جدول جو
جدول جو

معنی للری - جستجوی لغت در جدول جو

للری
(لَ لَ)
ده کوچکی است از دهستان کشور بخش پاپی شهرستان خرم آباد، واقع در 44000گزی جنوب باختر سپیددشت و 5000گزی جنوب باختری ایستگاه کشور. دارای 32 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از للگی
تصویر للگی
لله بودن، شغل و عمل لله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوری
تصویر لوری
کولی، کنایه از دزد
جذام، بیماری عفونی مزمن که از علائم آن کم خونی، خستگی زیاد، سردرد، اختلال در دستگاه تنفس و دستگاه گوارش، درد مفاصل، تب، زکام و خونریزی از بینی می باشد، گاهی مادۀ متعفنی از بینی خارج می شود، موهای پلک و ابروها می ریزد، لکه هایی در پیشانی و چانه بروز می کند و لب ها و گونه ها متورم می شود، آکله، خوره، کلی، داءالاسد
فرهنگ فارسی عمید
(لَ لَ / لِ)
شغل لله. عمل لله
لغت نامه دهخدا
(لَرْ ری)
جذام و دأالاسد. (ناظم الاطباء). مأخذ این کلمه به دست نیامد
لغت نامه دهخدا
(لَرْ ری ی)
منسوب به لرّه، نامی از نامهای اجدادی. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
از کوههای دوهزار مازندران. (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 153)
لغت نامه دهخدا
شهری از بلاد مشرق دریاچۀ ایروان که به دست جلال الدین منکبرنی فتح شد، (تاریخ مغول ص 128)
نام کرسی بخش کرس از ولایت باستیا، دارای 1525تن سکنه
نام صحرائی به گرجستان، (جهانگشای جوینی ج 2 ص 163)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به لور
لغت نامه دهخدا
لولی. کولی. زط. غربال بند. حرامی. غربتی. غره چی. قرشمال. توشمال. سوزمانی. قره چی. چینگانه. فیج. نام طایفه ای است که بازی گری و سرائیدن به کوچه ها پیشۀ ایشان باشد. (غیاث). سرودگوی و گدای کوچه ها. نام طایفه ای است که ایشان را کاولی میگویند. (برهان). منسوب به طایفۀ لور. در هند ایشان را کاولی گویند و در ایران الف را حذف کنند و کولی گویند و شعرا در اشعار لوری و لولی گفته اند. گویند شاپور هنگام بستن بند شوشترچند هزار تن از این طایفه از کابل احضار کرد و به خوزستان آورد. روز مردان ایشان کار کردندی و شب زنان ایشان به کار آب به رقاصی و هم بستری مردم به سر بردندی. و در زمان کریمخان زند در خارج شهر شیراز از این طایفه بوده اند و به همان احوال رفتار میکرده و معنی لولی، بی شرم و بی حیاست. (انجمن آرا). بی حیا. بی شرم. (از برهان) :
از آن لوریان برگزین ده سوار
نر و ماده بر زخم بربط سوار.
فردوسی.
همانگاه شنگل گزین کرد زود
ز لوری کجا شاه فرموده بود.
فردوسی.
کنون لوری از پاک گفتار اوی
همی گردد اندر جهان چاره جوی.
فردوسی.
به هر یک یکی داد گاو و خری
ز لوری همی ساخت برزیگری.
فردوسی.
بشد لوری و گاو و گندم بخورد
بیامد سر ساله رخساره زرد.
فردوسی.
صلصل باغی به باغ اندر همی گرید به درد
بلبل راغی به راغ اندر همی نالد به زار
این زند بر چنگهای سغدیان پالیزبان
وآن زند بر نایهای لوریان آزادوار.
منوچهری.
پس از هندوان [به امر بهرام گور دوازده هزارمطرب بیاوردند. زن و مرد و لوریان که هنوز برجایند از نژاد ایشانند. (مجمل التواریخ).
رومی آب روزگارت برد و تو در کار آب
لوریی شب رخت عمرت برد و تو در پنج و چار.
جمال الدین عبدالرزاق.
لوریی گفت مرا در عرفات
که می وبنگ نگیرم پس از این.
خاقانی.
با ترکتاز طرۀ هندوی تو مرا
همواره همچو بنگه لوری است خان و مان.
کمال اسماعیل.
مهبط نور الهی نشود حجرۀ دیو
بنگه لوری کی منزل سلطان گردد.
کمال اسماعیل.
