جدول جو
جدول جو

معنی لفه - جستجوی لغت در جدول جو

لفه(لِفْ فَ)
حدیقهٌ لفه، باغچۀ درهم پیچیده و انبوه درخت. لفّه، امراءه لفه، زن سبک و ملیح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

آنچه از خوراک و لوازم دیگر که در قدیم پادشاهان برای پذیرایی سفرا و ملازمان و دواب آنان می دادند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلفه
تصویر قلفه
پوست سر آلت تناسلی مرد که در عمل ختنه بریده می شود
فرهنگ فارسی عمید
(غُفَ)
غلاف سر نره. (منتهی الارب) (آنندراج). پوست ختنه نابریده. (دهار). پوستکی که ختنه کننده آن راببرد. قلفه. غرله. ج، غلف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ فَ)
کوچۀ تنگ و تاریک را گویند. (برهان) (آنندراج). کوچۀ تنگ و تاریک و جای تنگ و تاریک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ فَ)
مؤنث قلف و آن پوست درخت است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قلف شود، گیاهی است سبز که میوۀ ریز دارد و بار آن را شتران به حرص تمام خورند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ فَ)
قلفه. غلاف سر نره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آن پوست که در ختنه ببرند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ)
آوندهای بحرانی پر از خرما و جز آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
برداشتن گل سر خم را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قلف شود
لغت نامه دهخدا
(غِ سَ)
جایگاهی است در دیار عرب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زُ فَ)
کاسه و پنگان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کرانۀ چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نزدیکی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : فلما راوه زلفه سیئت وجوه الذین کفروا و قیل هذاالذی کنتم به تدعون. (قرآن 27/67). معنی آیه، پس چون ببینند آن نزدیک، بد شود چهره های آنانکه کافر شدند و گفته شود: این است آنچه بودید آن را میخواستید (این است آنچه را که میخواستید). و بنابراین زلفه در این آیه بمعنی نزدیک است، منزلت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پاره ای از شب یا از اول شب. (ترجمان القرآن). پاره ای از شب یا از اول شب. (دهار). ج، زلف، زلفات، زلفات، زلفات. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زلف شود
لغت نامه دهخدا
(سِ فَ)
زن برادر و هما سلفتان یعنی هردو زن هردو برادر یا خاص رجال است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ لَ فَ)
بچه مادۀ کبک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ فَ)
ناشتاشکن. (آنندراج) (غیاث) ، طعام که آن را برای مردم آینده ذخیره نهند، پوست تنک که در آستر موزه ها و جز آن بکار برند، یک کرد زمین که بجهت تره و مانند آن هموار کرده باشند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ لِ فَ)
زمین کم درخت. (منتهی الارب) (آنندراج). مؤنث سلف.
- ارض سلفه، زمین کم درخت. (ناظم الاطباء).
، سه لب. لب شکری. (یادداشت مؤلف) : (محمد سلفی) ابن احمدمعرب سه لب است یعنی دارای سه لب، زیرا لب شکافته بود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ فَ)
گذشته و گذشتگان. (آنندراج) (غیاث از منتخب و غیره)
لغت نامه دهخدا
(شَ فَ / فِ)
شلفینه. شرم زن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ فَ)
حوض پرآب. ج، زلف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جای گرد آمدن آب باران پرآب. (منتهی الارب) (آنندراج). جای گرد آمدن آب باران که پر باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کاسۀ بزرگ و پنگان سبز، صدفه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، کاسۀ نزدیک تک، کرانۀ کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سنگ هموار و تابان، زمین درشت، زمین روفته، جای برابر و هموار از کوه نرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زن یا روی آن، مرغزار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). روضه. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
