جدول جو
جدول جو

معنی لفافه - جستجوی لغت در جدول جو

لفافه
آنچه روی چیزی بپیچند، آنچه چیزی در آن پیچیده شود، کارپیچ
تصویری از لفافه
تصویر لفافه
فرهنگ فارسی عمید
لفافه
(لِ فَ)
جامۀ بیرونی که بر پا و مرده و جز آن پیچند. ج، لفائف. (منتهی الارب) ، پای پیچ. پای تاوه. (مهذب الاسماء) ، غلاف جامه و پوشش چیزی، غلاف خوشه. (مهذب الاسماء) ، لفاف:
همه زیر کرباسها کرده بند
لفافه بر او باز پیچیده چند.
نظامی.
پیکری دید در لفافۀ خام
چون در ابر سیاه ماه تمام.
نظامی.
- لفافۀ کتاب، پوشش آن
لغت نامه دهخدا
لفافه
جامه بیرونی که بر پا و مرده و جز آن پیچند
تصویری از لفافه
تصویر لفافه
فرهنگ لغت هوشیار
لفافه
((لَ فِ))
پارچه ای که روی چیزی پوشند
تصویری از لفافه
تصویر لفافه
فرهنگ فارسی معین
لفافه
پوشش، غشا، محفظه، ملحفه، کفن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(طُ فَ)
آنچه زائد و بر سر پیمانه باشد. طفاف. طففه، اندک کمتر از پری پیمانه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جامۀ برونی که بر مرده پیچند. (آنندراج) (منتخب اللغات). لفافه. ساروق، پارچه که گرد چیزی پیچند، چنانکه بستۀ پستی را.
- لفاف کردن، پیچیدن
لغت نامه دهخدا
(هََ فْ فا فَ)
ریح هفافه، باد خوش و آرمیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، و نیز بادی که در وزیدن شتابان بود. (از اقرب الموارد) ، عین هفافه، چشم درخشان تیزنظر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ فی فَ)
گوشت پشت شتر زیر پی. (منتهی الارب). گوشت مازۀ پشت. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(لَ فی فَ / فِ)
نوعی پوشیدنی: و قسم به لفیفه و شمط سر سی پاره میخوردکه هیچ از اینها پوشیده ندارم. (نظام قاری ص 141)
لغت نامه دهخدا
(لُ ظَ)
آنچه از دهان بیرون اندازند، سخن از دهان بیرون افتاده. لفظ، پس مانده از هر چیزی. (منتهی الارب). تفاله. ثفل. کنجاره
لغت نامه دهخدا
(لِ عَ)
تأنیث لفاع، جامه پاره ای که بر قمیص زیاده کنند. (منتهی الارب). لفیعه
لغت نامه دهخدا
(سُ)
نیک خوردن، مضطرب شدن بازوی شتر از پیچیدگی رگ. (منتهی الارب) ، تلفیف. تفتیل. (دزی)
لغت نامه دهخدا
(ضَ فَ)
مرد گول و بیعقل. (منتهی الارب) ضعیف الرأی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(شَفْ فا فَ)
مؤنث شفاف. (ناظم الاطباء). رجوع به شفّاف شود
لغت نامه دهخدا
(شُ فَ)
باقی آب در خنور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). باقی آب در مشربه. (مهذب الاسماء). باقی آب در کوزه و ظرف. (یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذُ فَ)
العبسی. محمد بن موسی بن حماد گوید: من و عمراوی نزد دعبل بن علی بودیم در سنۀ 235 هجری قمری پس از آمدن وی از شام. و از ابوتمام یاد کردیم، دعبل به عیب جوئی وی پرداخت و چنین می پنداشت که او دزد شعر است آنگاه بغلام خود گفت: ای نفنف: آن خریطه بیار، غلام خریطه بیاورد که دفاتری در میان داشت دعبل دست بدان فروبرد و دفتری از آن برآورد آنگاه گفت: این را بخوانید، و ما در دفتر بدینسان خواندیم: مکنف گوید ابوسلمی از خاندان زهیر بن ابن ابی سلمی است و منزلش قنسرین بود و ذفافهالعبسی را هجا گفته و از ابیات آن هجاست:
ان الضراط به تعاظم جدکم
فتعاظموا ضرطاً بنی القعقاع.
ولیکن پس از این وی را بدین ابیات رثا گفته است:
ابعد ابی العباس یستعتب الدهر
و ما بعده للدهر عتبی و لا عذر
و لو عوتب المقدار و الدهر بعده
لما أعتبا ما اورق السلم النضر
الا ایها الناعی ذفافه ذا الندی
تعست و شلت من انا ملک العشر
اتنعی فتی ً من قیس عیلان صخرهً
تفلق عنها من جبال العدی الصخر
اذا ما ابوالعباس خلّی مکانه
فلا حملت انثی و لا مسّها طهر
ولا امطرت ارضاً سماء و لا جرت
نجوم، و لا لذّت لشاربها الخمر
کأن بنی القعقاع یوم وفاته
نجوم سماء خرمن بینها البدر
توفّیت الامال بعد ذفافه
و اصبح فی شغل عن السفر السفر
یعّزون عن ثاو تعزی به العلا
و یبکی علیه المجد و البأس و الشعر
و ما کان الاّ مال من قل ّ ماله
و ذخراً لمن أمسی و لیس له ذخر
(الموشح مرزبانی ص 327 و 328).
و سپس گفت ابوتمام، همه این قصیده بدزدیده و در شعر خود درآورده است. و مراد از قصیدۀابی تمام قصیده ای است بمطلع:
کذا فلیجل الخطب و لیفدح الأمر.
ذفافه کثمامه نام مردی است.
؟
لغت نامه دهخدا
(خِصْ صی صا)
به معنی مصدر عف ّ و عفاف است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بازایستادن از زشتی. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بازایستادن. (آنندراج). رجوع به عف و عفاف شود
لغت نامه دهخدا
(دَفْ فا فَ)
قوم که دچار خشکسالی شوند آنگاه باران بر آنها ببارد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
لغت نامه دهخدا
(حُفَ)
بقیۀ کاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بقیۀ اسپست. (منتهی الارب) ، آنچه از موی و غیر آن ریزد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ دِلْ لاه)
ثمه بن لفافه العکی، از روات حدیث است و محمد بن یوسف الفریابی از او روایت کند
لغت نامه دهخدا
تصویری از لوافه
تصویر لوافه
آرده زیر خاز فشانند تا نچسبد
فرهنگ لغت هوشیار
لطافت در فارسی: درتازی: ریز ریز شدن خرد شدن، باریک گشتن: در فارسی: تری نازکی ترونی، نیکویی خوبی، سبکی: تنکی کشی، باز بودن روشن بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفاظه
تصویر لفاظه
تفیده، تفاله، ته مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفاعه
تصویر لفاعه
پینه پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفلفه
تصویر لفلفه
گرانزبانی، جامه بر خود پیچیدن، خوراک جویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخافه
تصویر لخافه
سنگ تیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفافه
تصویر عفافه
تیر کشیدن پستان گرد آمدن شیر در پستان، مانده شیر در پستان
فرهنگ لغت هوشیار
مرده پیچ، چکسه لامه: آنچه بر چیزی پیچند پارچه بیرونی که بر مرده پیچند، پارچه و کاغذی که بر چیزی پیچند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفیفه
تصویر لفیفه
گول، چیدست: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفاف
تصویر لفاف
((لِ یا لَ فّ))
پارچه و کاغذی که بر چیزی پیچند
فرهنگ فارسی معین
لفّاظی، پاکت نامه
دیکشنری اردو به فارسی