جدول جو
جدول جو

معنی لفوت - جستجوی لغت در جدول جو

لفوت(لُ)
جمع واژۀ لفت. (دزی)
لغت نامه دهخدا
لفوت(لَ)
دهی جزء دهستان مرکزی بخش آستانۀ شهرستان لاهیجان، واقع در ده هزارگزی شمال آستانه و هشت هزارگزی شمال پل سفیدرود. جلگه، معتدل، مرطوب و مالاریائی و دارای 817 تن سکنه. آب آن از نهر روشن منشعب از سفیدرود و استخر. محصول آنجا برنج، مختصر ابریشم و کنف. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. یک بقعه به نام آقا سیداکبر دارد و این ده از دو محل بالا و پائین تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
درن میگوید که لپوت یا لفوت نام قسمتی از البرز است در موضعی که جاده ای کوهستانی از بارفروش به تنگ واشی یا سوواشی بدان میگذرد. و معتقد است که آن همان لبوس یا لبوتس قدماست که امیر محمد بن سلطان شاه لاودی نام خود را از آن گرفته است. (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 158)
لغت نامه دهخدا
لفوت(لَ)
آن زن که فرزند دارد از شوهر پیشین. (مهذب الاسماء). زنی که از شوی دیگر بچه دارد، مرد گول بدخوی، ناقه که وقت دوشیدن بانگ و بی آرامی نماید، زن که نگاهش به یکجای نماند و بر آن باشد که هرگاه تو غافل شوی دیگری را اشاره کند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لفوت
بد خوی ترشروی، سخن چین: زن، چشم چران: زن
تصویری از لفوت
تصویر لفوت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صفوت
تصویر صفوت
خالص، پاکیزه و برگزیده
صفوت آدمیان: پیغمبر اسلام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هفوت
تصویر هفوت
لغزش، خطا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلوت
تصویر فلوت
ساز بادی، از جنس چوب یا فلز، به شکل لوله، دارای سوراخ هایی متوالی که با کلید یا انگشتان باز و بسته می شوند
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
کج. (آنندراج). ظاهراً از مجعولات شعوری است
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لف. (منتهی الارب). رجوع به لف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آرمیدن و خاموش شدن. بمردن، بلند نکردن آواز را. (منتهی الارب) (ازتاج العروس) (از لسان العرب). منه: خفت لصوته خفو
لغت نامه دهخدا
(خَ)
زن لاغر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، زنی که تنها پسند آید نه در میان زنان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(فْلُتْ / فُ لُتْ)
مجموع کشتیهای جنگی یک دولت. ناوگان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
کساء فلوت، گلیم خرد که هر دو جانبش گردانیده نشود. (از منتهی الارب). کسائی که دو جانبش به سبب کوچکی و تنگی، بالا نیاید و کنار رود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
دیو به شکل انسان. (ناظم الاطباء). غول بیابانی. (از شعوری ج 2 ورق 141) ، اهرمن. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 141) ، دیوانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لصت. (منتهی الارب). رجوع به لصت شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
موضعی از دیار مراد است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لَ رَ)
نام یکی از دهستانهای بخش سوادکوه شهرستان شاهی است. این دهستان در قسمت جنوب باختری شیرگاه و علیای دهستان بابل کنار واقع و منطقه ای است کوهستانی، جنگلی و دارای هوای مرطوب و معتدل. آب آن از سه رود خانه پی رود، کرسنگ و ازر حاصل میشود. محصول عمده این دهستان برنج و لبنیات. شغل ساکنین اهالی این دهستان زراعت و گله داری است. تابستان گله داران حدود ییلاقات و لوپی میروند. این دهستان از 21 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 8هزار نفر و قرای مهم آن به شرح ذیل است: نفت چال، بورخانی، گالش کلا، کسلیان، دهکلان و عالم کلا. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(فْلو / فُ)
نوعی نی تکمیل شده که مخصوص اروپائیان است. این ساز در موسیقی علمی نیز به کار برده میشود. با فلوت بسهولت میتوان صداهای مختلف را ایجاد کرد ولی چون فاقد پرده های مخصوص موسیقی ماست نواختن نغمه های ایرانی در روی این ساز مشکل است. (فرهنگ فارسی معین).
- فلوتچی. رجوع به فلوتچی شود
لغت نامه دهخدا
(لَفْ فا)
جمع واژۀ لفّه. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
گول بدخوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
اندرون رخسار. (آنندراج). لپ
لغت نامه دهخدا
(عُ)
مرد گول و احمق که بی پروا سخن گوید و خیال صواب و خطای آن را نکند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به علفتانی شود
لغت نامه دهخدا
(عِ فَ)
مرد گول و احمق که بی پروا سخن گوید و خیال صواب و خطای آن را نکند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به علفتانی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَثْ ثُ)
درگذشتن در مال کسی بی او. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : تفوت علیه فی ماله، فاته و به. و به علی متعدی شده است متضمن معنی غلبه باشد. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هفوت
تصویر هفوت
لغزش خطا: (... اگر برعثرتی عثور یابند یابرهفوتی مطلع شوند... نظربراطلاح آن مصروف فرمایند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوفت
تصویر لوفت
پرز پرز دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفات
تصویر لفات
گول بدخوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفوف
تصویر لفوف
جمع لف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلوت
تصویر فلوت
مجموع کشتیهای جنگی یک کشور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفوت
تصویر صفوت
خالص و برگزیده چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفوت
تصویر خفوت
هم آوای عفو درخشش، هویدایی آرمیدن، خاموشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفوت
تصویر هفوت
((هَ وَ))
لغزش، خطا
فرهنگ فارسی معین
((فُ))
از سازهای بادی شبیه به نی که دهنی ندارد و نفس نوازنده از راه سوراخی که در کنار سر لوله تعبیه شده وارد ساز می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صفوت
تصویر صفوت
((صَ وَ))
خالص، ناب، برگزیده، خلوص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فلوت
تصویر فلوت
((فُ لُ))
مجموع کشتی های جنگی یک دولت، ناوگان
فرهنگ فارسی معین