جدول جو
جدول جو

معنی لطی - جستجوی لغت در جدول جو

لطی(زَ یَ)
بر زمین چسبیدن. (منتهی الارب). لطء
لغت نامه دهخدا
لطی(زَ)
گران گردانیدن کسی را، گمان کردن که نزدیک وی چنان است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لطیف
تصویر لطیف
(پسرانه)
نرم و خوشایند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لطیم
تصویر لطیم
هر خوش بوی که مابین چشم و گوش مالند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لطیف
تصویر لطیف
نرم و نازک، مهربان، خوش خو، خوش اندام، زیبا و ظریف، از نام های باری تعالی، کنایه از سنجیده و دقیق، مقابل کثیف، در فلسفه غیرمادی
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
نام اسب فضاله بن هند عامری. نام اسب ربیعه بن مکدم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
اسب سپیدرخسار. (منتهی الارب). اسب سفیدروی. (منتخب اللغات). اسب یکروی سپید. (منتهی الارب). یک سوی روی سپید. آنکه یک طرف روی او سفید باشد. (منتخب اللغات). ج، لطم. (منتهی الارب). آن اسب که یک سوی روی او سفید بود سفیدی به چشم نارسیده. (مهذب الاسماء). من شیات الخیل ان اصابت الغره من (الفرس) خدّاً دون خدّ، قیل: لطیم ایمن. او لطیم ایسر. و رجوع به غرّه شود. (صبح الاعشی ج 2 ص 19) ، اسب نهم رهان. (منتهی الارب). اسب نهم از ده اسب که به گرو تازند. (منتخب اللغات). اسبی که در مسابقه نهم آید. اسب نهم از اسبهای سبق. شخصی که در سبق مرکوب او در مرتبۀ نهم است. اسب نهم در مسابقت. (مهذب الاسماء) ، مثلث. و هر خوش بوی که بر مابین چشم و گوش مالند، بی پدر. آنکه پدر و مادر او مرده باشند. (منتهی الارب). آنکه نه مادر دارد و نه پدر. (مهذب الاسماء). یتیم از پدر و مادر. پدر و مادر مرده. بی ابوین. که پدر و مادر او هر دو مرده اند: یتیم بی پدر است و لطیم بی ابوین. (نصاب) ، شتربچۀ سهیل دیده. گویند چون سهیل برآید، شبان گوش شتربچه را گرفته روی او را به سوی سهیل کند و گوید: اتری سهیلا و اﷲ لاتذوق بعد قطره لبن، و سپس آن طپانچه بر رخ او میزند و میگذارد، بعد از آن پستان ناقه ببندد تا شیر نمکد، نام گشنی از شتر، لطیم لطیم، کلمه ای است که بدان بزان را به دوشیدن خوانند. (منتهی الارب) ، سیلی خورده. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی از دهستان جلگه افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان، واقع در هفت هزارگزی جنوب باختری قصبۀ اسدآباد و پنج هزارگزی باختر شوسۀ اسدآباد به کنگاور. جلگه، سردسیر، مالاریائی و دارای 84 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، لبنیات، حبوبات و صیفی. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم و گلیم بافی و راه آن مالرو است و در فصل خشکی اتومبیل بدانجا توان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
پدر مرده، سپید رخ اسپ، خوشبوی بویه اسب سفید روی، اسب نهم در مسابقه، آنکه پدر و مادرش مرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لطیف
تصویر لطیف
باریک، نازک، نیکو، ریزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لطیم
تصویر لطیم
((لَ))
اسب سفیدروی، اسب نهم در مسابقه، آن که پدر و مادرش مرده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لطیف
تصویر لطیف
((لَ))
نرم و نازک، نیکو، نغز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لطیف
تصویر لطیف
نرم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لطیف
تصویر لطیف
لطيفٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از لطیف
تصویر لطیف
Mushy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از لطیف
تصویر لطیف
pâteux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از لطیف
تصویر لطیف
糊状的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از لطیف
تصویر لطیف
نرم
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از لطیف
تصویر لطیف
নরম
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از لطیف
تصویر لطیف
อ่อนนุ่ม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از لطیف
تصویر لطیف
laini
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از لطیف
تصویر لطیف
yumuşak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از لطیف
تصویر لطیف
やわらかい
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از لطیف
تصویر لطیف
lembek
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از لطیف
تصویر لطیف
רַך
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از لطیف
تصویر لطیف
부드러운
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از لطیف
تصویر لطیف
नरम
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از لطیف
تصویر لطیف
molle
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از لطیف
تصویر لطیف
papperig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از لطیف
تصویر لطیف
м'який
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از لطیف
تصویر لطیف
мягкий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از لطیف
تصویر لطیف
miękki
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از لطیف
تصویر لطیف
matschig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از لطیف
تصویر لطیف
mole
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از لطیف
تصویر لطیف
blando
دیکشنری فارسی به اسپانیایی