جدول جو
جدول جو

معنی لمبورگ - جستجوی لغت در جدول جو

لمبورگ
(لَ بَ سَ)
دوشه دو لمبورگ، ایالت قدیمی از هلند که امروزه میان بلژیک و هلند تقسیم شده است. قسمت متعلق به بلژیک دارای 360هزارو قسمت متعلق به هلند دارای 545هزار تن سکنه است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دمبرگ
تصویر دمبرگ
دنبالۀ باریکی که برگ را به شاخه یا ساقه متصل می سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جمبوری
تصویر جمبوری
اجتماع پیشاهنگان چند کشور در یک محل برای اعلام همبستگی و صلح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لمور
تصویر لمور
پستاندار آدم نما، با پوزه ای باریک شبیه روباه، دم دراز و چشمان درشت که درجنگل های ماداگاسکار یافت می شود و در روی درختان به سر می برد. نوعی از آن به اندازۀ موش است و در تنۀ درختان لانه می کند
فرهنگ فارسی عمید
(لِ بِ)
لئوپل. نام آلمانی شهر لودف از گالیسی شرقی بین بوگ و دنیستر. دارای 283700 تن سکنه و امروز ملحق به اوکراین است
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی جزء دهستان مشکین خاور بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر، واقع در 24هزارگزی خاور خیاو و پانصدگزی شوسۀ خیاو به اردبیل. جلگه، معتدل و دارای 440 تن سکنه. آب آن از چشمه و سبلان و نهر انار. محصول آنجا غلات، حبوبات و میوه جات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لُ بُ)
لنبر. در اصطلاح بنایان، فشاری که از حمل زاید بر قوت حامل پدید آید.
- لمبر پیدا کردن دیواری، در قسمتی شکست برداشتن بدانسان که قسمت فوق آن لرزد و بیم افتادن بود
لغت نامه دهخدا
(لُ بَ)
لنبر. در تداول عوام، قسمت زیر سرین ازپشت. گوشت سرین. گوشت پشت ران آدمی خاصه فربه آن
لغت نامه دهخدا
(لُ فِ)
تئوفیل. جهانگرد فرانسوی، مولد نانت (1811-1859 میلادی). وی سه بار در حبشه مسافرت کرده است
ژول. نقاش فرانسوی، مصور تاریخ و منظره ساز، مولد تورنان (1836-1914 میلادی)
لغت نامه دهخدا
شهری باسک نشین به فرانسه، ناحیۀ کوچکی از توابع گاسکنی قدیم
لغت نامه دهخدا
(تُ)
دهی از دهستان نمداد است که در بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان عربخانه، بخش شوسف شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 158 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مِبْ وَ)
فحل نیک شناسندۀ ناقه که بارور است یا نه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مقنن اسپارطه، قانونگذار اسپارتی و رواج دهنده مجدد بازیهای المپ، خطیب آتنی و پس از دموستن مشهورترین آنان (حدود396- حدود 324 قبل از میلاد)، و رجوع به لیکورگوس شود
لغت نامه دهخدا
کمونی در کالوادو از ناحیۀ کان، سکنه 2036 تن، دارای راه آهن و حمامهای دریایی
لغت نامه دهخدا
جوانۀ بیضی شکل درشتی که در سومین یا چهارمین بهار از عمر درختان سیب و گلابی در انتهای جوانه های درختان مذکور ظاهر میشود و براثر شکفتن آن چند برگ و گل آذین دیهیمی که حامل چندغنچه است به وجود میاید، (گیاه شناسی ثابتی ص 223)
لغت نامه دهخدا
بزرگترین بندر آلمان که در دهانۀ رود الب در دریای شمال واقع است، این شهر بعد از برلین بزرگترین شهرهای این کشور میباشد، 34 بازرگانی آلمان از طریق این بندر انجام میشود و چون در دهانۀ رود الب قرار گرفته و این رود قابل کشتیرانی است، طبعاً این وضع به بازرگانی این بندر کمک بزرگی کرده، ماشین آلات، پارچه و مواد شیمیائی قسمتی توسط راه آهن و پاره ای بوسیلۀ راههای آبی از نقاط مختلف آلمان به این بندر وارد و به بازارهای دنیا برای فروش صادر میشوند، هامبورگ مرکز قندسازی، تصفیۀ نفت، فلزکاری و کشتی سازی آلمان است، جمعیت آن مطابق آمار سال 1950م، 160560 تن میباشد
لغت نامه دهخدا
(مُ)
شهر و بندری در کشور استرالیا و مرکز ایالت ویکتوریاست که 2425000 تن سکنه و کارخانه های ذوب فلزات و پارچه بافی و تولید مواد غذائی و شیمیائی دارد. در سال 1956 م. بازیهای المپیک در این شهر برگزار شد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نام شهری از پروس (هانور) ، کنار رود ایل منو. دارای 27600 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
نام کرسی بخش در ولایت ژیرند به فرانسه، دارای راه آهن و 1913 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
تصویری از دمبرگ
تصویر دمبرگ
دنباله باریکی که برگ را بساقه پیوند دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تکان لرزش، فشاری که از حمل زاید بر قوت حامل پدید آید. یا لمبر پیدا کردن دیواری. در قسمتی شکست برداشتن بدان سان که قسمت فوق آن بلرزد و بیم افتادن بود. قسمت زیر سرین از پشت گوشت سرین گوشت پشت ران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمبوری
تصویر جمبوری
((جَ))
اجتماع پیشاهنگان نقاط مختلف در یک محل، کنگره پیشاهنگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دمبرگ
تصویر دمبرگ
((دُ بَ))
دنباله باریکی که برگ را به ساقه پیوند دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لمبر
تصویر لمبر
((لُ بَ))
تکان، لرزش، فشاری که از حمل زاید بر قوت حامل پدید آید (بنا)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لمبر
تصویر لمبر
سرین، کفل
فرهنگ فارسی معین
سمور جنگلی
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بازی محلی
فرهنگ گویش مازندرانی
دندان پوسیده، چوب پوسیده، لبالب، پر، سرشار
فرهنگ گویش مازندرانی
بالا برو
فرهنگ گویش مازندرانی
سمور
فرهنگ گویش مازندرانی
تنه، بدنه ی انسان غیر از سر، بدنه ی هرچیز
فرهنگ گویش مازندرانی
زیاد، فراوان، انباشته
فرهنگ گویش مازندرانی
لب و لوچه
فرهنگ گویش مازندرانی
انبردستی
فرهنگ گویش مازندرانی