حکایت کنند که عربی را درمی چند گرد آمده بود و شب از تشویش لوریان در خانه تنها خوابش نمی برد. (گلستان سعدی). و رجوع به لولی شود، ظریف و لطیف و نازک، علتی و مرضی است که گوشت اعضای مردم فرومیریزد و آن را خوره گویند و به عربی جذام خوانند. (برهان). نام مرضی است که به عربی جذام گویند و ساری است و در آذربایجان بروز دارد. علاج آن نتوانسته اند الا بیرون کردن ایشان
لغت نامه دهخدا
(لَ چَ)
شح ّ. لئامت. خست، شوخگنی
لغت نامه دهخدا
(لِ مِ)
نیکلا. طبیب و شیمیست فرانسوی، مولد روئن (1645-1715 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
دهی از دهستان پی رچه سورتیچی بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری، واقع در 48هزارگزی شمال کیاسر و 24هزارگزی بهشهر. کوهستانی، معتدل مرطوب و دارای 350 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، ارزن، لبنیات و عسل. شغل اهالی زراعت و مختصر گله داری و صنایع دستی زنان شال و کرباس بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
کرات. للک. درختی است که چوب آن برای چپر و پرچین مصرف شود و از آن در جنگلهای ایران بدست آید
لغت نامه دهخدا
(ری ی)
منسوب به لار. لارزی. (سمعانی ورق 595)
لغت نامه دهخدا
از جملۀ خطوط هند معمول در لاردیش، (تحقیق ماللهند بیرونی ص 82 س 15)
لغت نامه دهخدا
مصلح الدین محمد بن صلاح اللاری الانصاری، برخی نوشته اند، عبدالغفور اللاری الانصاری و بعض دیگر المولی محمد بن صلاح بن جلال بن کمال بن محمداللغوی السعدی العبادی الشافعی المشهور بملا مصطلح الدین اللاری، وی از مردم لار (فارس) و مشاهیر علما و از شاگردان جلال الدین دوانی است، از میرکمال الدین حسینی و میرغیاث و دیگر مشاهیر عصر کسب علوم نقلی و عقلی کرد و سپس به هندوستان رفت و از همایون شاه نواخت یافت، پس از مرگ این سلطان ترک آن دیار گفت و به زیارت مکه شد، سپس به بلاد روم و به استانبول رفت و آنجا با ابوالسعود افندی و دیگر علما در علوم نقلی و عقلی مباحثاتی داشت، و پس از مدتی اقامت به دیاربکر شتافت و بدانجا به سال 979 هجری قمری درگذشت، او را تصنیفی است در علم هیأت بنام ’التذکره’ و در منطق کتاب ’التهذیب’، و نیز بر شرح طوالع اصفهانی و هم بر شرح الهدایهالحکمیه قاضی میرحسن و بر شرح مولی جلال بر تهذیب و بر برخی مواضع شرح مواقف جرجانی و شمائل النبی به عربی و فارسی و بر تفسیر بیضاوی حاشیه دارد، نیز او را تاریخی است به فارسی از آغاز خلقت تا زمان خود و هم قصائد بسیار و اشعار مختلف و این دو بیت از آن جمله است:
الا انما الدنیا کاحلام نائم
فمن ذاک ایقاظ الانام نیام
و طوفان نوح قد نجا منه فرقه
ولکن طوفان المنیه عام،
نیز رجوع به مصلح الدین محمد شود، (قاموس الاعلام ترکی و معجم المطبوعات ج 2)
صلاح الدین محمد، متوفی در حدود سال 930 هجری قمری او راست تفسیر سورۀ قدر که برای اسکندر پاشا نوشته است
او راست: کتاب تاریخ مسمی به مرآهالادوار
لغت نامه دهخدا
در ایران به نوعی اتومبیل بارکش اطلاق می شد
لغت نامه دهخدا
مرغ لاری نوعی از مرغان خانگی، قسمی خروه و ماکیان درشت بومی ایران که گردنش فاقد پر است،
، نوعی از سک-ۀ نقرۀ فارس، (آنندراج، در جای دیگر دیده نشد)
لغت نامه دهخدا
(قِلْ لِ)
شهری است در سند، و بین آن و منصوره یک منزل مسافت است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لارْ رِ)
دمی نیک بارن. نام جراح نظامی فرانسوی. مولد بودان (پیرنۀ علیا) (1766-1842 میلادی)
لغت نامه دهخدا
عکل و شغل لله لله بودن: و آن حضرت بدست مرشد قلی خان در آمد به مشهد مقدی تشریف آورده اند. للگی مرشد قلی خان و در میانه استاجلو بودن مکروه خاطر شریفش بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لچری
تصویر لچری
بخل خست، پستی فرومایگی، چرکینی شوخگنی، هرزگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوری
تصویر لوری
غربتی، حرامی، بیحیا و بیشرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لری
تصویر لری
((لُ))
منسوب به طایفه لر، سادگی، ساده دلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوری
تصویر لوری
کولی، غربتی، نوازنده، خواننده، خوره، جذام
فرهنگ فارسی معین
بی حیا، بی شرم، غربال بند، غربتی، غره چی، قرشمال، کولی، لولی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دهستان لاریجان شهرستان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع چهاردانگه هزارجریب ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی گیاه با گل های زرد که برای درمان به گاو می خورانند
فرهنگ گویش مازندرانی
از اصوات: جهت فراخواندن گاو
فرهنگ گویش مازندرانی