جدول جو
جدول جو

معنی للگی - جستجوی لغت در جدول جو

للگی
لله بودن، شغل و عمل لله
تصویری از للگی
تصویر للگی
فرهنگ فارسی عمید
للگی
(لَ لَ / لِ)
شغل لله. عمل لله
لغت نامه دهخدا
للگی
عکل و شغل لله لله بودن: و آن حضرت بدست مرشد قلی خان در آمد به مشهد مقدی تشریف آورده اند. للگی مرشد قلی خان و در میانه استاجلو بودن مکروه خاطر شریفش بود
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلگی
تصویر دلگی
شکمو بودن، دله بودن، کنایه از هرزه بودن
فرهنگ فارسی عمید
طایفه ای از مردم قفقاز که از زمان های قدیم ساکن داغستان بوده و زبانشان ترکی است و به لهجه های مختلف تکلم می کنند، ساخته شده به وسیلۀ این قوم، رقص بومی این طایفه که با حرکات تند به صورت فردی یا گروهی اجرا می شود
فرهنگ فارسی عمید
(چِلْ لَ)
چل روزگی نوزاد. چهل روزگی ولادت نوزاد. روز چهلم تولد طفل
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام طائفه ای در قفقازو شاید لکز که یاقوت نام می برد چنانکه در مجمل التواریخ گلستانه (ص 162 و 163) نیز لکزیه آمده است: قومی از ساکنین قفقاز که اصل ایشان از مردم داغستان است و چون اقوام دیگری به داغستان هجوم کرده و سکنی گزیدند قسمتی از مردم آنجا ناچار از مهاجرت به شیروان وگرجستان و اراضی دیگر قفقاز شدند. مجموع نفوس آن که بالغ به پانصد هزار تن است به بیش از پنجاه قوم و قبیله تقسیم شده و جدا شده اند به حدی که زبان یکدیگر را نمیدانند و با زبان ترکی یا فارسی و عربی مقاصد خود را به یکدیگر میفهمانند و چون قسمتی از آنان موسوم به آوار هستند بعقیدۀ نژادشناسان آریائی می باشند. لزگی ها مردمی رشید و آزادمنش و عاشق حریت اند و مدتی طویل در تحت ریاست شیخ شامل برای تحصیل آزادی جنگهای مشهور داشته اند، قمۀ لزگی، رقص لزگی معروف است
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
ده کوچکی است از دهستان کشور بخش پاپی شهرستان خرم آباد، واقع در 44000گزی جنوب باختر سپیددشت و 5000گزی جنوب باختری ایستگاه کشور. دارای 32 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
کرات. للک. درختی است که چوب آن برای چپر و پرچین مصرف شود و از آن در جنگلهای ایران بدست آید
لغت نامه دهخدا
(لَ)
صفت لنگ. حالت و چگونگی لنگ. شلی. عرج. عتب. کساحه. (منتهی الارب) :
رهواری سفینه چه بینی که گاه غرق
بهر صلاح لنگی لنگرنکوتر است.
خاقانی.
سخی ً، نکب، لنگی شتر. خزعه، لنگی در یکی ازدو پا. زمال، لنگی شتر. کتف، لنگی ستور از درد کتف. خال، لنگی ستور. قزل، لنگی زشت. خزعال، لنگی ناقه. (منتهی الارب).
- لنگی را به رهواری (به راهواری) پوشیدن، به جلدی و چابکی عمل، عیب و نقص خود یا کاری را پنهان داشتن. با چرب دستی و چابکی عیبی راپنهان داشتن و عیب خویش به زرنگی پنهان کردن:
رو رو که به یکباره چونین نتوان بودن
لنگی نتوان بردن ای دوست به رهواری.
منوچهری.
خاموش بهتری تو مگر باری
لنگی برون شودت به رهواری.
ناصرخسرو.
خفته ای خفته و گوئی که من آگاهم
کی شود بیرون لنگیت به رهواری.
ناصرخسرو.
یکبارگی از عاشق دوری نتوان جستن
’لنگی نتوان بردن ای دوست به رهواری’.
امیرمعزی.
لنگی و رهواری اندر راه دین ناید نکو
اسب دانش باید ارنی دور شو زین رهگذر.
سنائی.
برد لنگی به راهواری پیش
پیشم از بس که عذر لنگ آورد.
انوری.
مرا اندازۀ تمهید عذر آن کجا باشد
ولیکن چون کنم لنگی همی پوشم به رهواری.
انوری.
برد در عذر بس لنگی برهواری و من هر دم
گناهی نو بر او بندم برای عذر بس لنگش.
اخسیکتی.
ورنه آخر همه برون میبرد
پیش از این لنگیی برهواری.
ظهیر.
