جدول جو
جدول جو

معنی لصت - جستجوی لغت در جدول جو

لصت
(لَ / لِ / لُ)
دزد. ج، لصوت (قیل هی لغه للطی و التاء منه مبدله من صاد کما یقولون للطس، طست). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صلت
تصویر صلت
با دادن مالی به کسی احسان کردن، عطیّه، احسان، جایزه، مالی که پادشاهان در مقابل سرودن شعر به شعرا می بخشیدند، صله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لغت
تصویر لغت
واژه، کلمه، زبان و کلام هر قوم که به آن تکلم کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوت
تصویر لوت
غذا، طعام، طعمه، خورش، خوردنی، برای مثال لوت خوردند و سماع آغاز کرد / خانقه تا سقف شد پر دود و گرد (مولوی - ۲۱۴)
برهنه، لخت، عریان، ورت، رت، پتی، عاری، اوروت، لاج، غوشت، معرّیٰ، متجرّد، عور، لچ، تهک
امرد
لوت و پوت: انواع خوردنی ها و طعام ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لخت
تصویر لخت
برهنه، عریان، ورت، رت، لاج، پتی، لچ، عور، تهک، اوروت، غوشت، عاری، متجرّد، معرّیٰ
لخت کردن: لباس های کسی را از تنش درآوردن، برهنه کردن، کنایه از غارت کردن اموال کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیت
تصویر لیت
کلمه ای که در مقام تمنا و آرزوی چیزی می گویند، کاش، کاشکی
لیت و لعّل: کاشکی و شاید، بوک و مگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لذت
تصویر لذت
ادراک خوشی، گوارایی، خوشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لات
تصویر لات
آدم فقیر و بی چیز، بی سر و پا، ولگرد
لات و لوت: لات
لات و پات: بسیار فقیر و بی چیز، بی سر و پا، ولگرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لخت
تصویر لخت
جزء، حصه، تکه و پاره ای از چیزی
بی حال، بی حس
گرز، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گرزه، دبوس، چماق، سرپاش، سرکوبه، عمود، مقمعه
لخت لخت: پاره پاره، تکه تکه، برای مثال تا برآید لخت لخت از کوه میغ ماغگون / آسمان آبگون از رنگ او گردد خلنگ (منوچهری - ۶۳) کم کم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لفت
تصویر لفت
لفت دادن، کنایه از کاری را بیهوده طول و تفصیل دادن
شلغم، ریشۀ قهوه ای یا سفید رنگ گیاهی یکساله به همین نام که مصرف دارویی و خوراکی دارد، بوشاد، سلجم، شلجم، شلم
لفت و لیس: کنایه از کاسه لیسی و ریزه خواری از مال کسی، دله دزدی
فرهنگ فارسی عمید
کلام، نطق، آوازها که مردمان برای نمودن اعتراض از مخرجهای دهان و حلق برآرند
فرهنگ لغت هوشیار
نوار چسبان که بر دو سر سیم برق که بر هم نهاده و پیوسته باشند پیچند، پوشش را با فیبری که در اتومبیل میان صفحات مختلفه فلزی و یا گرداگرد صفحات فلزی قرار دهند برای جلوگیری از اتصال
فرهنگ لغت هوشیار
کاشکی کلمه تمنی کاش کاشکی. یا لیت و لعل. بوک و مگر کاشکی: منم از حرف تمنا و ترجی فارغ شسته از صفحه خاطر رقم لیت ولعل. (وحشی بافقی. چا. امیر کبیر 232) یا با هزار لیت و لعل. با اگر مگر بسیار. له (چنانکه دانه انگوری براثر فشار یا بادنحان و کدو و بامیه بسبب پختن بسیار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوت
تصویر لوت
غذا، طعام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لشت
تصویر لشت
قوی و استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لصات
تصویر لصات
جمع لصه، زنان دزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لصب
تصویر لصب
خرد شکاف در کوه، تنگه: در کوه یا در رود
فرهنگ لغت هوشیار
سنگ چین، درخشیدن خارکورز از گیاهان، تاو کوهگی زبانه گل زرد از گیاهان یکیاز گونه های کبر است. قرنون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لصق
تصویر لصق
پیوسته، نزدیک چسباندن، پیوند دادن
فرهنگ لغت هوشیار
چپدستی آرامی تازی گشته گاو ماده، نیمه چیزی، کناره چیزی، زن گول، شلخم در نوشتن، پیچیدن، پوست کندن از درخت، پر چسبانیدن بر تیر، روی گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحت
تصویر لحت
لخت کردن همه چیز را گرفتن، زدن با دستواره لت، یکرو راستگو: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لست
تصویر لست
خوب و نیکو، ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لذت
تصویر لذت
خوشی، گوارائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرت
تصویر لرت
درد و مایع دردی لای: لرت شراب لرت سرکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخت
تصویر لخت
برهنه و عریان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبت
تصویر لبت
پیچیدن دست کسی را، زدن بر سینه و تهیگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لات
تصویر لات
نیست آنکه هیچ ندارد، سخت بی چیز، مردی سخت رذل، فقیر وبی چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلت
تصویر صلت
جایزه، پاداش
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی شست 60 و شست از انگشتان شش بارده پنجاه به علاوه ده (60)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شصت
تصویر شصت
((شَ))
پنجاه به علاوه ده (60)، شش ده تا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صلت
تصویر صلت
((ص لَ))
عطا دادن، بخشش، انعام، جایزه، صله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لات
تصویر لات
فقیر، بی چیز، بی سر و پا، بی اصل و نسب، ولگرد، آسمان جل فقیر عور بی سروسامان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لات
تصویر لات
گل نرم و بدون شن و ماسه که آن را سیل یا رودخانه آورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لذت
تصویر لذت
برخورداری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لغت
تصویر لغت
واژه
فرهنگ واژه فارسی سره