جدول جو
جدول جو

معنی لذوب - جستجوی لغت در جدول جو

لذوب(زَ)
مقیم گردیدن و جای گرفتن. (منتهی الارب) ، دوسنده شدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جذوب
تصویر جذوب
کشنده، جذب کننده، برای مثال معدۀ خر که کشد در اجتذاب / معدۀ آدم جذوب گندم، آب (مولوی - ۵۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لغوب
تصویر لغوب
ماندگی، رنجوری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کذوب
تصویر کذوب
ویژگی فرد بسیار دروغ گو
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
کسی که از شدت تشنگی نخورد. (ناظم الاطباء) ، آنکه میان او و میان آسمان حائل نباشد، ستور ایستاده که آب و علف نخورد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ تَ)
روشن و فراخ گردیدن راه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَس س سر/ لَ)
چیزی اندک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
شهری است نزدیک بردعه از سرزمین ارّان. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لصب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ قَ)
دوسنده شدن. (زوزنی). لصب. چفسیده شدن. چسبان گردیدن
لغت نامه دهخدا
(زُ رَ)
لزب. برآمدن بعض چیزی در بعض، درچفسیدن. چسبیدن. (منتهی الارب). دوسیده شدن. (دهار) (تاج المصادر). دوسیدن. یعنی چفسیده شدن. لصوق. برچسبیده شدن. (ترجمان القرآن جرجانی) ، چسبیدن گل و خشک شدن آن، ثابت و بر پای بودن، خشک گردیدن سال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَوْ وِ)
آنکه ذوابه و چتر و گیسو برای کودک می سازد و آن را می آراید و زینت می کند. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از تذویب به معنی ذوابه ساختن. رجوع به تذویب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَوْ وَ)
گداخته شده. آب شده. (ناظم الاطباء). نعت مفعولی است از تذویب. رجوع به تذویب شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لهب و لهب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
زن بازیگر، زن نیکوکرشمۀ نیکوناز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نارپستان شدن زن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مرد سست و گول. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِذْ وَ)
آن دیگ که بر آن روغن گدازند و جز آن. (از مهذب الاسماء). ظرفی که در آن چیزی ذوب کنند. (از متن اللغه) ، روغن داغ. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مایذاب من الشمع، آنچه ذوب گردد از شمع. (از اقرب الموارد) ، چمچه. (ناظم الاطباء). رجوع به مذوبه شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
سخت مانده گردیدن. لغب. (منتهی الارب). مانده شدن. (ترجمان القرآن جرجانی) (تاج المصادر) (زوزنی). ماندگی. مانده و رنجه شدن. رنجوری. (غیاث). اعیاء. تعب:
این چنین فکر دقیق و رای خوب
تو چنین عریان پیاده در لغوب.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از جذوب
تصویر جذوب
کشنده چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لسوب
تصویر لسوب
اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لصوب
تصویر لصوب
جمع لصب، خرد شکاف ها تنگه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعوب
تصویر لعوب
لوند زن بازیگر زن نازدار زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغوب
تصویر لغوب
مانده شدن، رنجه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لزوب
تصویر لزوب
چسبیدن چسبندگی، چسبیدن گل، خشک شدن گل، خشک گردیدن سال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لذوم
تصویر لذوم
آزمند تشنه چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لذوی
تصویر لذوی
خوردن بسیار، نوشیدن بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لتوب
تصویر لتوب
لتب بنگرید به لتب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحوب
تصویر لحوب
روشن شدن راه، فراخ گشتن راه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع لب، مغز ها دانه ها جمع لب دانه ها مغزها: حبوب و لبوب نضج و نمانیافت و انواع ارتفاعات در مراتع و مزارع بخس و نقصان پذیرفت
فرهنگ لغت هوشیار
دروغگو، روان زیرا آدمی را به درتازی نیامده چنینی در تازی نیامده درتازی نیامده چنینی فرمان میدهد که توان انجامش را ندارد بسیار دروغگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغوب
تصویر لغوب
((لَ))
مرد سست و گول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کذوب
تصویر کذوب
((کَ))
دروغگو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جذوب
تصویر جذوب
((جَ ذُ))
بسیار کشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لغوب
تصویر لغوب
((لَ یا لُ))
رنجوری، ماندگی
فرهنگ فارسی معین