جدول جو
جدول جو

معنی لفیف - جستجوی لغت در جدول جو

لفیف
آمیخته و به هم درپیچیده، درختان انبوه و درهم پیچیده، گروهی از مردم که در یک جا گرد آمده باشند
تصویری از لفیف
تصویر لفیف
فرهنگ فارسی عمید
لفیف(لَ)
گروه مردم پراکنده از هر جای. قوله تعالی: و جئنا بکم لفیفاً (قرآن 104/17) ، ای مجتمعین مختلطین من کل قبیله. (منتهی الارب). آنچه از قبائل مختلف به هم جمع آیند. آمیخته بیکدیگر. (ترجمان القرآن جرجانی). انبوه و همه. یقال: جاؤا بلفیفهم و لفهم آمدند همه. (مهذب الاسماء) ، طعام لفیف، خوردنی آمیخته به دو جنس یا زاید از آن. (منتهی الارب) ، دوست. یقال: هو لطیف فلان، ای صدیقه (او هو لغیف بالغین المعجمه). (منتهی الارب) ، درپیچیده. ج، لفائف. پیچیده. (دهار) ، (اصطلاح علم صرف) کلمه ای که از سه حرف اصلی آن دو حرف علت باشد، خواه مقرون چون طوی و خواه مفروق چون وعی. (منتهی الارب). در حرف عرب آنکه فا و لام آن یا عین و لام آن حرف عله باشد. اولی را لفیف مفروق و دومی را لفیف مقرون گویند. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: لفیف نزد علماءصرف، عبارت است از لفظی که فاءالفعل و لام الفعل آن یکی از حروف عله باشد و آن را لفیف مفروق نامند و اگرفاءالفعل و عین الفعل و یا عین الفعل و لام الفعل یکی از حروف عله باشد آن را لفیف مقرون خوانند - انتهی:
صحیح است و مثال است و مضاعف
لفیف و ناقص و مهموز و اجوف.
لفیف مفروق، آنکه فاء و لام آن حرف عله باشد. لفیف مقرون، آنکه عین و لامش عله باشد. ما اعتل عینه و لامه کقوی. (تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
لفیف
آمیخته و بهم درپیچیده
تصویری از لفیف
تصویر لفیف
فرهنگ لغت هوشیار
لفیف((لَ))
گروه پراکنده از مردم، درپیچیده، جمع لفایف
تصویری از لفیف
تصویر لفیف
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عفیف
تصویر عفیف
(دخترانه)
دارای عفت، پرهیزکار، پارسا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لطیف
تصویر لطیف
(پسرانه)
نرم و خوشایند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تلفیف
تصویر تلفیف
فراهم آوردن، گرد آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لطیف
تصویر لطیف
نرم و نازک، مهربان، خوش خو، خوش اندام، زیبا و ظریف، از نام های باری تعالی، کنایه از سنجیده و دقیق، مقابل کثیف، در فلسفه غیرمادی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحیف
تصویر لحیف
لحاف، روانداز ضخیم آکنده از پشم یا پنبه به شکل مستطیل که هنگام خوابیدن برای گرم نگه داشتن بر روی خود می اندازند، دواج، برای مثال پذیره شده شورش جنگ را / لحیفی برافکنده شبرنگ را (نظامی۵ - ۹۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خفیف
تصویر خفیف
مقابل شدید، کم اثر مثلاً درد خفیف، کنایه از خوار، حقیر، کنایه از کم، اندک مثلاً صدای خفیف، نور خفیف، در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر بر وزن «فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن»، مقابل ثقیل، سبک
فرهنگ فارسی عمید
(لَ فی فَ)
گوشت پشت شتر زیر پی. (منتهی الارب). گوشت مازۀ پشت. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(لَ فی فَ / فِ)
نوعی پوشیدنی: و قسم به لفیفه و شمط سر سی پاره میخوردکه هیچ از اینها پوشیده ندارم. (نظام قاری ص 141)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سخت درنوردیدن و نیک درپیچیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از جای جای فراهم آوردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نزد بلغا عبارت از تناسب است. (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به تناسب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لفوف
تصویر لفوف
جمع لف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفیظ
تصویر لفیظ
انداخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لطیف
تصویر لطیف
باریک، نازک، نیکو، ریزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفلف
تصویر لفلف
لفلاف: سست: مرد، کند زبان گرانزبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقیف
تصویر لقیف
چست، زیرک، تالابه شکسته، ساختمان خشتی کوخ، چاه پرآب
فرهنگ لغت هوشیار
نام اسپ پیامبر ص در هیچ یک از واژه نامه های تازه در دسترس دیده نشد در یکی از فرهنگ های فارسی ممال لحاف دانسته شده دواج پوشش ستور لحاف: پذیره شده شورش جنگ را لحیفی برافکند شبرنگ را (نظامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفیف
تصویر عفیف
پارسا و پرهیزگار از حرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفیف
تصویر طفیف
کم خرد کوچک، نارسا
فرهنگ لغت هوشیار
مرده پیچ، چکسه لامه: آنچه بر چیزی پیچند پارچه بیرونی که بر مرده پیچند، پارچه و کاغذی که بر چیزی پیچند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفیف
تصویر رفیف
درخشیدن و روشن گردیدن گونه کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفیف
تصویر صفیف
کباب سنگک گوشتی که بر ریگ گسترده بریان شود
فرهنگ لغت هوشیار
سوز سرما خنکی، باد سرد، گرمی آفتاب از واژگان دو پهلو، تنک گردیدن جامه نازک شدن جامه، چیز کم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفیف
تصویر سفیف
زیغ (بساط بوریا) از برگ خرما، تنگ پالان، از نام های اهریمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفیف
تصویر خفیف
سبک، ضد سنگین و گران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذفیف
تصویر ذفیف
سبکی، تند و سبک، تیز رو، شمشیر بران، اندک، خار پشت نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلفیف
تصویر تلفیف
درهم پیچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفیفه
تصویر لفیفه
گول، چیدست: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغیف
تصویر لغیف
نزدیکان مرد، چاکر دزدان، واژه دزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلفیف
تصویر تلفیف
((تَ))
پیچیدن، درنوردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خفیف
تصویر خفیف
کوچک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لطیف
تصویر لطیف
نرم
فرهنگ واژه فارسی سره
پیچیدن، لفاف کردن، در هم پیچیدن، در نوردیدن، تناسب
فرهنگ واژه مترادف متضاد