از جنگ جهانی دوم 35875 کیلومتر مربع بود. جمعیت این کشور مطابق آمار 1939 میلادی 9106252 تن بوده است. بعد از جنگ وسعت خاک آن به 66000 کیلومتر مربع و جمعیت آن به حدود پانزده میلیون رسید. بلندترین نقطۀ این سرزمین 3300 متر از سطح دریا ارتفاع دارد. رود خانه دانوب از شمال به جنوب این کشور را قطع می کند و وارد کشور یوگسلاوی می شود. در مغرب آن دریاچه ای به نام بالاتن وجود دارد. این سرزمینهای کنار گذرگاه دانوب در حدود سالهای 893 تا 901 م. به تصرف قبایل مجار درآمد و پیش از آن اسلاونشین بود. در آن زمان اتو اول امپراطور آلمان در برابر مجارها مقاومت کرد. اما سرانجام در اواخر قرن دهم و قرون بعد مبارزۀ مجارها به نتیجه رسید و این سرزمینها به تصرف آنها درآمد. و در قرن شانزدهم، دولتی به این نام در مرکز اروپا وجود داشت که در 1946 میلادی تبدیل به دولت جمهوری شد. (از فرهنگ جغرافیایی وبستر). رجوع به مجار و مجارستان شود
مجارستان. یکی از کشورهای شبه جزیره بالکان در اروپا است که شمال آن کشور چکسلواکی، شمال غربی آن اتریش، و جنوب آن یوگوسلاوی و رومانی و مشرقش مجاور با خاک روسیۀ شوروی است و ایالت اوکراین روسیه همسایۀآن است. نام یونانی این سرزمین اونگرن است که کلمه هنگری تغییریافتۀ آن است. پایتخت آن شهر بوداپست است. وسعت این سرزمین پیش از جنگ جهانی دوم 35875 کیلومتر مربع بود. جمعیت این کشور مطابق آمار 1939 میلادی 9106252 تن بوده است. بعد از جنگ وسعت خاک آن به 66000 کیلومتر مربع و جمعیت آن به حدود پانزده میلیون رسید. بلندترین نقطۀ این سرزمین 3300 متر از سطح دریا ارتفاع دارد. رود خانه دانوب از شمال به جنوب این کشور را قطع می کند و وارد کشور یوگسلاوی می شود. در مغرب آن دریاچه ای به نام بالاتن وجود دارد. این سرزمینهای کنار گذرگاه دانوب در حدود سالهای 893 تا 901 م. به تصرف قبایل مجار درآمد و پیش از آن اسلاونشین بود. در آن زمان اتو اول امپراطور آلمان در برابر مجارها مقاومت کرد. اما سرانجام در اواخر قرن دهم و قرون بعد مبارزۀ مجارها به نتیجه رسید و این سرزمینها به تصرف آنها درآمد. و در قرن شانزدهم، دولتی به این نام در مرکز اروپا وجود داشت که در 1946 میلادی تبدیل به دولت جمهوری شد. (از فرهنگ جغرافیایی وبستر). رجوع به مجار و مجارستان شود
دهی از دهستان پائین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد، واقع در 98هزارگزی شمال خاوری فریمان، کنار راه اتومبیل رو مشهد به مزدوران. جلگه و معتدل. دارای 296 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و چغندر و شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان پائین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد، واقع در 98هزارگزی شمال خاوری فریمان، کنار راه اتومبیل رو مشهد به مزدوران. جلگه و معتدل. دارای 296 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و چغندر و شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان زیدون بخش حومه شهرستان بهبهان واقع در 39000گزی جنوب باختری بهبهان و 90000گزی باختر شوسۀ آغاجاری به بهبهان. دشت، گرمسیر مالاریائی. دارای 655 تن سکنه. آب آن از رود خانه قیرآباد. محصول آنجا غلات، برنج، کنجد، صیفی، پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری و راه آن مالرو است. این آبادی سه محل نزدیک به هم و معروف به لنگر بالا و لنگر پائین و لنگر میان باشد. سکنۀ لنگر بالا بیشتر از لنگر پائین و میان است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان