جدول جو
جدول جو

معنی لغفه - جستجوی لغت در جدول جو

لغفه(لُ فَ)
لقمه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لغفه
گراس (لقمه)
تصویری از لغفه
تصویر لغفه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

جای بند در کمر شلوار که بند را از آن می گذرانند و به کمر می بندند
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
یکی لوف. رجوع به لوف شود
لغت نامه دهخدا
(زَ فَ / زَ غَ فَ)
زره نرم فراخ استوار یا زره نیکو و تنگ حلقه ها. ج، زغف و زغف، ازغاف، زغوف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ فَ)
ابن قیس غفاری. صحابی است. یا آن طهفه یا طقفه است. (منتهی الارب). واژه صحابی از ریشه «صحب» به معنای همراهی آمده و در اصطلاح اسلامی به کسانی اطلاق می شود که پیامبر اسلام (ص) را دیده، به او ایمان آورده و تا پایان عمر مسلمان مانده اند. آنان پایه گذاران سنت، ناقلان حدیث و ستون های نخستین جامعه اسلامی به شمار می روند.
لغت نامه دهخدا
(لِ فَ)
حالت لحاف پوشی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ فَ)
سرین، حلقۀ دبر، داغی است. (منتهی الارب). قسمی داغ، سنگ سپید تنک. ج، لخاف. (منتهی الارب). سنگ تنک. (مهذب الاسماء). سنگ سپید و تنک که بر آن نوشتندی. (ابن الندیم ص 31) : و العرب تکتب فی اکتاف الابل واللخاف وهی الحجاره الرقاق البیض. (ابن الندیم). قسمتی از قرآن بر این سنگها یعنی لخاف نبشته بود. قال زید بن ثابت فواﷲ لنقل جبل من الجبال ماکان اثقل علی من الذی امرنی (عمر بن الخطاب) به من جمع القرآن اجمع من الرقاع و اللخاف و العسف و صدور الرجال. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(فَ یا فِ)
در تداول فارسی نیفه. حزه. حجزه، پشم یا ابریشم که در دوات بود. (مهذب الاسماء) ، آنچه بر چیزی پیچند
لغت نامه دهخدا
(فَ)
یکی لیف. پاره ای از پوست درخت خرما و آن اخص است از لیف. (منتهی الارب) ، انطاکی گوید: گیاهی است سرخ و خاردار و به شکل خیار کوچکی و نائب مناب قثاءالحمار در افعال و در نواحی مصر کثیرالوجود و زیاده از یک درهم قتال است
لغت نامه دهخدا
(لَ فَ)
لهف. دریغ. و رجوع به لهف شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ طَ فَ)
هدیه. یقال: جاء لنا لطفه من فلان. (منتهی الارب). ارمغان. پیشکشی
لغت نامه دهخدا
(غُفَ)
غلاف سر نره. (منتهی الارب) (آنندراج). پوست ختنه نابریده. (دهار). پوستکی که ختنه کننده آن راببرد. قلفه. غرله. ج، غلف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی از دهستان بیونیچ بخش کرند شهرستان شاه آباد. واقع در 14هزارگزی شمال کرند و 3هزارگزی ده جامی. دشت، سردسیر و دارای 40 تن سکنه. آب آن از چشمه و زه آب رود خانه محلی. محصول آنجا غلات دیم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لَغْ یَ)
لغت فرومایه: الاکره بالضم لغیه، ای لغه مسترذله (فی الکره). (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(لَ فَ)
بتابه که حلوائی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ دَ)
الحسن بن عبدالله ، المعروف بلغده و لکذه ایضاً الاصبهانی ابوعلی. قدم بغداد و کان جیدالمعرفه بفنون الادب حسن القیام بالقیاس موفقاً فی کلامه و کان اماماً فی النحو و اللغه و کان فی طبقه ابی حنیفه الدینوری... و کان بینهما مناقضات. قال حمزه بن حسن الاصبهانی فی کتاب اصبهان و أقدم علی بن رستم الدیمیری من سامرا ابراهیم بن غیث البغدادی و کان اصبهانیاً فخرج فی صغره الی العراق فبرع فی علم النحو و اللغه و هو جد عبدالله بن یعقوب الفقیه و روی عن ابی عبیده و ابی زید... و عن ابی اسحاق ابراهیم بن غیث و ابی عمر الخرقی و هو اول من قدم اصبهان من اهل الادب و اللغه و عن الباهلی صاحب الاصمعی و عن الکرمانی صاحب الاخفش اخذ ابوعلی لغده علی اللغه و کان ابوعلی یحضر مجلس ابی اسحاق و یکتب عنه ثم خالفه و قعد عنه و جعل ینقض علیه ما یملیه. قال حمزه و أنبانا من تقدم من اهل اللغه من اصبهان و صار فیها رئیساً یؤخذ عنه جماعه منهم ابوعلی لغده و کان رأساً فی اللغه و العلم و الشعر و النحو حفظ فی صغره کتب ابی زید و ابی عبیده و الاصمعی ثم تتبع مافیها فامتحن بها الاعراب الوافدین اصبهان و کانوا یغدون علی محمد بن یحیی بن ابان فیضربون خیمهم بفناء داره فی باغ سلم بن عود و یقصدهم ابوعلی کل یوم فیلقی علیهم مسائل شکوکه من کتب