جدول جو
جدول جو

معنی لماظه - جستجوی لغت در جدول جو

لماظه
(لَ ظَ)
آنچه ماند از طعام در گوشه های دهان. (منتهی الارب). آنچه در دهن بماند از طعام. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
لماظه
زبان آوری سخندانی مانده باز مانده
تصویری از لماظه
تصویر لماظه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(لَ)
چیزی اندک. یقال: ما له لماظٌ، ای شی ٔ یذوقه و شربه لماظاً، ای اندک اندک به نوک زبان چشید آنرا. (منتهی الارب). یقال: ماذاق لماجاً و لا لماظاً و لا لماقاً و لا لماکاً، ای طعاماً. (مهذب الاسماء). لماج. لماق. لماک
لغت نامه دهخدا
(لُ سَ)
حاجت و نیاز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ ظَ)
سپیدی لب زیرین اسب. لمظ، سپیدی هر دو لب، سپیدی یکی از دو لب، نکته ای سیاه در دل، نکته ای از سپیدی دل. (از لغات ضدّ). و فی حدیث علی علیه السلام: و الایمان یبدو لمظهٌ فی القلب کلما ازداد الایمان ازدادت اللمظه، اندک از روغن که به انگشت برداشته شود، اندکی سپیدی در دست اسب یا در پای آن بر مویهای گرداگرد سم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ مَظَ)
پارۀ طعام. ج، لمظ. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
بدی و منازعت کردن با یکدیگر و لازم گرفتن دشمن را. (منتهی الارب) (آنندراج). دشمنی کردن و دشنام دادن و بدی کردن و ستیزه نمودن. (از اقرب الموارد). مظاط. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
الحاح کردن و ستیهیدن در جنگ. لظاظ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لُ ظَ)
آنچه از دهان بیرون اندازند، سخن از دهان بیرون افتاده. لفظ، پس مانده از هر چیزی. (منتهی الارب). تفاله. ثفل. کنجاره
لغت نامه دهخدا
(لَمْ ما عَ)
عقاب، دشت درخشان سراب، جان دانه یعنی پیش سر کودک مادام که بجنبد. (منتهی الارب). یافوج
لغت نامه دهخدا
(لُ)
شهری از اعمال مریه به اندلس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لَ عَ ظَ)
رجل ٌ لمعظهٌ، مرد آزمند سخت لیسنده (مقلوب لعمظه). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تِ لِمْ ما ظَ)
زن بیهوده گوی بسیارسخن یاوه درای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لفاظه
تصویر لفاظه
تفیده، تفاله، ته مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لماسه
تصویر لماسه
نیاز نیازی که برآورده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لماظ
تصویر لماظ
چشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لماعه
تصویر لماعه
مونث لماع و جاندانه، آله زرین
فرهنگ لغت هوشیار