لسعه. نهشه. نیش زدن مار و کژدم. (غیاث). گزیدن: و بدانکه هرجا گل است خاراست... و آنجا که در شاهوار است نهنگ مردم خوار است و لذت عیش دنیا را لدغۀ اجل در پس است. (گلستان). - موضع لدغه، جای گزیدگی: و اذا شرب ماؤه او صب علی موضع اللدغه... (ابن البیطار)
لسعه. نهشه. نیش زدن مار و کژدم. (غیاث). گزیدن: و بدانکه هرجا گل است خاراست... و آنجا که در شاهوار است نهنگ مردم خوار است و لذت عیش دنیا را لدغۀ اجل در پس است. (گلستان). - موضع لدغه، جای گزیدگی: و اذا شرب ماؤه او صب علی موضع اللدغه... (ابن البیطار)
نیش زدن مار: مار کژدم نیش زدن (مار و کژدم جز آنها) گزیدن: و بدانکه هر جا گل است خار است... و آنجا که در شاهوار است نهنگ مردم خوار است و لذت عیش دنیا را لدغه اجل در پس است
نیش زدن مار: مار کژدم نیش زدن (مار و کژدم جز آنها) گزیدن: و بدانکه هر جا گل است خار است... و آنجا که در شاهوار است نهنگ مردم خوار است و لذت عیش دنیا را لدغه اجل در پس است
لسع. تلداغ. گزیدن (چنانکه مار و کژدم). (منتهی الارب). گزش. گزیدن و زدن با دهان چنانکه در مار. (حریری). گزیدن کژدم. (تاج المصادر). گزیدن مار و کژدم و منج. (زوزنی) : سده و دیدان و استسقاء و سل کسر و ذات الصدر و لدغ و درد دل. مولوی. حدیث: لایلدغ المؤمن من جحر مرّتین. صاحب آنندراج گوید: گزیدن کژدم و مار و ابن حاج نوشته آنکه به مؤخر خود نیش زند مثل زنبور و کژدم، گزیدن آن را لدغ و لسع گویند و آنکه به دندان گزد مثل سگ و سباع و مار گزیدن آن را نهش نامند، طعن کردن کسی را به سخن. (منتهی الارب). طعنه زدن: لدغه بکلمه، طعنه زد او را
لسع. تلداغ. گزیدن (چنانکه مار و کژدم). (منتهی الارب). گزش. گزیدن و زدن با دهان چنانکه در مار. (حریری). گزیدن کژدم. (تاج المصادر). گزیدن مار و کژدم و منج. (زوزنی) : سده و دیدان و استسقاء و سل کسر و ذات الصدر و لدغ و درد دل. مولوی. حدیث: لایلدغ المؤمن من جحر مرّتین. صاحب آنندراج گوید: گزیدن کژدم و مار و ابن حاج نوشته آنکه به مؤخر خود نیش زند مثل زنبور و کژدم، گزیدن آن را لدغ و لسع گویند و آنکه به دندان گزد مثل سگ و سباع و مار گزیدن آن را نهش نامند، طعن کردن کسی را به سخن. (منتهی الارب). طعنه زدن: لدَغه بکلمه، طعنه زد او را
همان لدّ حالیه است. شهر معروفی که در دشت شارون به مسافت سفر سه ساعت به جنوب شرقی یافا بر راه اورشلیم واقع بود که رومانیان مکرراً سوزانیدند و باز آباد گردیده و سپاسیانس آن را دیوسپولس یعنی شهر عطارد نامید لکن اسم قدیمش تا به حال باقی است و جاورجیوس مقدس نیز در آنجا مولود گردید. بوستیانس کلیسایی در آنجا بنا کرد که شرقیان آن را سوزانیدند. از آن پس باز معمور گردید و بعد خراب شد و لدّه بواسطۀ اینکه پطروس اینیاس را در آنجاشفا داد معروف است. (1ع 9:35) (قاموس کتاب مقدس)
