جدول جو
جدول جو

معنی لفتاء - جستجوی لغت در جدول جو

لفتاء
(فَ)
زن کج چشم، بز مادۀ کج هر دو شاخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لفتاء
کج چشم لوچ: زن، کج شاخ: بز ماده
تصویری از لفتاء
تصویر لفتاء
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِتْ تِ)
آشکار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و به این معنی یایی باشد. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(فِ)
جمع واژۀ فتی ّ. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). جوانان. رجوع به فتی شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
شکستن چیزی را، فرومیرانیدن. (منتهی الارب). آرام گردانیدن، خاموش کردن آتش را. (اقرب الموارد) ، فراموش کردن و بازایستادن از چیزی. (منتهی الارب) ، مافتاء، پیوسته: مافتاء یذکره، پیوسته ذکرش میکند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَفْ فا)
زن بزرگ ران کلان سرین آکنده گوشت. (منتهی الارب). آن زن که رانهاو ساقهای دست وی بزرگ بود. (مهذب الاسماء) ، ران سطبر. منه: فخذان لفاوان. (منتهی الارب). فخذٌ لفاء، رانی گوشتین. (مهذب الاسماء) ، دختر فربه. ج، لف ّ، درختستان پیچیده شاخ. (منتهی الارب). بستانی بسیاردرخت. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
خاک، چیز اندک. چیزی اندک و خسیس. هر چیزی اندک، هیچکارۀ خوار و حقیر داشته. یقال: رضی من الوفاء باللفاء، ای من حقه الوافی بالقلیل. (منتهی الارب). مقابل وفاء. (مهذب الاسماء) ، رخت و متاع بر زمین افتاده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
لف ء. رجوع به لف ء شود
لغت نامه دهخدا
فتوی دادن، در مسئله ای، وچردادن، (وچر فتوا) جوان شدن، فتوی دادن، حکم صادر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جوانمردی نمودن، جوانی شادابی زندگی، جوانمردی جوان شدن، جوانی، جوانمردی
فرهنگ لغت هوشیار
خاک، ناچیز، اندک، رخت کالا که بر زمین افتاده ستبران: زن، ران ستبر
فرهنگ لغت هوشیار