جدول جو
جدول جو

معنی لغوی - جستجوی لغت در جدول جو

لغوی
مربوط به لغت، کسی که علم لغت می داند، لغت دان، زبان شناس
تصویری از لغوی
تصویر لغوی
فرهنگ فارسی عمید
لغوی
(لُ غَ وی ی)
منسوب به لغت، دانشمند علم لغت. مردی که دانش لغت دارد. دانای به علم لغت. عالم به لغت. ج، لغویون، لغویین:
چو ابن رومی شاعر چو ابن مقله دبیر
چو ابن معتز نحوی چو اصمعی لغوی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
لغوی
(لُ)
موضعی است در شعر عروه بن معروف الاسدی، مشهور به ابن حجله. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
لغوی
(لَ وا)
سخن بیهوده. لغو، هیچکاره از هر چیزی. لغو، خطا. لغو، بانگ مرغ سنگخوار. لغط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لغوی
مردی که دانش لغت دارد، عالم به لغت
تصویری از لغوی
تصویر لغوی
فرهنگ لغت هوشیار
لغوی
((لُ غَ یُ))
لغت شناس، وابسته به لغت، جمع لغویون
تصویری از لغوی
تصویر لغوی
فرهنگ فارسی معین
لغوی
لغت شناس، لفظپرداز، واژه شناس
متضاد: نحوی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لغوب
تصویر لغوب
ماندگی، رنجوری
فرهنگ فارسی عمید
(لِ ثَ وی ی)
منسوب به لثه: ظاء از حروف لثوی است
لغت نامه دهخدا
(وی ی)
منسوب به لاوی پسر یعقوب. رجوع به لاویان و بنی لاوی شود
لغت نامه دهخدا
نام یکی از شاهان روم شرقی پس از هرقل به روزگار امویان، مدت ملکت وی سه سال بوده است، (مجمل التواریخ و القصص ص 137)
از شاهان روم شرقی ملک وی اندر آخر ملوک بنی امیه بیست وپنج سال بود، (مجمل التواریخ و القصص ص 137)
پرونسال، مستشرق فرانسوی صاحب کتاب ’اسپانیای مسلمان در قرن دهم میلادی’، (الحلل السندسیه ج 1 و 2)
پسر قسطنطین، از ملوک روم شرقی، مدت ملکت وی پنج سال بوده است، (مجمل التواریخ و القصص ص 137)
نام دو نفر از اجداد عیسی مسیح، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
نام اصلی متی است، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
نام دیهی میان بیسان و نابلس، گورلاوی پسر یعقوب بدانجا و نام این ده از نام اوست، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لُ غَ)
قصیدۀ لغزی:
به لفظ پارسی و چینی و خماخسرو
به لحن مویۀ زال و قصیدۀ لغزی.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 65)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دغو. نام دشتی است که گیو و طوس در شکارگاه آن دختر گرسیوز برادر افراسیاب را یافتند و پیش کیکاوس آوردند و کاوس او را بزنی پسندید و داشت و سیاوش از او متولد شد. و در آن دشت گستهم بن نوذر برادر طوس، و لهاک و فرشیدورد برادران پیران ویسه کشته شدند. (از آنندراج) (از شرفنامۀ منیری) (از برهان) :
به نخجیر کردن به دشت دغوی
ابا باز و یوزان نخجیرجوی.
فردوسی.
گمانی چنان برد بیژن که اوی
چو تنگ اندر آید به دشت دغوی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مرد سست و گول. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لغد. (دزی)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ضریر انطاکی در کلمه ارنب گوید: به زبان یونانی و فارسی (؟) ارنب را گویند. رجوع به لاغوس شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لغه. (منتهی الارب). رجوع به لغه شود
لغت نامه دهخدا
(لی)
زن اگوست و مادر تیبر و دروزوس (65 قبل از میلاد - 29 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(لُءِ)
مریس. ستاره شناس فرانسوی. مولد وین (اتریش) (1833 -1907 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(غَلْ وا)
بوی خوشی است که موی را بدان خضاب کنند. (منتهی الارب). غالیه، که نوعی از طیب است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
سخت مانده گردیدن. لغب. (منتهی الارب). مانده شدن. (ترجمان القرآن جرجانی) (تاج المصادر) (زوزنی). ماندگی. مانده و رنجه شدن. رنجوری. (غیاث). اعیاء. تعب:
این چنین فکر دقیق و رای خوب
تو چنین عریان پیاده در لغوب.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(بَ غَ)
منسوبست به بغشور که شهری است میان هرات و سرخس، بر غیر قیاس. (منتهی الارب ذیل بغشور) (از آنندراج). نسبت به بغشور. (از رشیدی). منسوب بقریۀ بغشور. (ناظم الاطباء). شخص منسوب به بغشور که آبادیی است در خراسان. لفظ مذکور مخفف بغشوری است. (از فرهنگ نظام). منسوبست به بغ نام شهری بخراسان میان مرو و هرات و آنرا بغشور نیز گویند. (ابن خلکان در ترجمه فراء حسین بن معود بغوی). منسوبست به بغو که از بلاد خراسان است بین مرو و هرات. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ وا)
پرغوغاتر.
- امثال:
اغوی من غوغاء الجراد. (از مجمعالامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(لَ وی یَ)
سخن بیهوده. ج، لغویات
لغت نامه دهخدا
(مُغْ)
گمراه سازنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که گمراه می سازد واغوا می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به اغواء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لذوی
تصویر لذوی
خوردن بسیار، نوشیدن بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لثوی
تصویر لثوی
ژمیک بجیک منسوب به لثه: ظاء از حروف لثوی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغوب
تصویر لغوب
مانده شدن، رنجه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغویه
تصویر لغویه
مونث لغوی یاوه مونث لغوی سخن بیهوده جمع لغویات
فرهنگ لغت هوشیار
گرگ، آزمند، تند خور، شتابان خور، نهال نازک، دزد یاوه، آواز سنگخواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغوی
تصویر بغوی
منسوب به بغ یا بغشور از مردم بغ یا بغشور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغوب
تصویر لغوب
((لَ))
مرد سست و گول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لغوب
تصویر لغوب
((لَ یا لُ))
رنجوری، ماندگی
فرهنگ فارسی معین