اللغه و ثبت تلک الاوصاف عن الفاظهم فی الکتاب الذی سماه کتاب النوارد ثم لم یکن له فی آخر ایامه نظیر له بالعراق. قال و کتاب النوادر هذا کتاب کبیر یقوم بازاء کل ما خرج الی الناس من کتب ابی زید فی النوادر و له من الکتب الصغار کتاب الصفات کتاب خلق الانسان، کتاب خلق الفرس. و کتب اخر کثیره من صغارالکتب و له ردود علی علماء اللغه و علی رواه الشعر والشعراء قد جمعناها نحن فی کتاب و انفذناه الی ابی اسحاق الزجاج رحمه الله. قال محمد بن اسحاق الندیم و له من التصانیف کتاب الرد علی الشعراء نقضه علیه ابوحنیفه الدینوری. کتاب النطق. کتاب الرد علی ابی عبید فی غریب الحدیث. کتاب علل النحو. کتاب مختصر فی النحو. کتاب الهشاشه و البشاشه. کتاب التسمیه. کتاب شرح معانی الباهلی. کتاب نقض علل النحو. کتاب الرد علی ابن قتیبه فی غریب الحدیث و افرد حمزه الاصبهانی فی کتاب اصبهان اشعاراً للغده منها:
ذهب الرجال المقتدی بفعالهم
و المنکرون لکل امر منکر
و بقیت فی خلف یزین بعضهم
بعضاً لیستر معور من معور
ما اقرب الاشیاء حین یسوقها
قدر و ابعدها اذا لم تقدر
الجد انهض بالفتی من کسره
فانهض لجد فی الحوادث او ذر
و اذا تسعرت الامور فارجها
و علیک بالامر الذی لم یعسر
و من شعره ایضاً:
خیر اخوانک المشارک فی الم
ر و این الشریک فی المر اینا
الذی ان شهدت سرک فی القو
م و ان غبت کان اذناً و عینا
مثل تبر العقیان ان مسه النا
ر جلاء الجلاد فازداد زینا
و اخوالسوء این یغب عنک یسبع
ک و ان یحضر یکن ذلک شینا
جیبه غیرناصح و مناه
ان یعیب الخلیل افکا و میناً
فاصر منه و لاتلهف علیه
ان صرماً له کنقدک دیناً
و من شعره ایضاً:
بذلت لک الصفاء بکل جهدی
و کنت کما هویت فصرت فزا
جرحت بمدیه فخرزت انفی
و حبل مودتی بیدیک حزاً
و لم تترک الی صلح مجازاً
ولا فیه لمطلبه مهزا
ستمکث نادماً فی العیش منی
و تعلم ان رأیک کان عجزاً
و تذکرنی اذا جربت غیری
و تعلم اننی لک کنت کنزاً.
(معجم الادباء ج 3 صص 82- 84).
رجوع به ابوعلی لذکه و ابوعلی حسن بن عبدالله شود
لغت نامه دهخدا
(نَ غَ فَ)
کرم بینی گوسفند. (از مهذب الاسماء). واحد نغف است. (ناظم الاطباء). رجوع به نغف شود، در حق حقیر و خوار گویند: یا نغفه. (آنندراج). به هر ذلیل حقیری گویند: نغفه، و نیز گویند: انت نغفه، در مقام تشبیه شخص به کرم. (از اقرب الموارد). نیزرجوع به نغف شود، استخوانی در رخسار. (آنندراج) (از منتهی الارب). رجوع به نغفتان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُ غَ فَ)
گروه دزدان بی ننگ و بی شرم و بی حمیت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گروه دزدان بی حمیت. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَ شِ ءَ)
فروبردن چیزی را به گلو. سلعفه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ غَ فَ)
گاو فربه. (منتهی الارب). بقره سلغفه، گاو فربه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غِ سَ)
جایگاهی است در دیار عرب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لهفه
تصویر لهفه
دریغ، رسانه (حسرت)، اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیفه
تصویر لیفه
لیفه در فارسی یک پیشند، نرمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغیفه
تصویر لغیفه
فرنی بتابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغاه
تصویر لغاه
آوازه بانگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغزه
تصویر لغزه
برشی از میوه قطعه ای از پرتقال لیمو و مانند آن: یک لغزه پرتقال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لطفه
تصویر لطفه
ارمغان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقفه
تصویر لقفه
گیاه مار زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحفه
تصویر لحفه
زیر دواج بودن دواج و برخورد افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخفه
تصویر لخفه
سرین، چنبر کون، سنگ سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلفه
تصویر غلفه
نیام سر نره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغزه
تصویر لغزه
((لَ زَ یا زِ))
برشی از میوه، قطعه ای از پرتقال، لیمو و مانند آن، یک لغزه پرتقال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیفه
تصویر لیفه
((فِ))
جای بند یا کش در کمر شلوار
فرهنگ فارسی معین
غلفه، خلفه
فرهنگ گویش مازندرانی