چیزی اندک. یقال: ما له لماظٌ، ای شی ٔ یذوقه و شربه لماظاً، ای اندک اندک به نوک زبان چشید آنرا. (منتهی الارب). یقال: ماذاق لماجاً و لا لماظاً و لا لماقاً و لا لماکاً، ای طعاماً. (مهذب الاسماء). لماج. لماق. لماک
چیزی اندک. یقال: ما له لماظٌ، ای شی ٔ یذوقه و شربه لماظاً، ای اندک اندک به نوک زبان چشید آنرا. (منتهی الارب). یقال: ماذاق لماجاً و لا لماظاً و لا لماقاً و لا لماکاً، ای طعاماً. (مهذب الاسماء). لماج. لماق. لماک
سپیدی لب زیرین اسب. لمظ، سپیدی هر دو لب، سپیدی یکی از دو لب، نکته ای سیاه در دل، نکته ای از سپیدی دل. (از لغات ضدّ). و فی حدیث علی علیه السلام: و الایمان یبدو لمظهٌ فی القلب کلما ازداد الایمان ازدادت اللمظه، اندک از روغن که به انگشت برداشته شود، اندکی سپیدی در دست اسب یا در پای آن بر مویهای گرداگرد سم. (منتهی الارب)
سپیدی لب زیرین اسب. لَمَظ، سپیدی هر دو لب، سپیدی یکی از دو لب، نکته ای سیاه در دل، نکته ای از سپیدی دل. (از لغات ضدّ). و فی حدیث علی علیه السلام: و الایمان یبدو لُمظهٌ فی القلب کلما ازداد الایمان ازدادت اللمظه، اندک از روغن که به انگشت برداشته شود، اندکی سپیدی در دست اسب یا در پای آن بر مویهای گرداگرد سم. (منتهی الارب)
بدی و منازعت کردن با یکدیگر و لازم گرفتن دشمن را. (منتهی الارب) (آنندراج). دشمنی کردن و دشنام دادن و بدی کردن و ستیزه نمودن. (از اقرب الموارد). مظاط. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
بدی و منازعت کردن با یکدیگر و لازم گرفتن دشمن را. (منتهی الارب) (آنندراج). دشمنی کردن و دشنام دادن و بدی کردن و ستیزه نمودن. (از اقرب الموارد). مِظاط. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)