جدول جو
جدول جو

معنی لعاعه - جستجوی لغت در جدول جو

لعاعه
(لُ عَ)
کاسنی، ارزانی سال، این جهان بدان جهت که زودتر رود و زایل شود، یک آشام شراب، گیاه سبک ستورچریده باشد یا نه. و فی الحدیث: او جدتم یا معشرالانصار علی لعاعه من الدنیا اعطیتها المؤلفه قلوبهم. (؟) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لعاعه
(لَعْ عا عَ)
آنکه به تکلف الحان آرد با نادرستی و به غیر صواب و قیل من غیر صوت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لعاعه
کاسنی از گیاهان، جهان، فراوانی، فرا خسالی، آشام هفت بیر و نخوان درخنیا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(لُ)
گیاهی نازک در اول رستن. (منتهی الارب). اول نبات که پدید آید. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(لِ عَ)
تأنیث لفاع، جامه پاره ای که بر قمیص زیاده کنند. (منتهی الارب). لفیعه
لغت نامه دهخدا
(لَ)
سگ ماده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ لاع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
تأنیث لاع. زن عشقباز، زن که قادر نکند مرد را بر خود، زن تیزخاطر و چالاک، اتان لاعهالفؤاد الی جحشها، خر مادۀ عاشق زار بر بچۀ خود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
عدن لاعه، دهی است به یمن غیر عدن ابین. شهری است در کوه صبر و عدن دهی است که به وی منسوب کنند. (منتهی الارب). شهری است در جبل صبر از نواحی یمن بر کنار آن دیهی با لطافت است عدن لاعه نام. ولاعه موضعی است از یمن که دعوت مصریین از آنجا آغاز شد و محمد بن الفضل الداعی از آنجاست و از دعاه مصری ابوعبدالله شیعی صاحب دعوت سرزمین مغرب بدانجا درآمده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نُ عَ)
گیاه تر و نازک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء). بقله ناعمه. (اقرب الموارد) (المنجد). ج، نعاع
لغت نامه دهخدا
(سُ نَ)
لکع. ناکس گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ بَ)
چیزی که بدان بازی کنند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَعْ عا نَ)
تأنیث لعّان
لغت نامه دهخدا
(لُقْ قا عَ)
گول، لقب نهنده مردم را. فسوس کننده، مرد نیک زیرک، سخن ساز حاضرجواب. (منتهی الارب). مرد بسیارگوی و حاضرجواب. (منتخب اللغات). ج، لقاعات. گویند فی کلامه لقاعات، کنایه از این است که از اقصای حلق سخن میگوید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
شکستن استخوان و مانند آن. (منتهی الارب) (تاج المصادر) ، درخشیدن سراب، اندوهمند شدن از گرسنگی، طپیدن و بی آرامی کردن از هر چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ عَ)
نان گاورس. حشر. (منتهی الارب). نان گاورسین. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی). سوزنی در قافیۀ منیه و عطیه وقضیه، لعیه آورده است:
حدیث حسب حال خویش گویم
صواب آید ندانم یا خطیه
نه گندم دارم از بهر کلیچه
نه ارزن دارم از بهر لعیه
از آن سیم و زر و غله چه گویی
نصیب سوزنی هل من بقیه.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(لَ عَ)
بی خبری و فروگذاشت. لهیعه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَسْ سا عَ)
زنبور بزرگ. (بحر الجواهر). کور بزرگ
لغت نامه دهخدا
(لَمْ ما عَ)
عقاب، دشت درخشان سراب، جان دانه یعنی پیش سر کودک مادام که بجنبد. (منتهی الارب). یافوج
لغت نامه دهخدا
(شُعَ)
واحد شعاع، یعنی یک روشنی که نزدیک طلوع آفتاب دیده می شود. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). مفرد شعاع. (منتهی الارب). رجوع به شعاع شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ عَ)
خرمابن بلایه و ردی ّ، مسافت از خرمابنی تا خرمابنی در رستۀ خرمابنان. ج، ذعاع، یک گروه. یکی فرقه
لغت نامه دهخدا
(دُ عَ)
واحد دعاع. یکی از دعاع. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به دعاع شود
لغت نامه دهخدا
(لَذْ ذا عَ)
تأنیث لذّاع
لغت نامه دهخدا
تصویری از لعیعه
تصویر لعیعه
نان گاورس نان گاورس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لماعه
تصویر لماعه
مونث لماع و جاندانه، آله زرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعابه
تصویر لعابه
بازیچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاعه
تصویر لاعه
بی تابی سوز و گداز، دلیر: مرد، چالاک: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعاه
تصویر لعاه
ماده سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعاع
تصویر لعاع
نو رسته نو دمیده گیاه گیاه نورسته علف تازه روییده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفاعه
تصویر لفاعه
پینه پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهاعه
تصویر لهاعه
فرو گذاشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعاع
تصویر لعاع
((لُ))
گیاه نورسته، علف تازه روییده
فرهنگ فارسی معین