الف گرفتن. (مصادر زوزنی). انس گرفتن و دوستی با کسی. (از اقرب الموارد). الف. الفت.
لغت نامه دهخدا
یکی از دو کنیزکی است که لیان خال یعقوب پس از دادن دختر خود لیا، به یعقوب به خانه یعقوب فرستاد و از این کنیزک دو پسر از دوازده سبط یعقوب که کادواشیر و به روایتی جادواشر باشند به وجود آمد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 59 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بوی گرفتن دهان روزه دار. یقال: خلف فم الصائم خلفه، متغیر شدن مزه و بوی شیر. یقال: خلف اللبن، متغیر شدن طعام. یقال: خلف الطعام، تباه شدن. یقال: خلف فلان، برآمدن برکوه، کسی را از پس وی گرفتن. یقال: خلف فلاناً، جای گمشده کسی قرار گرفتن. یقال: خلف اﷲ علیک، بجای گمشدۀ توشود خدای، ستون استوار کردن. یقال: خلف بیته، پس پدر آمدن. بجای پدر نشستن. یقال: خلف اباه، اختلاف کردن، غورۀ نو آوردن تاک، در کمین مردی بودن در غیبت او پیش اهل و عیال او آمد و شد کردن، بردن شترانی را شبانگاه بسوی آب بعد رفتن مردم، مخالفت ورزیدن. خلاف کردن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خلفه
لغت نامه دهخدا
(خَ لِ فَ)
آبستن. آنرا درباره شتر بکار برند و جمع آن فحاض است از غیر لفظآن و گاهی هم بر ’خلفات’ و ’خلف’ جمع بسته میشود.
- خلفه جدود، خرماده. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خُ فِ / فَ)
خرفه. نوعی گیاه دارویی است. (یادداشت بخط مؤلف) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ لَ فَ)
جمع واژۀ خلفه، مختلف. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(تَ صَیْ یُ)
یک بار قسم خوردن. (غیاث) (شرح نصاب)
لغت نامه دهخدا
(حَ لِ / لَ فَ)
یک بن از حلفاء یعنی گیاه دوخ. (منتهی الارب). یکی حلف و آن گیاهی است که در آب روید. (از اقرب الموارد). رجوع به حلف و حلفاء شود
لغت نامه دهخدا
(لِ فَ)
تأنیث آلف. خوگر. خوگیرنده. ج، آلفات، اوالف
لغت نامه دهخدا
(عُلْ لَ فَ)
یک دانه از میوۀ علّف که میوۀ طلح است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مرغزار، سنگ هموار، آیینه، زمین هموار نزدیکی، پایگاه، گاهمندی (منزلت)، پاره ای از آغاز شب، کاسه کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
لفچ لب ستبر را گویند پوسته سرنره پوسته، ناخن افتاده پوست نوک آلت مرد است که روی حشفه را در حالت معمولی (غیر حالت نعوظ) می پوشاند و در موقع نعوظ نوک آلت که عبارت از حفشه می باشد معمولا از سوراخ نوک قلفه خارج می شود و قلفه به صورت پوستی چین خورده در پشت تاج حفشه قرار می گیرد. در مسلمانان و دیگر مردمی که ختنه در آنان انجام می گیرد قلفه برداشته می شود (در حقیقت ختنه برداشتن قلفه است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلفه
تصویر غلفه
نیام سر نره
فرهنگ لغت هوشیار
چرامین خورش ستور، چراباژ گونه ای باژ در زمان تیموریان و صفویان آنچه که ستور آن را بخورد گیاه (سبز)، آنچه پادشاهان برای پذیرایی سفر او لوازم نگاه داشت ایشان و ملازمان و اتباع و دواب ایشان به مصرف رسانند، مالیاتی که برای تهیه خوراک عمال حکومت وصول می شد (تیموریان و صفویان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلفه
تصویر سلفه
ناشتا شکن
فرهنگ لغت هوشیار
نواستن (بی اشتهایی گویش گیلکی) آبکشی، ناسازی، پیاپیی، شکم روش، گند دهانی آکیدن (عیب داشتن)، نادانی، گولی، دلشدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علفه
تصویر علفه
((عَ لَ فَ یا فِ))
آن چه که ستور آن را بخورد، گیاه، آن چه پادشاهان برای پذیرایی سفرا و لوازم نگاه داشت ایشان و ملازمان و اتباع و دواب ایشان به مصرف رسانند، مالیاتی که برای تهیه خوراک عمال حکومت وصول می شد (تیموریان و صفوی
فرهنگ فارسی معین