منسوب به لغت، دانشمند علم لغت. مردی که دانش لغت دارد. دانای به علم لغت. عالم به لغت. ج، لغویون، لغویین: چو ابن رومی شاعر چو ابن مقله دبیر چو ابن معتز نحوی چو اصمعی لغوی. منوچهری
منسوب به لغت، دانشمند علم لغت. مردی که دانش لغت دارد. دانای به علم لغت. عالم به لغت. ج، لغویون، لغویین: چو ابن رومی شاعر چو ابن مقله دبیر چو ابن معتز نحوی چو اصمعی لغوی. منوچهری
لبد. مقیم شدن بجائی و لازم گرفتن آن را. (منتهی الارب). زمینگیر شدن، چفسیدن به زمین. (منتهی الارب). به زمین وادوسیدن، بر سینه خفتن. (تاج المصادر). بر سینه فروخفتن مرغ. (زوزنی)
لبد. مقیم شدن بجائی و لازم گرفتن آن را. (منتهی الارب). زمینگیر شدن، چفسیدن به زمین. (منتهی الارب). به زمین وادوسیدن، بر سینه خفتن. (تاج المصادر). بر سینه فروخفتن مرغ. (زوزنی)
سخت مانده گردیدن. لغب. (منتهی الارب). مانده شدن. (ترجمان القرآن جرجانی) (تاج المصادر) (زوزنی). ماندگی. مانده و رنجه شدن. رنجوری. (غیاث). اعیاء. تعب: این چنین فکر دقیق و رای خوب تو چنین عریان پیاده در لغوب. مولوی
سخت مانده گردیدن. لغب. (منتهی الارب). مانده شدن. (ترجمان القرآن جرجانی) (تاج المصادر) (زوزنی). ماندگی. مانده و رنجه شدن. رنجوری. (غیاث). اِعْیاء. تعب: این چنین فکر دقیق و رای خوب تو چنین عریان پیاده در لغوب. مولوی