جدول جو
جدول جو

معنی لصاص - جستجوی لغت در جدول جو

لصاص(زَ قَ لَ)
دزدیدن. لصص. لصوص. لصوصه. لصوصیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لصاص
دزیدن
تصویری از لصاص
تصویر لصاص
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصاص
تصویر مصاص
راز، سر، خالص چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لصوص
تصویر لصوص
دزدان، آنکه مال دیگران را بی خبر و پنهانی ببرد، آنکه چیزی از دیگران بدزدد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جصاص
تصویر جصاص
گچ کار، گچ گر، گچ فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رصاص
تصویر رصاص
قلع، فلزی نرم و نقره ای رنگ که قابل تورق و سخت تر از سرب است و در دمای ۲۳۱ درجه سانتی گراد ذوب می شود و خالص آن در طبیعت پیدا نمی شود و همیشه مرکب با اکسیژن و گوگرد است، برای ساختن قاشق و چنگال و چیزهای دیگر و سفید کردن ظرفهای مسی به کار می رود، با بسیاری از فلزات نیز ترکیب می شود و آلیاژ می دهد، ارزیر، ارزیز،
سرب
فرهنگ فارسی عمید
سزا دادن بر گناه و کار بد از طرف شخص زیان دیده یا حاکم شرع برابر آنچه مرتکب شده است، کشتن قاتل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصاص
تصویر قصاص
کسی که در محافل قصه گویی می کند، داستان سرا، قصه گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فصاص
تصویر فصاص
فص ها، نگینهای انگشتری، مفاصل استخوان، جمع واژۀ فص
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بُ)
گوش ستیخ کرده دم جنبان دویدن خر. (منتهی الارب) (آنندراج) ، تیز دویدن. تیز رفتن. تند دویدن. سخت دویدن، تیز دردویدن، تیز دادن. ضراط، ریزیده شدن موی
لغت نامه دهخدا
(بَصْ صا)
درخشان چشم. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) ، سنگ سپید نرم. ج، بصار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سنگ سست. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
تیز در رفتار
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جرب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قص ّ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قص شود، جمع واژۀ قصّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قصّه شود، جمع واژۀ قصّه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قصّه شود، قصاص به ضم قاف است در همه معانی آن. رجوع به قصاص شود
لغت نامه دهخدا
(خِ)
جمع واژۀ خص ّ. (منتهی الارب) (ازتاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خص ّ شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ خصاصه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خصاصه شود
لغت نامه دهخدا
(خَصْ صا)
انتساب به حرفۀ خصاصی و صاحبان این پیشه پاره ای چیزها را از نی می سازند. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
جمع واژۀ فص ّ یا فص ّ یا فص ّ. (اقرب الموارد). رجوع به فص شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ لص، لص، لص. دزدان. (اقرب الموارد). رجوع به لص شود، بر بازی انگیختن یا آوردن چیزی که بدان بازی کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). واداشتن ببازی یا اسباب بازی آوردن برای دختر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ اص ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به اص شود
تیمله یا روغن پودنۀ کوهی. (دزی ج 1 ص 26).
لغت نامه دهخدا
تصویری از مصاص
تصویر مصاص
راز، پاک گوهر، مکیدنی، ناب راز سر، خالص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لواص
تصویر لواص
انگبین پالوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لصات
تصویر لصات
جمع لصه، زنان دزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لصاه
تصویر لصاه
آک آهوک (عیب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لصوص
تصویر لصوص
جمع لص، دزدان، دزدیدن
فرهنگ لغت هوشیار
مانند آنچه داده باشی، بازستدن، کشنده یکی را کشتن، مجازات قاتل مطابق عمل مرتکب شده داستانسرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فصاص
تصویر فصاص
نگین فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصاص
تصویر خصاص
درویشی نیازمندی، شکاف سوراخ، جامه کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جصاص
تصویر جصاص
گچ فروش، گچکار
فرهنگ لغت هوشیار
سرب اسرب ارزیز. توضیح: رصاص بر دو قسم است: سیاه که همان سرب و ابار باشد سپید که قلعی و قصدیر بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لصاب
تصویر لصاب
جمع لصب، تنگه ها خرد شکاف ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جصاص
تصویر جصاص
((جَ صّ))
گچ کار، گچ گر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رصاص
تصویر رصاص
((رَ))
سرب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قصاص
تصویر قصاص
((قِ))
مجازات، کیفری همسنگ جرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصاص
تصویر مصاص
((مُ))
خالص از هر چیزی
فرهنگ فارسی معین