جدول جو
جدول جو

معنی لزق - جستجوی لغت در جدول جو

لزق
(لَ زَ)
آنچه از باران شب، بامدادان در پائین سنگ پیدا گردد از گیاه. (منتهی الارب). لزیقاء
لغت نامه دهخدا
لزق
(لِ)
چنار، دهی است جزء دهستان سیاهرود بخش حومه شهرستان دماوند که در 13 هزارگزی باختر دماوند و 500 گزی جنوب راه شوسۀ رودهن به فیروزکوه واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 350 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات، لوبیا، سیب زمینی و باغات. شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن قالیچه، گلیم و جاجیم و راهش ماشین رو است. مزارع کولی بک، اسب چران، نوده و کندک نیز جزء این ده محسوبند و ساکنان این آبادی از ایل هداوند میباشند که در فصل بهار برای تعلیف احشام خود به لار میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لیق
تصویر لیق
لیقه ها، ماده ای سیاه در ترکیب سرمه، جمع واژۀ لیقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لزج
تصویر لزج
لغزنده، چسبنده، چسبناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزق
تصویر رزق
هر چه که از آن بهره و سود بردارند، روزی، خواربار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبق
تصویر لبق
چرب زبان، زیرک، ماهر، نرم خویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زلق
تصویر زلق
خارج کردن منی با دست، استمنا
فرهنگ فارسی عمید
(تَ حات ت)
چسبیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَزْ زَ)
چیزی نااستوار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
چسبنده تر. رجوع به لزوق شود.
- امثال:
الزق من الکشوث.
الزق من برام.
الزق من جعل
الزق من حمی الربع.
الزق من دبق.
الزق من ریش علی غرا.
الزق من قار
لغت نامه دهخدا
تصویری از بزق
تصویر بزق
خیو افکندن تف انداختن گلیزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لپق
تصویر لپق
نادرست نویسی لپغ پارسی است زابگر (آپوخ) زبگر زابگر زابغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعق
تصویر لعق
لیسیدن، مردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لزاق
تصویر لزاق
چسب، گای
فرهنگ لغت هوشیار
راه تنگ گزیدن کژدم، در چفسیدن، در آمدن چیزی در چیزی، چسبیدن گل اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لزج
تصویر لزج
چسبان، چسبناک، لغزان، کش دار، لیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لزر
تصویر لزر
کلون کلون در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لزم
تصویر لزم
همدمی همدم گشتن، بایسته گردیدن دارو میانجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لزن
تصویر لزن
آبشخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لزوق
تصویر لزوق
چسبدارو چسبدگی دوسندگی چسبیدن دوسیدن، چسبندگی دوسندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لزیق
تصویر لزیق
لیسک دریایی، جول باشه سرخپا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لثق
تصویر لثق
تری نم، شبنم ژاله، لای خلاب
فرهنگ لغت هوشیار
نرم خوی، زیرک، چربزبان، زیرکانه زیرک ماهر حاذق، چرب زبان چرب سخن، ماهرانه زیرکانه: زخم کرد این گرگ و از عذر لبق آمده کانا ذهبنا نستبق. (مثنوی. نیک. 323: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
پیوستن رسیدن، آوردن پسرس: میوه، پیوسته افزوده، کشت بارانی رسیدن الحاق آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
شایسته سزاوار: لاق گیس تو لاق ریشت. توضیح بعضی آنرا صورتی از لاغ بمعنی تار گیسو گرفته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لازق
تصویر لازق
دوسنده بر چسبنده چسبنده دوسنده لازب
فرهنگ لغت هوشیار
ناکس پست بد خوی تند خوی زمین شکافتن، تند دویدن، آب بیرون آوردن، پنهان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملزق
تصویر ملزق
پسر خوانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازق
تصویر ازق
تنگی، تنگ گردیدن، تنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزق
تصویر خزق
نیزه زدن، به آماج خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
زفتی، تنگاندن تنگ کردن، تیز دادن، پیچیدن، افشردن دسته گروه، گروه مرغان، پالان کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلق
تصویر زلق
لغزیدن، خزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزق
تصویر رزق
دادن خدا بندگان را و عطا کردن آنها را، روزی دادن، روزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لصق
تصویر لصق
پیوسته، نزدیک چسباندن، پیوند دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزق
تصویر رزق
روزی
فرهنگ واژه فارسی سره