همان لُدّ حالیه است. شهر معروفی که در دشت شارون به مسافت سفر سه ساعت به جنوب شرقی یافا بر راه اورشلیم واقع بود که رومانیان مکرراً سوزانیدند و باز آباد گردیده و سپاسیانس آن را دیوسپولس یعنی شهر عطارد نامید لکن اسم قدیمش تا به حال باقی است و جاورجیوس مقدس نیز در آنجا مولود گردید. بوستیانس کلیسایی در آنجا بنا کرد که شرقیان آن را سوزانیدند. از آن پس باز معمور گردید و بعد خراب شد و لدّه بواسطۀ اینکه پطروس اینیاس را در آنجاشفا داد معروف است. (1ع 9:35) (قاموس کتاب مقدس)
همزاد. (منتهی الارب). همسن. (و الهاء عوض من الواو لانه من الولاده و هما لدان). ج، لدات، لدون. (ولیدات و لیدون مصغر آن است نه لدیّات و لدیّون بشدّالیاء چنانکه بعضی به غلط میگویند) (منتهی الارب، ذیل ولد). ترب. لنگه
همزاد. (منتهی الارب). همسن. (و الهاء عوض من الواو لانه من الولاده و هما لدان). ج، لِدات، لدون. (ولیدات و لیدون مصغر آن است نه لدیّات و لدیّون بشدّالیاء چنانکه بعضی به غلط میگویند) (منتهی الارب، ذیل ولَد). تِرب. لِنگه
زنی یا مردی کوتاه و فربه. آدمی سخت فربه و دموی. سخت فربه متمایل به کوتاهی و سرخی. سخت فربه با گوشتی پیچیده و سخت و خونی بسیار. بسیار فربه با گوشتی سخت. باقدی کوتاه و سخت فربه با گوشتی سخت. بسیار سرخ و فربه با گوشتی سخت. حذلم. (یادداشت مرحوم دهخدا)
زنی یا مردی کوتاه و فربه. آدمی سخت فربه و دموی. سخت فربه متمایل به کوتاهی و سرخی. سخت فربه با گوشتی پیچیده و سخت و خونی بسیار. بسیار فربه با گوشتی سخت. باقدی کوتاه و سخت فربه با گوشتی سخت. بسیار سرخ و فربه با گوشتی سخت. حَذْلَم. (یادداشت مرحوم دهخدا)
گرفتن زبان یا شکستگی زبان که حرف سین را ثاء گفتن یا راء را غین یا لام و سین را ثاء و گاف را جیم یا حرفی را بجای حرفی دیگر گویند یا نیکو برداشته ناشدن زبان جهت گرانی. (منتهی الارب). صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید: لثغه، چنان باشد که حرفهاء چون سین و راء و غیر آن درست نتوان گفت
گرفتن زبان یا شکستگی زبان که حرف سین را ثاء گفتن یا راء را غین یا لام و سین را ثاء و گاف را جیم یا حرفی را بجای حرفی دیگر گویند یا نیکو برداشته ناشدن زبان جهت گرانی. (منتهی الارب). صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید: لثغه، چنان باشد که حرفهاء چون سین و راء و غیر آن درست نتوان گفت
الحسن بن عبدالله ، المعروف بلغده و لکذه ایضاً الاصبهانی ابوعلی. قدم بغداد و کان جیدالمعرفه بفنون الادب حسن القیام بالقیاس موفقاً فی کلامه و کان اماماً فی النحو و اللغه و کان فی طبقه ابی حنیفه الدینوری... و کان بینهما مناقضات. قال حمزه بن حسن الاصبهانی فی کتاب اصبهان و أقدم علی بن رستم الدیمیری من سامرا ابراهیم بن غیث البغدادی و کان اصبهانیاً فخرج فی صغره الی العراق فبرع فی علم النحو و اللغه و هو جد عبدالله بن یعقوب الفقیه و روی عن ابی عبیده و ابی زید... و عن ابی اسحاق ابراهیم بن غیث و ابی عمر الخرقی و هو اول من قدم اصبهان من اهل الادب و اللغه و عن الباهلی صاحب الاصمعی و عن الکرمانی صاحب الاخفش