جدول جو
جدول جو

معنی لموص - جستجوی لغت در جدول جو

لموص(لَ)
نیک دروغگوی، بسیار فریبندۀ مکار، به چشم اشارت کننده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لموص
دروغگوی، فریبکار، بد گوی، سخن چین، آکجوی
تصویری از لموص
تصویر لموص
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لصوص
تصویر لصوص
دزدان، آنکه مال دیگران را بی خبر و پنهانی ببرد، آنکه چیزی از دیگران بدزدد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لمور
تصویر لمور
پستاندار آدم نما، با پوزه ای باریک شبیه روباه، دم دراز و چشمان درشت که درجنگل های ماداگاسکار یافت می شود و در روی درختان به سر می برد. نوعی از آن به اندازۀ موش است و در تنۀ درختان لانه می کند
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
کاه. (منتهی الارب) (آنندراج). کاه و تبن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لص. (منتهی الارب).
- اشعاراللصوص، اشعار دزدان شاعر عرب چون شنفری و غیره.
- قصراللصوص، بقایای قصری به کنگاور. رجوع به مدخل قصراللصوص شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ماکیان که سرگین اندازد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لُ مِ)
دهی از دهستان نوکندکا از بخش مرکزی شهرستان شاهی، واقع در پنج هزارگزی شمال شاهی و 1500گزی باختر راه شوسۀ شاهی به ساری و 250200گزی تهران میان سیاه رود و یوزباشی. دشت، معتدل، مرطوب و مالاریائی و دارای 490 تن سکنه. آب آن از رود خانه سیاه رود. محصول آنجا برنج، پنبه، کنف، غلات، کنجد و صیفی و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). نام موضعی به نوکندکای ساری. (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 121)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
شترماده ای که در فربهی وی شک باشد. ج، لمس. (منتهی الارب). آن اشتر که کوهانش بمجند تا فربه است یا نه. (مهذب الاسماء) ، پسرخوانده، آنکه در گوهر و حسب وی عیبی باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
درخشنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ مَصْ صو)
نام ارواح حامیۀ آسور. (ایران باستان ج 2 ص 1580)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَوْ وَ)
فالوده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ هََ)
لصوصه. لصوصیه. لصص. لصاص. دزدیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
سریع. شتاب. (ناظم الاطباء). سریع. (آنندراج) (منتهی الارب) ، شادمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، زن بازی کن و خندان. (مهذب الاسماء) ، از حیث لفظ و معنی مانند شموس است (ستور سرکش و بدرام). (از اقرب الموارد). چموش. رجوع به شموس شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
رجل هموص الفؤاد، مرد شوریده دل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ مُ)
فردریک. حجار فرانسوی، مولد لیون (1773-1827 میلادی). سازندۀ مجسمه هانری چهارم که در ’پن نوف’ (پل جدید) بر روی رود سن در پاریس نصب شده است
لغت نامه دهخدا
(لَ)
فالوده، فالوده مانند بی شیرینی که کودکان با دوشاب خورند. (منتهی الارب). شی ٔ مثل الفالوذج لا حلاوه له یؤکل مع الدبسر. (بحر الجواهر). ظاهراً آرد سرخ کردۀ با روغن باشد که شیرینی آن را شیره کنندگاه خوردن: و لعلک امرت خادمک ان یشتری لک من الحلوانی شیئاً من الفالوذج، لکن هل فکرت ان یشتری شیئاً من الملوص و المزعزع او المزعفر او اللمص او اللواص او المرطراط و السرطراط الی اخواتها و کلها تعنی الفارسیه الاولی. (نشوء اللغه العربیه ص 91)
لغت نامه دهخدا
(سِ یَ)
فالوده خوردن، بر انگشت گرفتن و لیسیدن انگبین را، شکنجیدن چیزی را به دو انگشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ دُ)
شماص. (ناظم الاطباء). رجوع به شماص شود
لغت نامه دهخدا
(دَ فَءْ)
هامون شدن زمین. (تاج المصادر بیهقی). پست و مغاک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). پست بودن زمین. (از تاج العروس) ، رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). رفتن و ناپدید شدن در زمین. (از اقرب الموارد) ، دورمعنی و باریک شدن سخن. (منتهی الارب). دور شدن سخن از فهم. (از اقرب الموارد). پیچیدگی
لغت نامه دهخدا
(تَ عَلُ)
مصدر دیگر است برای خمص. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خمص شود
لغت نامه دهخدا
(تَ غُ)
فرونشستن آماس جراحت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بشدن آماس. (تاج المصادر بیهقی) ، کم شدن تیزی جنبش بازپیچ، بنرمی بیرون کردن خاشاک از چشم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قوس باناه یا بانیه، کمان سخت که زه آن نهایت متصل به وی باشد و آن را قوس بانیه نیز گویند، (منتهی الارب ذیل مادۀ ب ن ی)، زه مستحکم کمان، (ناظم الاطباء)، نام قصبۀ مرکز قضای باندرمه، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1221)
لغت نامه دهخدا
کوهی است به خیبر و بر آن کوه است حصار ابوالحقیق یهودی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از معجم البلدان). و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 377- 379 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لمص
تصویر لمص
دشیادی، نکوهش آک نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حموص
تصویر حموص
خفت آماس، بیرون کردن خاشاک از چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خموص
تصویر خموص
آماسخفت فروکش آماس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شموص
تصویر شموص
تند شتابان، شادمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوص
تصویر لوص
گوشدرد، گردن درد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لصوص
تصویر لصوص
جمع لص، دزدان، دزدیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غموص
تصویر غموص
کار گره خورده، سوگند دروغ، شباهنگ از ستارگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحوص
تصویر لحوص
شیرینی جوی چون مگس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لموع
تصویر لموع
درخشان، آله تیز شکار، جمع لمعه، : روشنی ها تابش ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لموس
تصویر لموس
پسر خوانده، ناپاک پرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لموح
تصویر لموح
درخشنده
فرهنگ لغت هوشیار