زیدون بخش حومه شهرستان بهبهان واقع در 39000گزی جنوب باختری بهبهان و 90000گزی باختر شوسۀ آغاجاری به بهبهان. دشت، گرمسیر مالاریائی. دارای 655 تن سکنه. آب آن از رود خانه قیرآباد. محصول آنجا غلات، برنج، کنجد، صیفی، پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری و راه آن مالرو است. این آبادی سه محل نزدیک به هم و معروف به لنگر بالا و لنگر پائین و لنگر میان باشد. سکنۀ لنگر بالا بیشتر از لنگر پائین و میان است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان ژاوه رودبخش رزاب شهرستان سنندج، واقع در 12هزارگزی خاور رزاب، کنار رود خانه کماسی. کوهستانی و سردسیر. دارای 120 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، توتون و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و زغال فروشی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی از دهستان ژاوه رودبخش رزاب شهرستان سنندج، واقع در 12هزارگزی خاور رزاب، کنار رود خانه کماسی. کوهستانی و سردسیر. دارای 120 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، توتون و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و زغال فروشی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
به معنی کنگره است که سازی باشد که هندوان نوازند. (برهان) (آنندراج). کنگره و سازی مر هندیان را. (ناظم الاطباء). زنبوره. و رجوع به زنبوره در همین لغت نامه شود، نوعی از بربط. (ناظم الاطباء)
به معنی کنگره است که سازی باشد که هندوان نوازند. (برهان) (آنندراج). کنگره و سازی مر هندیان را. (ناظم الاطباء). زنبوره. و رجوع به زنبوره در همین لغت نامه شود، نوعی از بربط. (ناظم الاطباء)
خدای تعالی و تقدس. (آنندراج). در زبان ترکی نام حق تعالی است، از لغات ترکی و برهان و مدار. (غیاث اللغات). نام خدای تعالی به زبان مغولی. نام خدای تعالی نزدترکان دور، و ترکان نزدیک تانری و تاری گویند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ترکی قدیم، خدا. (از حاشیۀ برهان چ معین). خدا و الله. (فرهنگ نظام) : نایب تنگری تویی کرده بتیغ هندویی سنقر کفرپیشه را سن سن گوی تنگری. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 424). خسرو ذوالجلالتین از ملکی و سلطنت مستحق الخلافتین از یلواج و تنگری. خاقانی (ایضاً ص 430). ترکمانی ام هفتادساله، موی در گبری سفیدکرده از بیابان اکنون برمی آیم و تنگری و تنگری می گویم الله الله گفتن می آموزم. (تذکره الاولیاء عطار). ترک تویی ز هندوان چهرۀ ترک کم طلب زآنکه نداد هند را صورت ترک تنگری. مولوی (از حاشیۀ برهان)
خدای تعالی و تقدس. (آنندراج). در زبان ترکی نام حق تعالی است، از لغات ترکی و برهان و مدار. (غیاث اللغات). نام خدای تعالی به زبان مغولی. نام خدای تعالی نزدترکان دور، و ترکان نزدیک تانری و تاری گویند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ترکی قدیم، خدا. (از حاشیۀ برهان چ معین). خدا و الله. (فرهنگ نظام) : نایب تنگری تویی کرده بتیغ هندویی سنقر کفرپیشه را سن سن گوی تنگری. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 424). خسرو ذوالجلالتین از ملکی و سلطنت مستحق الخلافتین از یلواج و تنگری. خاقانی (ایضاً ص 430). ترکمانی ام هفتادساله، موی در گبری سفیدکرده از بیابان اکنون برمی آیم و تنگری و تنگری می گویم الله الله گفتن می آموزم. (تذکره الاولیاء عطار). ترک تویی ز هندوان چهرۀ ترک کم طلب زآنکه نداد هند را صورت ترک تنگری. مولوی (از حاشیۀ برهان)