اخذ ابوعلی لغده علی اللغه و کان ابوعلی یحضر مجلس ابی اسحاق و یکتب عنه ثم خالفه و قعد عنه و جعل ینقض علیه ما یملیه. قال حمزه و أنبانا من تقدم من اهل اللغه من اصبهان و صار فیها رئیساً یؤخذ عنه جماعه منهم ابوعلی لغده و کان رأساً فی اللغه و العلم و الشعر و النحو حفظ فی صغره کتب ابی زید و ابی عبیده و الاصمعی ثم تتبع مافیها فامتحن بها الاعراب الوافدین اصبهان و کانوا یغدون علی محمد بن یحیی بن ابان فیضربون خیمهم بفناء داره فی باغ سلم بن عود و یقصدهم ابوعلی کل یوم فیلقی علیهم مسائل شکوکه من کتب اللغه و ثبت تلک الاوصاف عن الفاظهم فی الکتاب الذی سماه کتاب النوارد ثم لم یکن له فی آخر ایامه نظیر له بالعراق. قال و کتاب النوادر هذا کتاب کبیر یقوم بازاء کل ما خرج الی الناس من کتب ابی زید فی النوادر و له من الکتب الصغار کتاب الصفات کتاب خلق الانسان، کتاب خلق الفرس. و کتب اخر کثیره من صغارالکتب و له ردود علی علماء اللغه و علی رواه الشعر والشعراء قد جمعناها نحن فی کتاب و انفذناه الی ابی اسحاق الزجاج رحمه الله. قال محمد بن اسحاق الندیم و له من التصانیف کتاب الرد علی الشعراء نقضه علیه ابوحنیفه الدینوری. کتاب النطق. کتاب الرد علی ابی عبید فی غریب الحدیث. کتاب علل النحو. کتاب مختصر فی النحو. کتاب الهشاشه و البشاشه. کتاب التسمیه. کتاب شرح معانی الباهلی. کتاب نقض علل النحو. کتاب الرد علی ابن قتیبه فی غریب الحدیث و افرد حمزه الاصبهانی فی کتاب اصبهان اشعاراً للغده منها: ذهب الرجال المقتدی بفعالهم و المنکرون لکل امر منکر و بقیت فی خلف یزین بعضهم بعضاً لیستر معور من معور ما اقرب الاشیاء حین یسوقها قدر و ابعدها اذا لم تقدر الجد انهض بالفتی من کسره فانهض لجد فی الحوادث او ذر و اذا تسعرت الامور فارجها و علیک بالامر الذی لم یعسر و من شعره ایضاً: خیر اخوانک المشارک فی الم ر و این الشریک فی المر اینا الذی ان شهدت سرک فی القو م و ان غبت کان اذناً و عینا مثل تبر العقیان ان مسه النا ر جلاء الجلاد فازداد زینا و اخوالسوء این یغب عنک یسبع ک و ان یحضر یکن ذلک شینا جیبه غیرناصح و مناه ان یعیب الخلیل افکا و میناً فاصر منه و لاتلهف علیه ان صرماً له کنقدک دیناً و من شعره ایضاً: بذلت لک الصفاء بکل جهدی و کنت کما هویت فصرت فزا جرحت بمدیه فخرزت انفی و حبل مودتی بیدیک حزاً و لم تترک الی صلح مجازاً ولا فیه لمطلبه مهزا ستمکث نادماً فی العیش منی و تعلم ان رأیک کان عجزاً و تذکرنی اذا جربت غیری و تعلم اننی لک کنت کنزاً. (معجم الادباء ج 3 صص 82- 84). رجوع به ابوعلی لذکه و ابوعلی حسن بن عبدالله شود