چو برنشستی و دادی عنان به مرکب خویش
زمانه با تو برد لنگئی به رهواری.
کمال اسماعیل.
و رجوع به کتاب امثال و حکم ذیل (لنگی به راهواری پوشیدن) شود.
- باعث لنگی کار یا کارها شدن، تعطیل آن را سبب گردیدن.
- لنگی کار، تعطیل آن برای نبودن افزار یا کارگر
لغت نامه دهخدا
(گِ لَ / لِ)
گله کردن: گلگیهات بسرم، عروسی پسرم. رجوع به گله گی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ / لِ)
چگونگی و صفت و حالت دله. دله بودن. رجوع به دله شود
لغت نامه دهخدا
(دَ لِ)
دهی است از دهستان زنجانرود بخش مرکزی شهرستان زنجان. واقع در 29هزارگزی شمال باختری زنجان و 3هزارگزی راه شوسۀ زنجان به تبریز با 99 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
یکی از دهستانهای چهارگانه شهرستان نهاوند. مشخصات آن بشرح زیر است: حدود از جنوب به کوه گرو از شمال و باختر به دهستان خزل، از خاور به دهستان پائین شهرستان نهاوند. قسمت جنوب دهستان کوهستانی و هوای آن سردسیر است قسمت شمالی و مرکز آن دشت ورود خانه گاماسیاب از وسط آن میگذرد هوای آن نسبت بجنوب معتدل و مالاریایی است. قراء رودخانه گاماسیاب از آن رودخانه و قراء جنوبی از زه آب دره های کوه گرو وقراء شمالی از قنوات مشروب میگردد. محصول عمده دهستان غلات، حبوب، چغندر، پنبه، میوه جات و صیفی است. اکثر قراء مهم بخش در جنوب رود خانه گاماسیاب واقع است. این دهستان از 35 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 13 هزار تن است. مرکز دهستان آبادی شهر و قراء مهم آن به شرح زیر است: رزمینی. توانه نارسبان. کهریزجمال و صفی خانی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(غَلْ لَ)
منسوب به غله. رجوع به غلّه شود: حالا آنچه بحرز درآمده و مردم آنجا قبول دارند واجب غلگی یکساله چهل هزار خروار غلۀ صدمنی که به مال دیوان میدهند سوی زری و اجناس دیگر. (روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات ج 1 ص 315)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
دهی از دهستان بیزکی است که در بخش حومه شهرستان مشهد واقع است و 110 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چِلْ لَ / لِ)
در تداول عامه، به معنی چل روزگی یا چهل سالگی است و بیشتر در مورد چهل روزگی کودک نوزاد مصطلح است
لغت نامه دهخدا
تصویری از لنگی
تصویر لنگی
لنگ بودن شلی اعرجی: خال لنگی ستور. یا لنگی کار. تعطیل آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لزگی
تصویر لزگی
منسوب به لزگستان از مردم لزگستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلگی
تصویر گلگی
گله کردن شکایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلگی
تصویر کلگی
منسوب به کله، آنچه از ساز و برگ اسب که بر کله اسب بندند: (همچو آن توبره که آکنده بند بر کلگی در افکنده)، (دهخدا در وصف آخوند. مجموعه اشعار)، قسمت بالایی کلاه پوستی که از مخمل یا پارچه دیگر میساختند: (ایجاد کلاه نظامی (در عهد ناصر الدین شاه) که عبارتست از پوست بخارا یی بدون مقوی مشتمل بر کلگی از مخمل سیاه)، دایره ای کوچک در وسط پارچه خیمه که از چرم سازند و آنرا بر روی دیرک قرار دهند، حشفه
فرهنگ لغت هوشیار
چاچباژ (مالیات غله) منسوب به غله، مالیات غله: حالا آنچه بحرز آمده و مردم آنجا قبول دارند واجب غلگی یکساله چهل هزار خروار غله صد منی که به مال دیوان می دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلگی
تصویر چلگی
چهل روزگی نوزاد، روز چهلم تولد طفل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلگی
تصویر دلگی
دله بودن، (دله)، چشم چرانی هیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلگی
تصویر دلگی
((دَ لِ))
دله بودن، چشم چرانی، حیزی
فرهنگ فارسی معین
چهل روزگی، چهل سالگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آنچه بر سر چهارپایان زنند و افسار را بدان متصل کنند، نوعی
فرهنگ گویش مازندرانی
لنگ حمام، در مقابل تقسیم منافع، نگهداری گاو را به دیگری
فرهنگ گویش مازندرانی
جایی که درخت لرگ فراوان باشد، مکانی نزدیک جنوب عباس آباد التپه ی بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از اصوات: جهت فراخواندن گاو
فرهنگ گویش مازندرانی