گیاهی است از تیره مرکبان و از دسته لوله گلی ها. این گیاه در حقیقت یکی از گونه های خار تاتاری میباشد. گیاهی است علفی و پایا با برگهای متناوب و خار دار و بریده گلهای آن صورتی رنگ و شبیه گلهای خار تاتاری است. کنگر علفی است خود رو و در صحاری خشک و لم یزرع آسیا (از جمله ایران) و افریقا میروید. برگهای تازه این گیاه را در اغذیه بکار میبرند و مخصوصا از آنها خورش لذیذی تهیه میکنند گندل جندل کویب کعیب کعوب عقوب کنگر معمولی: کنگر چو بر آورد سر از خاک زمین گفت: خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم. (بسحاق اطعمه) یا کنگر بستانی. یا کنگر خر. گیاهی است از تیره مرکبان و از دسته خار تاتاریها که پایاست و دارای ساقه ای بر افراشته میباشد و در حقیقت جزو گیاهان علفی با رشد زیاد محسوب است. ساقه اش نسبه محکم و پر خار و برگها یش نیز پر خارند. گلها یش قرمز متمایل به بنفش و گاهی دارای لکه های سفید است و بتعداد زیاد در انتهای متفرعات ساقه قرار دارند و بشکل گلوله های پر خاری میباشند. گیاه مزبور در اکثر صحاری لم یزرع و معتدل و کنار جاده ها بفراوانی میروید شکاعی طوبه کافیلو کنگر فرنگی وحشی. یا کنگر فرنگی. گیاهی است از تیره مرکبان که پایاست و دارای ساقه راست و شیار دار میباشد. منشا نخستین این گیاه را نواحی بحرالروم (مدیترانه) ذکر کرده اند ولی امروزه بمنظور تغذیه و استفاده های دارو یی در اکثر نقاط کشت میشود. ریشه آن حجیم و برگها یش بسیار بزرگ و منقسم و دندانه دار است. سطح فوقانی پهنک برگهایش سبز رنگ ولی سطح تحتانی آنها بعلت دارا بودن تار های سفید رنگ و فراوان پوشیده از کرک بنظر میاید. نهنج آن بزرگ و شامل گلهای لوله یی و برگه های مختلف الشکل میباشد. گلها یش بنفش و زیبا و میوه اش برنگ قهوه یی تیره و شفاف و دارای تار های سفید و متعدد در قسمت انتهایی است. قسمت قابل استفاده غذایی این گیاه بیشتر نهنج ضخیم و گوشت دار و برگه های اطراف نهنج است ولی از لحاظ مصرف دارو یی برگ و ساقه آن مورد توجه است حرشف انگینار انگنار قناریه. توضیح این گیاه در ایران کشت نمیشود ولی در بسیاری از ماخذ آنرا با کنگر معمولی که یکی از گونه های خار تاتاری است اشتباه کرده اند. کنگر فرنگی در عهد ناصر الدین شاه قاجار (نیمه دوم قر. 13 ه) بایران وارد شده. یا کنگر فرنگی وحشی. گیاهی است از تیره مرکبان که در حقیقت گونه خود روی کنگر فرنگی است. ارتفاعش بین 30 تا 40 سانتیمتر و ساقه اش دارای انشعابات بسیار است. این گیاه در افریقای شمالی و اروپا و آسیای غربی بفراوانی میروید خرشوف بری زند العبد انگنار وحشی کارلینا. یا کنگر کوهی کنگر. یا کنگر معمولی کنگر. منسوب به کنگر، صمغ کنگر کنگر زد. منسوب به کنگر: تو مردم کریمی من کنگری گدایم ترسم ملول گردی با این کرم ز کنگر. (فرخی)
گیاهی است از تیره مرکبان و از دسته لوله گلی ها. این گیاه در حقیقت یکی از گونه های خار تاتاری میباشد. گیاهی است علفی و پایا با برگهای متناوب و خار دار و بریده گلهای آن صورتی رنگ و شبیه گلهای خار تاتاری است. کنگر علفی است خود رو و در صحاری خشک و لم یزرع آسیا (از جمله ایران) و افریقا میروید. برگهای تازه این گیاه را در اغذیه بکار میبرند و مخصوصا از آنها خورش لذیذی تهیه میکنند گندل جندل کویب کعیب کعوب عقوب کنگر معمولی: کنگر چو بر آورد سر از خاک زمین گفت: خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم. (بسحاق اطعمه) یا کنگر بستانی. یا کنگر خر. گیاهی است از تیره مرکبان و از دسته خار تاتاریها که پایاست و دارای ساقه ای بر افراشته