الحسن بن عبدالله ، المعروف بلغده و لکذه ایضاً الاصبهانی ابوعلی. قدم بغداد و کان جیدالمعرفه بفنون الادب حسن القیام بالقیاس موفقاً فی کلامه و کان اماماً فی النحو و اللغه و کان فی طبقه ابی حنیفه الدینوری... و کان بینهما مناقضات. قال حمزه بن حسن الاصبهانی فی کتاب اصبهان و أقدم علی بن رستم الدیمیری من سامرا ابراهیم بن غیث البغدادی و کان اصبهانیاً فخرج فی صغره الی العراق فبرع فی علم النحو و اللغه و هو جد عبدالله بن یعقوب الفقیه و روی عن ابی عبیده و ابی زید... و عن ابی اسحاق ابراهیم بن غیث و ابی عمر الخرقی و هو اول من قدم اصبهان من اهل الادب و اللغه و عن الباهلی صاحب الاصمعی و عن الکرمانی صاحب الاخفش اخذ ابوعلی لغده علی اللغه و کان ابوعلی یحضر مجلس ابی اسحاق و یکتب عنه ثم خالفه و قعد عنه و جعل ینقض علیه ما یملیه. قال حمزه و أنبانا من تقدم من اهل اللغه من اصبهان و صار فیها رئیساً یؤخذ عنه جماعه منهم ابوعلی لغده و کان رأساً فی اللغه و العلم و الشعر و النحو حفظ فی صغره کتب ابی زید و ابی عبیده و الاصمعی ثم تتبع مافیها فامتحن بها الاعراب الوافدین اصبهان و کانوا یغدون علی محمد بن یحیی بن ابان فیضربون خیمهم بفناء داره فی باغ سلم بن عود و یقصدهم ابوعلی کل یوم فیلقی علیهم مسائل شکوکه من کتب اللغه و ثبت تلک الاوصاف عن الفاظهم فی الکتاب الذی سماه کتاب النوارد ثم لم یکن له فی آخر ایامه نظیر له بالعراق. قال و کتاب النوادر هذا کتاب کبیر یقوم بازاء کل ما خرج الی الناس من کتب ابی زید فی النوادر و له من الکتب الصغار کتاب الصفات کتاب خلق الانسان، کتاب خلق الفرس. و کتب اخر کثیره من صغارالکتب و له ردود علی علماء اللغه و علی رواه الشعر والشعراء قد جمعناها نحن فی کتاب و انفذناه الی ابی اسحاق الزجاج رحمه الله. قال محمد بن اسحاق الندیم و له من التصانیف کتاب الرد علی الشعراء نقضه علیه ابوحنیفه الدینوری. کتاب النطق. کتاب الرد علی ابی عبید فی غریب الحدیث. کتاب علل النحو. کتاب مختصر فی النحو. کتاب الهشاشه و البشاشه. کتاب التسمیه. کتاب شرح معانی الباهلی. کتاب نقض علل النحو. کتاب الرد علی ابن قتیبه فی غریب الحدیث و افرد حمزه الاصبهانی فی کتاب اصبهان اشعاراً للغده منها: ذهب الرجال المقتدی بفعالهم و المنکرون لکل امر منکر و بقیت فی خلف یزین بعضهم بعضاً لیستر معور من معور ما اقرب الاشیاء حین یسوقها قدر و ابعدها اذا لم تقدر الجد انهض بالفتی من کسره فانهض لجد فی الحوادث او ذر و اذا تسعرت الامور فارجها و علیک بالامر الذی لم یعسر و من شعره ایضاً: خیر اخوانک المشارک فی المَ َر و این الشریک فی المر اینا الذی ان شهدت سرک فی القو م و ان غبت کان اذناً و عینا مثل تبر العقیان ان مسه النا ر جلاء الجلاد فازداد زینا و اخوالسوء این یغب عنک یسبعَ َک و ان یحضر یکن ذلک شینا جیبه غیرناصح و مناه ان یعیب الخلیل افکا و میناً فاصر منه و لاتلهف علیه ان صرماً له کنقدک دیناً و من شعره ایضاً: بذلت لک الصفاء بکل جهدی و کنت کما هویت فصرت فزا جرحت بمدیه فخرزت انفی و حبل مودتی بیدیک حزاً و لم تترک الی صلح مجازاً ولا فیه لمطلبه مهزا ستمکث نادماً فی العیش منی و تعلم ان رأیک کان عجزاً و تذکرنی اذا جربت غیری و تعلم اننی لک کنت کنزاً. (معجم الادباء ج 3 صص 82- 84). رجوع به ابوعلی لذکه و ابوعلی حسن بن عبدالله شود