میباشد و در حقیقت جزو گیاهان علفی با رشد زیاد محسوب است. ساقه اش نسبه محکم و پر خار و برگها یش نیز پر خارند. گلها یش قرمز متمایل به بنفش و گاهی دارای لکه های سفید است و بتعداد زیاد در انتهای متفرعات ساقه قرار دارند و بشکل گلوله های پر خاری میباشند. گیاه مزبور در اکثر صحاری لم یزرع و معتدل و کنار جاده ها بفراوانی میروید شکاعی طوبه کافیلو کنگر فرنگی وحشی. یا کنگر فرنگی. گیاهی است از تیره مرکبان که پایاست و دارای ساقه راست و شیار دار میباشد. منشا نخستین این گیاه را نواحی بحرالروم (مدیترانه) ذکر کرده اند ولی امروزه بمنظور تغذیه و استفاده های دارو یی در اکثر نقاط کشت میشود. ریشه آن حجیم و برگها یش بسیار بزرگ و منقسم و دندانه دار است. سطح فوقانی پهنک برگهایش سبز رنگ ولی سطح تحتانی آنها بعلت دارا بودن تار های سفید رنگ و فراوان پوشیده از کرک بنظر میاید. نهنج آن بزرگ و شامل گلهای لوله یی و برگه های مختلف الشکل میباشد. گلها یش بنفش و زیبا و میوه اش برنگ قهوه یی تیره و شفاف و دارای تار های سفید و متعدد در قسمت انتهایی است. قسمت قابل استفاده غذایی این گیاه بیشتر نهنج ضخیم و گوشت دار و برگه های اطراف نهنج است ولی از لحاظ مصرف دارو یی برگ و ساقه آن مورد توجه است حرشف انگینار انگنار قناریه. توضیح این گیاه در ایران کشت نمیشود ولی در بسیاری از ماخذ آنرا با کنگر معمولی که یکی از گونه های خار تاتاری است اشتباه کرده اند. کنگر فرنگی در عهد ناصر الدین شاه قاجار (نیمه دوم قر. 13 ه) بایران وارد شده. یا کنگر فرنگی وحشی. گیاهی است از تیره مرکبان که در حقیقت گونه خود روی کنگر فرنگی است. ارتفاعش بین 30 تا 40 سانتیمتر و ساقه اش دارای انشعابات بسیار است. این گیاه در افریقای شمالی و اروپا و آسیای غربی بفراوانی میروید خرشوف بری زند العبد انگنار وحشی کارلینا. یا کنگر کوهی کنگر. یا کنگر معمولی کنگر. منسوب به کنگر، صمغ کنگر کنگر زد. منسوب به کنگر: تو مردم کریمی من کنگری گدایم ترسم ملول گردی با این کرم ز کنگر. (فرخی)
یک لنگر در قسمت جلوی کشتی: شانس یک لنگر آویزان از پهلوی کشتی: شانس و خوشبختی یک لنگر درون آب: ناکامی یک لنگر را از آب بیرون می کشید: منفعهای بزرگ مالی یک لنگر را از دست می دهید: پول - کتاب سرزمین رویاها ۱ـ خواب لنگر برای دریانوردان نشانه آن است که مسافرتی خوش بر آبهای آرام خواهند داشت. ۲ـ اگر دیگران خواب لنگر ببینند، علامت جدایی از دوستان یا نقل مکان و مسافرت به خارج است. ۳ـ اگر کسی که عاشق است خواب لنگر ببیند، نشانه آن است که با معشوق خود مشاجره و اختلاف پیدا خواهد کرد. .
یک لنگر در قسمت جلوی کشتی: شانس یک لنگر آویزان از پهلوی کشتی: شانس و خوشبختی یک لنگر درون آب: ناکامی یک لنگر را از آب بیرون می کشید: منفعهای بزرگ مالی یک لنگر را از دست می دهید: پول - کتاب سرزمین رویاها ۱ـ خواب لنگر برای دریانوردان نشانه آن است که مسافرتی خوش بر آبهای آرام خواهند داشت. ۲ـ اگر دیگران خواب لنگر ببینند، علامت جدایی از دوستان یا نقل مکان و مسافرت به خارج است. ۳ـ اگر کسی که عاشق است خواب لنگر ببیند، نشانه آن است که با معشوق خود مشاجره و اختلاف پیدا خواهد کرد. .
از توابع چهاردانگه ی سورتچی ساری، در محاوره به عنوان حرکت و تکان ناگهانی است و در موسیقی تقریبا.، لنگر کشتی، حرکت ناگهانی بار در اثر بی تعادلی، چوب تعادل
از توابع چهاردانگه ی سورتچی ساری، در محاوره به عنوان حرکت و تکان ناگهانی است و در موسیقی تقریبا.، لنگر کشتی، حرکت ناگهانی بار در اثر بی تعادلی، چوب تعادل